زیر شمشیر غمش رَقص‌کنان باید رفت

اندیشه‌های علیل و جان‌های ذلیل به هزار دلیل گسستند و رفتند؛ چون شمعی در خلوت لحظه به لحظه ذوب می شد. خبر رسیده بود که حسین بن علی(ع) از مکه آهنگ عراق کرده است شوق پیوستن، بارقه‌ی امیدی بود، خود را آماده کرد...

 

خبر گزاری شبستان: دین ندارد آن که بر پیمان نمی‌ماند. سست عهدان، خانه‌های عنکبوتی‌اند که اعتماد و تکیه‌گاه هیچ‌کس و هیچ‌گاه نمی‌توانند باشند. گسسته رأیان را نفرین و نفرت الهی ارزانی باد که فرزند عقیل را خواندند و به وعده‌های خویش امیدوار کردند و در غربت و مظلومیت نظاره گر پیکر خون آلودش شدند که در کوی و برزن بر خاک کشیده می شد.

«عبیدالله بن عمرو بن عزیر کندی» از قبیله کنده، قبیله نام آشنای یمن و اهل کوفه، یاور مسلم و در هنگام قیام و حرکت مسلم، پرچمدار قبیله کنده و ربیعه بود. در کوفه همراه با مسلم بن عوسجه برای مسلم بن عقیل تبلیغ کرد و بیعت گرفت.»  

 

روزهای سخت تنهایی

عبید الله اندوهناک و محزون از قبیله‌ای به قبیله‌ای و از خانه‌ای به خانه‌ای پناه می‌برد. مأموران و جاسوسان همه سو در تعقیب و جستجو بودند. دارالاماره بهای یافتن و تسلیم کردنش را ده هزار دینار اعلام کرده بود. در کوفه‌ی پیمان شکن، حتی به دوستان نیز اطمینان و اعتماد نبود. محمد بن اشعث و حصین بن نمیر قبیله به قبیله را می‌کاویدند. هشدار و تهدید نیز با تطمیع توأم شده بود. هر کس عبیدالله یا یاران مسلم را در خانه خویش پنهان کند خانه‌اش ویران، حقوقش از بیت المال قطع و شکنجه و زندان بهره اش خواهد بود. در مخفیگاه خبرهای تازه می رسید.  - عبدالاعلی بن یزید کلبی دستگیر شد.  - عبّاس‌ جدلی را از نهانگاه بیرون کشیدندو گردن زدند.

 

یاد گسستن یک باره‌ی یاران، او را می گداخت

اتهام عبیدالله سنگین‌تر بود. او در روزهای التهاب کوفه، بارها در منزل سلیمان بن صُرد خزاعی حضور یافته بود. سخنان گرم و شورانگیز، روشنگری‌ها و ستایش‌های او از اهل بیت و طرح جنایات و خیانت های خاندان اُموی او را شهره و آشنای همگان ساخته بود. همه می‌دیدند که پا به پای مسلم بن عوسجه با قبایل کوفه سخن می گوید و برای مسلم بیعت می گیرد. در هنگام قیام مسلم، پس از دستگیری هانی، پرچم فرماندهی قبیله کنده و ربیعه را بر دوش کشیده بود. همه می گفتند: مسلم به عبیدالله گفته بود تو پیش از من حرکت کن و عبیدالله پیشتاز مردمی بود که به سمت کاخ عبیدالله بن زیاد در حرکت بودند. آن روز شعار یا منصور اَمِت اَمِت عبیدالله بن عمرو، برانگیزاننده سپاهی بود که وی فرماندهی‌اش را به عهده داشت. اندوه و درد دمی او را رها نمی‌کرد. یاد گسستن یک باره‌ی یاران، یاد گریختن همراهان، یاد آوری نیرنگی که کارگر افتاد، او را می گداخت.

