خبرگزاری شبستان، گروه قرآن و معارف: عمربن سعد معروف به «ابن سعد» فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در کربلا در سال 61 هجری قمری و جزو منفورترین چهره های تاریخ است، او در بدخوئی و شقاوت، زبانزد خاص و عام بود. تاریخ تولد عمر سعد، به درستی معلوم نیست. به نقل مورخین در زمان حیات پیامبر اسلام و به قولی در دوران عمربن الخطاب به دنیا آمده است. در نوجوانی همراه پدرش در فتح عراق شرکت کرد (در سال 17 هـ ق). او از کسانی بود که در سال 37 هـ ق، در داستان حکمیت امام علی علیه السلام و معاویه، علیه حجربن عدی صحابه امام علی علیه السلام، و یارانش، شهادت به فتنه گری داد و این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا «حجر» و یارانش را در «مرج عذراء» شهید کند.
در اواخر خلافت معاویه که «عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره شد، عمربن سعد، به خدمت او در آمد و وقتی یزید پسر معاویه خلیفه شد کوفه را به قلمرو حکومت عبیدالله اضافه کرد. زمانی که حسین بن علی (علیه السلام)، امام سوم شیعیان، از بیعت با یزیدبن معاویه خودداری کرد و از مدینه به مکه مهاجرت کرد؛ عمر سعد امیر مکه بود که وقتی استقبال حجاج از حسین بن علی را دید، برای یزید نامه نوشت و او را از این قصه مطلع ساخت. سال 60 هـ ق، نیز زمانی که مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام به کوفه رفت تا از مردم آنجا برای حسین (ع) بیعت بگیرد، ابن سعد با بعضی از اشراف کوفه، به یزید نامه نوشتند و توصیه هائی به او کردند. از این رو، مسلم به دستور عبیدالله بن زیاد، از طرف یزید دستگیر شد و به جهت خویشاوندی که با عمربن سعد داشت، او را وصی خودکرد، ولی این مرد به او خیانت کرد و اسرار مسلم بن عقیل را فاش کرد.
در همین زمان، عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و عمربن سعد را به استانداری (ری) منصوب کرد. ابن سعد با 4000 سپاهی، در بیرون کوفه آماده حرکت به طرف ری بود که خبر حرکت امام حسین (ع)، به سوی کوفه رسید. عبیدالله، از ابن سعد خواست تا قبل از رفتن به ری، حسین و یارانش را سرکوب کند. ابن سعد ابتدا تردید کرد ولی متوجه شد که اگر قبول نکند، حکومت ری از دست او خواهد رفت. از این رو با لشگر خود به طرف کربلا رفت. روز دوم یا سوم محرم سال 61 هـ ق در کربلا، کسی را نزد حسین بن علی فرستاد و از حضرت خواست که یا با یزید بن معاویه بیعت کند و یا به جنگ تن در دهد و زمانی که امتناع امام حسین از بیعت با یزید را دید برای اینکه نشان دهد که در جنگ با امام (ع) راسخ است اولین تیر را به طرف حسین بن علی و یارانش فرستاد و دستور داد تا آب را به روی آنها ببندند.
او پس از شهادت امام (ع) و یارانش، دستور داد که سپاهیانش بر بدن آنها با اسب بتازند. روز 12 محرم بعد از دفن اجساد سپاهیانش، خاندان حسین بن علی (ع) را به کوفه برد. وقتی خدمت عبیدالله بن زیاد رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه حکومت ری را به او پس بدهد. عمرسعد که فهمید دیگر حکومت و استانداری ری به او، وصال نمی دهدخودش را چنین توصیف کرد: هیچ کس بدتر از من به خانه اش برنگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کردم و عدالت را پایمال و خویشاوندی را قطع کردم. بعد از واقعه کربلا، ابن سعد مدتی از ترس کشته شدن به دست مردم، پنهان بود. در ایام قیام مختار به کوفه، او فرار کرد ولی وقتی مردم کوفه دوباره بر ضد مختار خروج کردند به کوفه برگشت و با مخالفان مختار، رهبری مردم را مدتی به عهده گرفت. اما چون کوفیان شکست خوردند ابن سعد مجددا از کوفه فرار کرد و به بصره پناهنده شد. به دستور مختار، او را دستگیر کردند و نزد او آوردند. سال 66 هـ ق، در مجلس مختار ابن سعد به همراه پسرش به قتل رسید. مختار، سر او را برای محمدبن حنفیه، برادر امام حسین (ع) فرستاد.
در لهوف «سید بن طاووس» آمده است: زمانی که ماموران مختار «عمر بن سعد» را نزد مخنار ثقفی آوردند، مختار به او رو کرده و گفت: آیا طفل شیرخوار حسین را تو کشتی؟ خداوند روی تو را سیاه کند، آیا تو عهد و پیمان و رسالت و حقوق اخوت و برادری را نگاه نداشتی؟ هماکنون از تو میخواهم آن اشعار نونیّه را که در واقعه عاشورا سروده بودی قرائت کنی و اگر نخوانی، تو را به اشد مجازتها عذاب خواهم کرد.
ابن سعد لعین شروع به قرائت کرد که مضمون اشعار این چنین است:
«به خدا من نمی دانم و در این امر راستگو هستم و در مورد کار خودم روی دو امر هم در فکر و تردیدم، آیا ملک ری را از دست دهم؟ در صورتی که تملک آن از آرزوهای دیرینهام بود. یا اینکه با قتل حسین به گناه و معصیت آلوده شوم؟
حسین پسرعموی من است. حوادث و سرگذشت او بسیار بزرگ است. ولی نور چشم و روشنایی دیدگانم در ملک ری است. می گویند خداوند خالق و آفریدگار بهشت و جهنم و تعذیب و بستن دست گناهکاران است، اگر در این گفتار راستگو هستند، من در مدت دو سال از گنهاهان خود توبه می کنم و اگر در این گفتار دروغگو هستن که چه بهتر من به دنیای بزرگ و ملک نازا(عقیم) واصل خواهم بود.
خدای عرش و فرش لغزش مرا می بخشد، هرچند من در این دنیا ستمکارترین انس و جن بوده باشم، ولی نمیتوانم در مقابل دنیا تصمیم دیگری بگیرم چون دنیا خیر نقد و زودگذر است و آخرت نسیه و دیر آینده است و هرگز فرد عاقل نقد را با نسیه معاوضه و خرید و فروش نمی کند...
مختار در این لحظه اظهار کرد: وای بر تو! آیا عقیده مسلمانان این چنین است؟ اگر تو مسلمان حقیقی بودی این گونه می کردی؟
سپس گفت: چیز دیگری می پرسم،حقیقت آن را بیان نما و آن اینکه وقتی امام (علیه السلام) در سرزمین کربلا به رو افتاده بود، چه می گفت؟
ابن سعد مطالبی را که از امام حسین(علیه السلام) شنیده بود، بازگو کرد تا به این قسمت رسید که امام فرموده بود: خدایا غلام ثقفی را بر آنان مسلط ساز تا خونهای آنان را بریزد! »
مختار سپس کفش نعل دار خود را پوشید و صورت او را زیر کفش خود قرار داد.سپس کفش خود را به خدمتگزار خود داد تا آن را بشوید.سپس دستور داد سر ابن سعد را بریدند.
پایان پیام/
نظر شما