خبرگزاری شبستان: در مطالب پیشین به چگونگی شکل گیری فرقه وهابیت در بدنه اسلام و عقاید انحرافی و باطل آنها پرداختیم. این فرقه ضاله دارای اندیشه های است که آشنایی با آنها برای مخاطب ضرورت دارد.
از جمله عناوین و القابى که وهابیون و گروهى از جماعتهاى اسلامى بر خود گذاشته و بر آن افتخار مىکنند، عنوان «سلفیه یا سلفىگرى» است. این عنوان به نوبه خود بیان گر یک ایده و روش در برخورد با مسائل دینى است. آنان مىگویند:بهترین عصر، عصر سلف صالح است، عصرى که به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و زمان نزول وحى نزدیکتر است چون مسلمین صدر اسلام سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و قرآن کریم را بهتر درک مىکردند، لذا فهم آنان براى ما حجّت است.
اخیراً نیز مشاهده مىکنیم که وهابیون از اطلاق عنوان وهابى به خود متنفّرند و در صدد تعویض آن به عنوان سلفیه برآمدهاند. مىگویند: ما تابع یک شخص نیستیم، بلکه تابع یک خط فکرى به نام سلفى گرى هستیم.
مفهوم لغوى سلفى
سلفى از سلف به معناى پیشین است. ابن منظور مىگوید: سَلَف، یسلف، سلفاً و سلوفاً، یعنى پیشى گرفت. سالف، یعنى پیشى گیرنده. سَلَف، سلیف و سلفه، یعنى جماعت پیشى گیرنده.
ابن فارس مىگوید: «سلف: س ل ف، اصلى است که دلالت بر تقدّم و سبقت دارد. پس سلف کسانى هستند که گذشتهاند.»
جوهرى نیز مىنویسد: «سَلَف، یسلف، سلفاً به معناى «مضى» یعنى «گذشت» آمده است. و سلف الرجل، یعنى پدران گذشته مرد.»
از خلال این تعریفها استفاده مىشود که سلف در لغت به معناى تقدّم زمانى است، لذا هر زمانى نسبت به زمان آینده سَلَف و نسبت به زمان گذشته خَلَف است.
مفهوم اصطلاحى سلفى
سمعانى مىگوید: «سلفى نسبتى به سلف است و این نسبت، مذهب گروهى است که آنها با این نسبت شناخته مىشوند.»
در معناى اصطلاحى سلفى اختلاف زیادى است:
1- دکتر محمّد سعید رمضان بوطى مىگوید: «سلف در اصطلاح بر کسانى اطلاق مىشود که در سه قرن اول اسلام، مىزیستهاند.»
2- برخى دیگر، آن را بر خصوص صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین اطلاق نمودهاند.
3- دکتر یوسف قرضاوى در مفهوم اصطلاحى سلفیّه مىگوید: «سلف عبارت است از همان قرنهاى اوّل که بهترین قرنهاى این امّت است. قرن هایى که در آنها فهم اسلام، ایمان، سلوک و التزام به آن تحقق یافت. سلفیه نیز عبارت است از: رجوع به آنچه که سلف اول در فهم دین اعم از عقیده و شریعت و سلوک داشتند.»
4- أحمد بن حجر آل أبوطامى مىگوید: «مذهب سلف عبارت است از: آنچه صحابه، تابعین، اتباع آنان و ائمه فقه بدان معتقد بودهاند.»
5- محمّد أبوزهره مىنویسد: «مقصود از سلفیه کسانى هستند که در قرن چهارم هجرى ظاهر شدند. آنان تابع احمد بن حنبل بوده و گمان مىکردند که تمام آراى شان به احمد بن حنبل منتهى مىگردد؛ کسى که عقیده سلف را زنده کرد و براى آن جهاد نمود. آن گاه در قرن هفتم هجرى توسط شیخ الاسلام ابن تیمیه احیاء شد، او شدیداً مردم را به این روش دعوت کرد و با اضافه کردن مسائلى به آن، مردم عصرش را به تفکر واداشت. آن گاه در قرن دوازدهم آراى او در جزیره العرب توسط محمّد بن عبدالوهاب احیا شد که تاکنون وهابیون آن را زنده نگه داشتهاند.»
6- دکتر سید عبدالعزیز سیلى مىنویسد: «سلف از چند جهت مورد بحث است:
الف- از ناحیه لفظى: بر جماعتى که در گذشته بودهاند اطلاق مىشود.
ب- از ناحیه اصطلاحى: بر کسى اطلاق مىشود که مذهبش در دین تقلید شده و اثرش متابعت شود؛ همانند ابوحنیفه، مالک، شافعى و ابن حنبل که ایان سلف ما هستند و صحابه و تابعین نیز براى آنان سلفاند.
ج- از ناحیه تاریخى: برخى سلفى را به کسانى اطلاق مىکنند که در قرن پنجم هجرى زندگى مىکردهاند. عدهاى دیگر بر کسانى اطلاق مىکنند که در قرن چهارم هجرى مىزیسته و از حنابله بودهاند.
د- از ناحیه اعتقادى: مراد از آنها صحابه و تابعینِ و تابعین تابعین است؛ کسانى که به اصول سنت و راههاى آن آگاهاند. آنان که پاسداران عقیده و حامیان شریعتاند.
سلفیون کسانى هستند که مىگویند: ما ایمان داریم به آن چه که مسلمانان پیشین از صحابه رسول صلى الله علیه و آله و ائمه دین به آن ایمان آوردهاند.»
