سلفی به چه کسانی اطلاق می شود؟

تکیه اساسی سلفی گری بر سماع و شنیدن است؛ یعنى توجه کردن به ظاهر آیات و احادیث نبوى در عقاید و عدم توجه به عقل. آنها روایت را همان گونه که هست بیان و تصدیق می کنند.

خبرگزاری شبستان: در مطالب پیشین به چگونگی شکل گیری فرقه وهابیت در بدنه اسلام و عقاید انحرافی و باطل آنها پرداختیم. این فرقه ضاله دارای اندیشه های است که آشنایی با آنها برای مخاطب ضرورت دارد.

 

از جمله عناوین و القابى که وهابیون و گروهى از جماعت‏هاى اسلامى بر خود گذاشته و بر آن افتخار مى‏کنند، عنوان «سلفیه یا سلفى‏گرى» است. این عنوان به نوبه خود بیان گر یک ایده و روش در برخورد با مسائل دینى است. آنان مى‏گویند:بهترین عصر، عصر سلف صالح است، عصرى که به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و زمان نزول وحى نزدیک‏تر است چون مسلمین صدر اسلام سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و قرآن کریم را بهتر درک مى‏کردند، لذا فهم آنان براى ما حجّت است.
اخیراً نیز مشاهده مى‏کنیم که وهابیون از اطلاق عنوان وهابى به خود متنفّرند و در صدد تعویض آن به عنوان سلفیه برآمده‏اند. مى‏گویند: ما تابع یک شخص نیستیم، بلکه تابع یک خط فکرى به نام سلفى گرى هستیم.

 

مفهوم لغوى سلفى
سلفى از سلف به معناى پیشین است. ابن منظور مى‏گوید: سَلَف، یسلف، سلفاً و سلوفاً، یعنى پیشى گرفت. سالف، یعنى پیشى گیرنده. سَلَف، سلیف و سلفه، یعنى جماعت پیشى گیرنده.
ابن فارس مى‏گوید: «سلف: س ل ف، اصلى است که دلالت بر تقدّم و سبقت دارد. پس سلف کسانى هستند که گذشته‏اند.»
جوهرى نیز مى‏نویسد: «سَلَف، یسلف، سلفاً به معناى «مضى» یعنى «گذشت» آمده است. و سلف الرجل، یعنى پدران گذشته مرد.»
از خلال این تعریف‏ها استفاده مى‏شود که سلف در لغت به معناى تقدّم زمانى است، لذا هر زمانى نسبت به زمان آینده سَلَف و نسبت به زمان گذشته خَلَف است.


مفهوم اصطلاحى سلفى‏
سمعانى مى‏گوید: «سلفى نسبتى به سلف است و این نسبت، مذهب گروهى است که آنها با این نسبت شناخته مى‏شوند.»
در معناى اصطلاحى سلفى اختلاف زیادى است:
1- دکتر محمّد سعید رمضان بوطى مى‏گوید: «سلف در اصطلاح بر کسانى اطلاق مى‏شود که در سه قرن اول اسلام، مى‏زیسته‏اند.»
2- برخى دیگر، آن را بر خصوص صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین اطلاق نموده‏اند.
3- دکتر یوسف قرضاوى در مفهوم اصطلاحى سلفیّه مى‏گوید: «سلف عبارت است از همان قرن‏هاى اوّل که بهترین قرن‏هاى این امّت است. قرن هایى که در آنها فهم اسلام، ایمان، سلوک و التزام به آن تحقق یافت. سلفیه نیز عبارت است از: رجوع به آنچه که سلف اول در فهم دین اعم از عقیده و شریعت و سلوک داشتند.»
4- أحمد بن حجر آل أبوطامى مى‏گوید: «مذهب سلف عبارت است از: آنچه صحابه، تابعین، اتباع آنان و ائمه فقه بدان معتقد بوده‏اند.»
5- محمّد أبوزهره مى‏نویسد: «مقصود از سلفیه کسانى هستند که در قرن چهارم هجرى ظاهر شدند. آنان تابع احمد بن حنبل بوده و گمان مى‏کردند که تمام آراى شان به احمد بن حنبل منتهى مى‏گردد؛ کسى که عقیده سلف را زنده کرد و براى آن جهاد نمود. آن گاه در قرن هفتم هجرى توسط شیخ الاسلام ابن تیمیه احیاء شد، او شدیداً مردم را به این روش دعوت کرد و با اضافه کردن مسائلى به آن، مردم عصرش را به تفکر واداشت. آن گاه در قرن دوازدهم آراى او در جزیره العرب توسط محمّد بن عبدالوهاب احیا شد که تاکنون وهابیون آن را زنده نگه داشته‏اند.»


6- دکتر سید عبدالعزیز سیلى مى‏نویسد: «سلف از چند جهت مورد بحث است:
الف- از ناحیه لفظى: بر جماعتى که در گذشته بوده‏اند اطلاق مى‏شود.
ب- از ناحیه اصطلاحى: بر کسى اطلاق مى‏شود که مذهبش در دین تقلید شده و اثرش متابعت شود؛ همانند ابوحنیفه، مالک، شافعى و ابن حنبل که ایان سلف ما هستند و صحابه و تابعین نیز براى آنان سلف‏اند.
ج- از ناحیه تاریخى: برخى سلفى را به کسانى اطلاق مى‏کنند که در قرن پنجم هجرى زندگى مى‏کرده‏اند. عده‏اى دیگر بر کسانى اطلاق مى‏کنند که در قرن چهارم هجرى مى‏زیسته و از حنابله بوده‏اند.
د- از ناحیه اعتقادى: مراد از آنها صحابه و تابعینِ و تابعین تابعین است؛ کسانى که به اصول سنت و راه‏هاى آن آگاه‏اند. آنان که پاسداران عقیده و حامیان شریعت‏اند.
سلفیون کسانى هستند که مى‏گویند: ما ایمان داریم به آن چه که مسلمانان پیشین از صحابه رسول صلى الله علیه و آله و ائمه دین به آن ایمان آورده‏اند.»
7- دکتر عبدالرحمان بن زید زنیدى مى‏گوید: «سلفى منسوب به سلف است، زیرا یاء در این کلمه براى نسبت بوده و سلفى به کسى اطلاق مى‏شود که خودش یا دیگرى او را به جماعت پیشینیان نسبت مى‏دهد. و سلفیة نسبت مؤنث به سلف است؛ همانند سلفى براى مذکر. وجه دیگرى نیز دارد و آن خاصیت پیش بودن پیشینیان است.»


احمد بن حنبل رئیس فرقه سلفى گرى‏
از رؤسا و احیاکنند گان سلفى گرى را مى‏توان احمد بن حنبل شیبانى صاحب کتاب حدیثى به نام "المسند" و مؤسس فقه حنبلى دانست. او نخستین کسى بود که هنگام هجوم فلسفه‏ها و فرهنگ‏هاى بیگانه از قبیل هند، یونان و ایران به حوزه‏هاى اسلامى و مخلوط شدن آن با عقائد اسلامى به این فکر افتاد که حدیث را از این هجمه نجات دهد. لذا به تفریط شدیدى گرفتار شده و به طور کلّى عقل گرایى و عقلانیّت را انکار کرده و راه ورود آن را به احادیث بست. بنابراین اگرچه مى‏خواست از برخى مشکلات رهایى یابد، ولى در عوض به مشکلاتى بسیار دشوارتر گرفتار شد که در ذیل به آنها اشاره می شود:


روش احمد بن حنبل در عقاید
براى بررسى عقاید سلفیه، ناگزیر ابتدا بحث را از اولین مرحله خطّ سلفى شروع می کنیم؛ مرحله‏اى که به احمد بن حنبل منسوب است:
تکیه اساسى احمد بن حنبل به عنوان رئیس خطّ «سلفى گرى» بر سماع و شنیدن است، یعنى توجه کردن به ظاهر آیات و احادیث نبوى در عقاید و عدم توجه به عقل.
احمد بن حنبل براى عقل هیچ ارزشى در مسائل اعتقادى قائل نبود. عقل را کاشف‏ و حجّت نمى‏دانست. او مى‏گفت: «ما روایت را همان گونه که هست روایت مى‏کنیم و آن را تصدیق مى‏نماییم.»
شخصى از احمد بن حنبل در مورد احادیثى سؤال کرد که مى‏گوید: خداوند متعال هر شب به آسمان دنیا مى‏آید، دیده مى‏شود و قدمش را در آتش مى‏گذارد و امثال این احادیث. در جواب گفت: ما به تمام این احادیث ایمان داشته و آنها را تصدیق مى‏کنیم و هیچ گونه تأویلى براى آنها نمى‏کنیم.
شیخ عبدالعزیز عزّ الدین سیروان مى‏گوید: «روش امام احمد بن حنبل درباره عقیده و کیفیت تبیین آن همان روش سلف صالح و تابعین بوده است، در هر چه که آنان سخن مى‏گفتند او نیز سخن مى‏گفت و از هر چه آنان سکوت مى‏کردند او نیز سکوت مى‏کرد. مصاحب و شاگرد احمد بن حنبل عبدوس بن مالک عطار مى‏گوید: «از احمد بن حنبل شنیدم که مى‏گفت: اصول سنّت نزد ما تمسک به آن چیزى است که اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله به آن تمسک کرده‏اند و نیز اقتداى به آنها است».
ابن تیمیه نیز که ادامه دهنده خط فکرى احمد بن حنبل در سلفى گرى بود، چنین فکرى داشت. شیخ محمّد ابوزهره در این باره مى‏گوید: «ابن تیمیه معتقد بود که مذهب سلف اثبات هر معنا و صفتى است که در قرآن براى خداوند ثابت شده است؛ مانند فوقیت، تحتیّت، استوارى بر عرش، وجه، دست، محبّت، بغض و نیز آنچه که در روایات به آن اشاره شده است. البته بدون هیچ گونه تأویل. [آن گاه مى‏گوید:] قبل از ابن تیمیه، حنابله نیز همین فکر و عقیده را در قرن چهارم هجرى نسبت به صفاتى که در قرآن و روایات راجع به خداوند آمده، داشتند. آنها مدّعى بودند که مذهب سلف همین بوده است، در حالى که علماى عصر آنان به مخالفت برآمده و معتقد بودند که این گونه اعتقاد منجر به تشبیه و جسمیّت خداوند متعال مى‏شود.»
شهرستانى مى‏گوید: «تعداد بسیارى از سلف، صفات ازلى را بر خداوند ثابت مى‏کردند؛ مثل: علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام، جلال، اکرام، إنعام، عزّت و عظمت، و فرقى بین صفات ذات و صفات افعال نمى‏گذاشتند. هم چنین صفات خبریه را بر خداوند ثابت مى‏کردند؛ مثل: دو دست و وجه و اینها را هیچ گونه تأویل نمى‏نمودند.
آنان مى‏گفتند: اینها صفاتى است که در شرع وارد شده، ما آنها را صفات خبرى مى‏نامیم.
از آن جا که معتزله صفات خبرى را از خدا نفى و سلفیه آن را ثابت مى‏کردند، سلفیه را «صفاتیه» و معتزله را «معطله» نامیدند.»
سپس مى‏گوید: «جماعتى از متأخرین زاید بر آنچه سلف معتقد بود، اعتقاد پیدا کردند، آنان گفتند: صفات خبرى را باید بدون هیچ گونه تأویل حمل بر ظاهرشان نمود. لذا از این جهت در تشبیه محض افتادند که این مسئله، خلاف آن چیزى است که سلف به آن اعتقاد داشتند.»  

 پی نوشت : شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج‏2، ص: 508

ادامه دارد/

 

کد خبر 153230

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha