به گزارش خبرگزاری شبستان از همدان، یکی از فصل های دفاع مقدس، مقابله با گروهک های ضد انقلاب در داخل کشور بود؛ فصلی که مرور خاطرات رزمندگان آن را یادآوری می کند.
«شُنام»، خاطرات کیانوش گلزار راغب در فاصله سالهای 61-60 از عملیات شنام است که به فرماندهی شهید احمد متوسلیان در مریوان انجام شد. نویسنده که خود، راوی هم هست در مقدمه کتاب آورده: «آنچه در این کتاب آمده، چکیده و فشردهای از خاطرات دوران اسارتم است. اگرچه کوتاه بود، اما پس از گذشت 28 سال هنوز هم سایه سنگین آن دوران را بر روح و جسمم احساس میکنم.»
کتاب «شُنام» در 11 فصل به همراه نامهها و عکسها به وسیله انتشارات سوره مهر منتشر شده است. او در این کتاب به بیان خاطرات خود از چگونگی مجروح شدن و اسارت خود و برادرش به دست گروهگ کومله میپردازد.
کیانوش گلزار راغب، راوی کتاب شنام بعد از پایان عملیات زخمی می شود و هنگام انتقال به بیمارستان سنندج، همراه برادرش که او هم رزمنده بوده اسیر گروهک کومله ها می شود و یک ماه بعد برادرش شهید می شود که تأثیر بسیار منفی بر روحیه و جان و روان او می گذارد.
دوران اسارات 14 ماهه گلزار راغب به صورت دوره گردی سپری می شود؛ کومله ها سی تا چهل نفر را که در اسارت داشته اند و تعداد آن ها هم در طول مسیر تغییر می کرده، از این روستا به آن روستا می برند و همین طور این روند ادامه دارد تا زندان سردشت که دوران اصلی اسارت راوی و دیگر اسرا در آنجا شروع می شود.
در دوران اسارت، کومله ها می خواهند کیانوش را اعدام کنند، اما یکی از خانواده هایی که از ترس گروه دموکرات به کومله ها پناه آورده بوده، نمی گذارد او را اعدام کنند.
شیلان، دختر خانواده ای که راوی را نجات می دهند؛ رابطه ای عاطفی با او برقرار می کند که به دلیل تعصبات قومی به سرانجام نمی رسد و... راوی بعد از یک سال(شهریور 1361) از اسارت آزاد می شود و در سپاه کرمانشاه متوجه می شود شیلان هم فرار کرده است.
تا بهار 62 منتظر شیلان می ماند که شاید به خانه شان بیاید و وقتی او نمی آید به خانه آن ها در سقز می رود و در می یابد که شیلان اسیر کومله شده است. این خاطرات خواندنی، سرشار از امید، تلاش و عشق به زندگی است که بخش دیگری از تابلوی رنگارنگ و شگفت آور جنگ را ترسیم می کند و پیش روی خواننده می گذارد.
در بخشی از کتاب شنام میخوانیم: «ما اسدآبادیها جزء نیروهای خط شکن بودیم و دیگران در ردیف نیروهای پشتیبان قرارگرفتند. برای اولین بار احمد متوسلیان را از نزدیک میدیدم. او ساده و بیآلایش در کنار «قجهای» فرمانده خط دزلی، «چراغی» و سرگرد «صفایی» فرمانده نیروهای ارتشی ایستاده بود و اوضاع منطقه، شرایط نیروها و نقشه عملیات را تشریح میکرد.
با نام و یاد خداوند، دسته اول تا چند لحظه دیگه حرکت میکنه که موقع اذان صبح به قله شنام حمله کنه. دسته دوم به محض شکسته شدن خط باید خودشون رو سریع برسونن و وارد عمل شن تا در عین غافلگیری دشمن به نیروهای عمل کننده کمک کنن و انشاءالله قلعه رو فتح کنیم.
احمد ادامه داد امشب 30/4/1360 مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان و شب قدره، شما باید افتخار کنین که برای اولین بار در تاریخ جنگ تحمیلی، میلههای مرزی رو رد میکنین و قدم به خاک عراق میذارین. بعد از این عملیات به شهر "بیاره" عراق مسلط میشین و راههای مواصلاتی بقیه شهرها رو زیر دید خودتون میگیرین.»
نظر شما