7- دکتر عبدالرحمان بن زید زنیدى مىگوید: «سلفى منسوب به سلف است، زیرا یاء در این کلمه براى نسبت بوده و سلفى به کسى اطلاق مىشود که خودش یا دیگرى او را به جماعت پیشینیان نسبت مىدهد. و سلفیة نسبت مؤنث به سلف است؛ همانند سلفى براى مذکر. وجه دیگرى نیز دارد و آن خاصیت پیش بودن پیشینیان است.»
احمد بن حنبل رئیس فرقه سلفى گرى
از رؤسا و احیاکنند گان سلفى گرى را مىتوان احمد بن حنبل شیبانى صاحب کتاب حدیثى به نام "المسند" و مؤسس فقه حنبلى دانست. او نخستین کسى بود که هنگام هجوم فلسفهها و فرهنگهاى بیگانه از قبیل هند، یونان و ایران به حوزههاى اسلامى و مخلوط شدن آن با عقائد اسلامى به این فکر افتاد که حدیث را از این هجمه نجات دهد. لذا به تفریط شدیدى گرفتار شده و به طور کلّى عقل گرایى و عقلانیّت را انکار کرده و راه ورود آن را به احادیث بست. بنابراین اگرچه مىخواست از برخى مشکلات رهایى یابد، ولى در عوض به مشکلاتى بسیار دشوارتر گرفتار شد که در ذیل به آنها اشاره می شود:
روش احمد بن حنبل در عقاید
براى بررسى عقاید سلفیه، ناگزیر ابتدا بحث را از اولین مرحله خطّ سلفى شروع می کنیم؛ مرحلهاى که به احمد بن حنبل منسوب است:
تکیه اساسى احمد بن حنبل به عنوان رئیس خطّ «سلفى گرى» بر سماع و شنیدن است، یعنى توجه کردن به ظاهر آیات و احادیث نبوى در عقاید و عدم توجه به عقل.
احمد بن حنبل براى عقل هیچ ارزشى در مسائل اعتقادى قائل نبود. عقل را کاشف و حجّت نمىدانست. او مىگفت: «ما روایت را همان گونه که هست روایت مىکنیم و آن را تصدیق مىنماییم.»
شخصى از احمد بن حنبل در مورد احادیثى سؤال کرد که مىگوید: خداوند متعال هر شب به آسمان دنیا مىآید، دیده مىشود و قدمش را در آتش مىگذارد و امثال این احادیث. در جواب گفت: ما به تمام این احادیث ایمان داشته و آنها را تصدیق مىکنیم و هیچ گونه تأویلى براى آنها نمىکنیم.
شیخ عبدالعزیز عزّ الدین سیروان مىگوید: «روش امام احمد بن حنبل درباره عقیده و کیفیت تبیین آن همان روش سلف صالح و تابعین بوده است، در هر چه که آنان سخن مىگفتند او نیز سخن مىگفت و از هر چه آنان سکوت مىکردند او نیز سکوت مىکرد. مصاحب و شاگرد احمد بن حنبل عبدوس بن مالک عطار مىگوید: «از احمد بن حنبل شنیدم که مىگفت: اصول سنّت نزد ما تمسک به آن چیزى است که اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله به آن تمسک کردهاند و نیز اقتداى به آنها است».
ابن تیمیه نیز که ادامه دهنده خط فکرى احمد بن حنبل در سلفى گرى بود، چنین فکرى داشت. شیخ محمّد ابوزهره در این باره مىگوید: «ابن تیمیه معتقد بود که مذهب سلف اثبات هر معنا و صفتى است که در قرآن براى خداوند ثابت شده است؛ مانند فوقیت، تحتیّت، استوارى بر عرش، وجه، دست، محبّت، بغض و نیز آنچه که در روایات به آن اشاره شده است. البته بدون هیچ گونه تأویل. [آن گاه مىگوید:] قبل از ابن تیمیه، حنابله نیز همین فکر و عقیده را در قرن چهارم هجرى نسبت به صفاتى که در قرآن و روایات راجع به خداوند آمده، داشتند. آنها مدّعى بودند که مذهب سلف همین بوده است، در حالى که علماى عصر آنان به مخالفت برآمده و معتقد بودند که این گونه اعتقاد منجر به تشبیه و جسمیّت خداوند متعال مىشود.»
شهرستانى مىگوید: «تعداد بسیارى از سلف، صفات ازلى را بر خداوند ثابت مىکردند؛ مثل: علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام، جلال، اکرام، إنعام، عزّت و عظمت، و فرقى بین صفات ذات و صفات افعال نمىگذاشتند. هم چنین صفات خبریه را بر خداوند ثابت مىکردند؛ مثل: دو دست و وجه و اینها را هیچ گونه تأویل نمىنمودند.
آنان مىگفتند: اینها صفاتى است که در شرع وارد شده، ما آنها را صفات خبرى مىنامیم.
از آن جا که معتزله صفات خبرى را از خدا نفى و سلفیه آن را ثابت مىکردند، سلفیه را «صفاتیه» و معتزله را «معطله» نامیدند.»
سپس مىگوید: «جماعتى از متأخرین زاید بر آنچه سلف معتقد بود، اعتقاد پیدا کردند، آنان گفتند: صفات خبرى را باید بدون هیچ گونه تأویل حمل بر ظاهرشان نمود. لذا از این جهت در تشبیه محض افتادند که این مسئله، خلاف آن چیزى است که سلف به آن اعتقاد داشتند.»
پی نوشت : شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج2، ص: 508
ادامه دارد/
نظر شما