 

اندیشه‌های علیل و جان‌های ذلیل به هزار دلیل گسستند 

تهدید عبیدالله اراده‌ها را لرزاند. گریه زنانی که کودکانشان را بر دست گرفته و مردانشان را با اشک و التماس به خانه دعوت می کردند و از عاقبت کار بر حذر می داشتند روح و جانش را آتش می‌زد. اندیشه‌های علیل و جان‌های ذلیل به هزار دلیل گسستند و رفتند و مسلم بن عقیل تنها ماند؛ تنها، سرگردان کوچه‌هایی که نمی‌شناخت؛ در جست‌وجوی پناهی که نبود و به امید یاوری که در کوفه یافت نمی‌شد. اشک بود و اشک و عبیدالله چون شمعی در خلوت لحظه به لحظه ذوب می شد. خبر رسیده بود که حسین بن علی(ع) از مکه آهنگ عراق کرده است. خود را آماده کرد تا او را همراه و یاور باشد. شوق پیوستن، بارقه‌ی امیدی بود که قلب سوخته و درد آلودش را تسلّا می‌بخشید. شاید آخرین روزهای ذی‌الحجّه بود که سردار و پرچمدار انقلاب مسلم، خود را برای پیوستن به مولا و محبوبش آماده می کرد. تقدیر دیگر گونه بود. شامگاه ناگهان در، درهم کوفته شد. بی آن که حتی فرصت دفاعی و کشیدن شمشیری باشد از در و بام و دیوار مأموران به درون ریختند. عبیدالله در محاصره بود. دست‌ها بسته شد. زنجیر بر گردن، زیر سایه شمشیر و زخم مدام تازیانه، عبیدالله را به دارالاماره بردند.

 

در مقابل تیغ بیداد سر خم نمی‌کنم

حصین بن نمیر سرمست و مغرور از فرماندهی این عملیات، گزارش دستگیری را برای بیدادگر و بی‌رحم و سفّاک باز گفت. اینک دو عبیدالله رو به روی هم بودند؛ یکی در زنجیر و دیگری چوب در دست، قهقهه‌زن، مغرور، متکبر، سرمست احساس پیروزی.

 -وقتی به من رسیدی سلام نکردی؟
- سلام نام خداست و تنها شایسته‌ی دوستان خداست.
- خوب سخن می‌گویی و از جان نمی‌هراسی!
عبیدالله عمرو سکوت کرد. عبیدالله‌بن‌زیاد قدم زنان عرض دارالاماره را پیمود. دیگر بار مقابل عبیدالله ایستاد و با صدایی که در آن غرور و تکبّر تموّج داشت پرسید: از کدام قبیله‌ای؟
- من از قبیله کنده‌ام.
- راست است که در خروج مسلم ، پرچم قبیله کنده و ربیعه را بر دوش داشته‌ای؟
- آری، درست است.
- پس تو نیز از فتنه‌گران و آشوب‌کاران کوفه‌ای. از شورشیان مخالف خلیفه و اختلاف افکنان در امت اسلام.
- چنین نیست، من برای خدا برخاستم. مقابل تبهکاران گمراهی که دشمن دین و قرآن و پیامبرند.
عبیدالله عنان اختیار از کف داد. با چوب دستی بر دهانش کوبید. خون جوشش گرفت. دیگر بار بر سرش فرود آورد. آرام زمزمه کرد :انّا لله و انّا الیه راجعون.

نعره عبیدالله در دارالاماره پیچید که ببرید و سر ببرید. صبح روز بعد در جبّانه، جماعت رهگذر عبیدالله بن عمر را دیدند که بسته در زنجیر زیر شمشیر جلّاد ایستاده.
- گردن کج کن.
- هرگز در مقابل تیغ بیداد سر خم نمی‌کنم.
- شمشیر فرا رفت و فرود آمد. بر لبان عبیدالله جوشید: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین.
عبیدالله بسته در زنجیر بر جبّانه افتاد. خطی از خون جاری بود و رهگذران با چشم‌هایی مبهوت، بی‌نشان از حمیّت و غیرت، تماشاگر صحنه بودند.

(سلام بر عیبدالله بن عمرو بن عزیر کندی)

منبع: کتاب آینه داران آفتاب، محمد رضا سنگری

پایان پیام/


 

کد خبر 86879

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha