کلیه ام را میفروشم تا برای دخترم جهیزیه بخرم

من و همسرم هرکدام یک کلیه میفروشیم تا شاید بتوانیم با این گرانی جهیزیه دخترم را جور کنیم.

به گزارش خبرگزاری شبستان، مرد میانسالی در حالی که اعلامیه را به دیوار می چسباند نظرم را به خود جلب کرد کاغذ کوچکی را به دیوار چسباند، نوشته بود یک عدد کلیه با گروه خونی Bمثبت با پایین ترین قیمت به فروش میرسد!

 چیزی مثل پتک بر سرم فرود آمد خیلی سریع به طرفش حرکت کردم وگفتم: میتوانم چند دقیقه وقت شمارا بگیرم؟ یک لحظه ایستاد سلام کردم، جوابم را نداد، گفتم ببخشید این اعلامیه را شما چسباندید بدون اینکه چیزی بگوید راهش را گرفته  وسریعتر قدم برداشت.

با صدای بلند تری گفتم: خواهش می کنم یک لحظه و گفت شما از چه کجا آمده‌اید، از من چه می‌خواهید؟ معلوم بود ترسیده بود با آرامش گفتم: من از چایی نیامده ام فقط می خواهم بدانم چرا کلیه اتان را می فروشید؟

 باز هم جواب نداد، خودم را معرفی کردم و گفتم که می‌خواهم گزارشی در این رابطه بنویسم تا که این را گفتم کنار جدول خیابان نشسته و های های گریه کرد.

در کنارش نشستم به آرامی گفتم: خیلی دوست دارم بدانم چه اتفاقی باعث شده شما این کار را بکنید؟

بعد از چند دقیقه سکوت که گویا داشت زندگیش را ورق میزد، گفت: سه دختر دارم که قسمت خوبی برای دخترم جور شد و یک سال است که نامزد است خانواده پسر میخواهند عروسی بگیرند و من باید جهیزیه بدهم، اما متاسفانه کرونا کسب و کارم را خراب کرد و من مجبور شدم مغازه را که اجاره کرده بودم را ببندیم و بعد در طول این ۸  ماه تمام سرمایه ام از دست .

 برای جور کردن جهیزیه دخترم مجبورم کلیه ام را بفروشم. گفتم خانواده‌تان از این تصمیم شما خبر دارند؟ آهی کشید و گفت بله البته فقط زنم ازماجرا خبر دارد چرا که او هم یکی از کلیه هایش را برای فروش گذاشته است، هرکدام یک کلیه میفروشیم تا شاید بتوانیم با این گرانی جهیزیه دخترم را جور کنیم.

 این بار من بودم که حرف نمیزدم و فقط نگاه می کردم.

 لبخند تلخی زد و گفت چرا ساکت شدی دخترم، مگر همیشه نمی‌گوییم که به خاطر بچه هایمان از جانمان می گذاریم من و زنم امروز به این حرفمان عمل می کنیم فقط امیدوارم خریدار خوب و با انصافی پیدا شود.

آدرس و شماره تلفن اش را گرفتم و قرار شد با خیرین صحبت کنم تا شاید چاره ای اندیشیده شود.

 چه بر سر انصاف جامعه ما آمده است، یادم  می‌آید مادربزرگم تعریف می کرد و می گفت: وقتی در روستای ما کسی دخترش را شوهر می‌داد یکی دو ماه مانده به عروسی هرکدام از همسایه ها قسمتی از جهیزیه را به عنوان کادو به خانه پدری دختر می بردند و اینگونه جهیزیه تمام می شد.

 زرق و برق و دنیا طلبی تا کجا رسیده است، تجملات را تا عرش اعلا آورده‌ایم تا جایی که یک پدر فقط برای تامین جهیزیه دخترش کلیه خودش و همسرش را به فروش گذاشته است.

 اصلاً این جهیزیه چه رسم مسخره ای است که اینگونه مرسوم شده است، چرا باید برای شروع یک زندگی، زندگی دیگری را نابود کنیم.

 مگر پدر و مادرها چه گناهی کردند که باید بار سنگین شروع زندگی فرزندان‌شان را با جانشان پرداخت کنند.

مگر نمی شود یک جهیزیه جزئی فقط برای شروع زندگی داشته باشیم و خودمان با چنگ و دندان زندگی بسازیم، که هیچ اشکی پشت سرش نیست.

 با خودم فکر می کنم این پدر دو دختر دیگر هم دارد آیا این بار قرنیه چشمش را برای دختر بعدی خواهد فروخت!

 چرا به جایی رسیده ایم که دیگر دلمان به حال یکدیگر نمی سوزد و هیچ ارگان و سازمانی برای کنترل این‌گونه کارها نیست وقتی از او خداحافظی می کنم به حضرت عباس قسم میدهد که اسمش را به کسی فاش نکنم ومن قول می دهم و بعد با افکاری سرگردان تنها می مانم.

کد خبر 983817

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha