خبرگزاری شبستان: در یادداشت قبل به چگونگی شکل گیری تفکر سلفی گری اشاره شد، در این یادداشت جایگاه عقل و خنثی بودن آنها در برابر آیات و روایات به بحث و بررسی گذاشته می شود.
عقل، بتی که پرستیده می شود!
با مراجعه به نظرات سلفیون از قبیل احمد بن حنبل، ابن تیمیه و دیگران پى مىبریم که آنان هیچ ارزشى براى عقل قائل نبودند.
ابن تیمیه مىگوید: «کسانى که ادعاى تمجید از عقل دارند در حقیقت ادعاى تمجید از بتى دارند که آن را عقل نامیدهاند. هرگز عقل به تنهایى در هدایت و ارشاد کافى نیست وگرنه خداوند رسولان را نمىفرستاد.»
مستبصر معاصر، استاد شیخ معتصم سید احمد مىگوید: «کسى که در کتابهاى حنابله نظر کند به یک سرى عقاید که با یکدیگر متناقض بوده یا مخالف با عقل و فطرت انسان است پى مىبرد.»
سید رشید رضا مىگوید: «تقلید، آنان را به جایى کشانده که به ظواهر هرچه از اخبارموقوفه، مرفوعه و مصنوعه رسیده اعتقاد پیدا مىکنند، اگر چه شاذ، منکر، غریب و یا از اسرائیلیات باشد؛ مثل روایاتى که از کعب الاحبار و وهب بن منبه رسیده است. هم چنین با قطعیات و یقینیّات عقل مخالفت کرده و هر کسى که با عقایدشان مخالف باشد تکفیر و تفسیق مىکنند.»
کاتب سودانى معتصم مىگوید: «اگر تا این حدّ بناست که انسان نسبت به احادیث منفعل باشد، باید عقاید اسلامى را اسیر هزاران حدیث جعلى و اسرائیلیاتى دانست که یهود آنها را در عقاید اسلامى وارد کرده است.»
آثار سوء منع تدوین حدیث
مىدانیم که از جمله کارهایى که عمر بن خطاب در مورد احادیث کرد این بود که از نشر حدیث و تدوین و کتابت آن جلوگیرى کرد و مردم را تنها به قرآن دعوت نمود. از طرفى دیگر به گروهى از احبار و رهبانها از قبیل کعب الأحبار و وهب بن منبه- که در ظاهر اسلام آورده بودند- اجازه داد که براى مردم سخن بگویند. در نتیجه جامعه اسلامى با حجم زیادى از اسرائیلیات در حدیث مواجه شد. با تعبد شدید احمد بن حنبل و پیروان سلفى او به حدیث، به هر حدیثى در مسائل اعتقادى اعتماد شد. لذا مشاهده مىنماییم که حوزه علمى حنابله و حشویه و سلفیه با چه مشکلاتى در مسائل کلامى مواجه شدند که منجر به استهزاء از طرف دیگر مذاهب اسلامى و ادیان دیگر شده است.
افتادن در دام تفریط برای فرار از افراط...
همانگونه که رفت هجوم عقاید غیراسلامى و ورود آنها به حوزههاى علمى و نیز ورود فلسفههاى گوناگون از هند، یونان و ایران باعث شد تا امثال احمد بن حنبل به این فکر برآیند که سلفى گرى و تعبّد نسبت به فهم سلف را زنده کرده و عقل گرایى را بزدایند، فرار از افراط و افتادن در تفریط در مسائل عقلانى و اعتقادى است که متأسفانه همیشه انسانها به آن مبتلا بودهاند، یعنى براى مقابله با افراطى گرىِ برخى از افراد، عدهاى دیگر در تفریط افتادند؛ همان گونه که در مسئله جبر و اختیار و تفویض نیز مشاهده مىنماییم. این تفریط گرىِ احمد بن حنبل اشکالاتى دارد که در ذیل به آن اشاره مىکنیم:
1- تنها راه براى جلوگیرى از نفوذ فرهنگ و عقاید بیگانه و انحراف فکرى مسلمانان، تعطیل عقل و رجوع به فهم دیگران نیست، بلکه باید براى مسائل اعتقادى، فلسفه و مبانى کلامى ترسیم نموده و عقلانیّت صحیح را به جامعه علمى عرضه کنیم، تا بتوانیم در مقابل هجوم تبلیغات بیگانگان با استدلال قوى عقلى، مبانى کلامى خود را تقویت کرده و عقاید صحیح را- که آیات و روایات نیز بر آن تصریح دارند- به جامعه عرضه نماییم، زیرا ما عقیده داریم که خداوند متعال و پیامبرش عقل بالفعل اند و هیچگاه بر خلاف عقل انسان (که نور هدایت است) مطلبى را نمىگویند. حال اگر عقل سلیم و بدیهى؛ اعم از نظرى یا عملى حکمى کند قطعاً نظر شرع نیز همین است.
2- چگونه مىتوان در فهم مسائل تنها به فهم دیگران (سلف) تمسک و اعتماد کرد، در حالى که آنان قادر به جواب از تمام مسائل نبودند.
عتبة بن مسلم مىگوید: «با عبداللَّه بن عمر، سى و چهار ماه همراه بودم، در بسیارى از مسائل که از او سؤال مىکردند او مىگفت: نمىدانم.»
دیگر این که قرآن داراى وجوه مختلف و بطنهاى گوناگونى است. لذا نمىتوان گفت که سلف، حقیقت قرآن را فهمیدهاند وگرنه نمىبایست که در تفاسیرشان اختلاف مىکردند.
شعبى مىگوید: «از ابوبکر در مورد کلاله سؤال شد؟ او در جواب گفت: من رأى خود را مىگویم، اگر درست بود، از جانب خداست وگرنه از جانب من و شیطان است.»
از عمر بن خطاب نقل شده که مىگفت: «اگر من معناى کلاله را بدانم بهتر است از آن که براى من مثل قصرهاى شام باشد.»
از طرفى دیگر مشاهده مىکنیم که چگونه صحابه در فهم آیات و روایات با یکدیگر اختلاف مىنمودند؛ مثلًا عمر، ابن زبیر و عدّهاى دیگر معتقد به حرمت نکاح متعه بودند، در حالى که امام على علیه السلام، ابن عباس و جابر معتقد به جواز آن بودند.
عبداللَّه بن عمر خروج بر حاکم را جایز نمىدانست؛ اگر چه جائر و ظالم باشد، در حالى که امام حسین علیه السلام آن را واجب مىدانست.
لذا ابن حزم مىگوید: «محال است که پیامبر صلى الله علیه و آله امر به متابعت از هرچه که صحابه مىگویند، کند؛ زیرا مسائلى وجود دارند که گروهى از صحابه آن را حلال و گروهى دیگر حرام مىدانند.»
3- درباره عقل، دیدگاههاى گوناگونى است:
الف- دیدگاه ایجابى: در مسائل اعتقادی، اعتماد بر عقل است. و این نظر اهل بیت علیهم السلام و شیعیان و معتزله مىباشد.
ب- دیدگاه سلبى: حکم عقل به طور کلّى بى اعتبار است. لذا معتقدین به آن در مسائل اعتقادى تنها به ظواهر کتاب و سنت اعتماد مىکنند، که این نظر اهل حدیث، حنابله و اخباریین از شیعه است.
ج- دیدگاه تجزیهاى: این گروه در برخى از مسائل اعتقادى به عقل تکیه و اعتماد مىکنند؛ از قبیل: اثبات وجود خدا و شناخت صفات ذاتى او، ولى در باب عدل و شناخت صفات و افعال خداوند بر عقل اعتمادى نداشته و حسن و قبح عقلى را انکار مىنمایند. اشاعره از همین گروهاند.
در بین این اقوال؛ حقّ با شیعه امامیه و معتزله است، زیرا- همان گونه که عرض شد- عقلِ بدیهى نور است و قطعاً انسان را در مسائل اعتقادى به حقّ و حقیقت مىرساند. در صورتى که خالى از شوائب و پیش فرضهاى تطبیقى باشد. و از آن جا که خداوند متعال و رسولش عقل بالفعل و عقل کلاند قطعاً حرفى خلاف عقل سلیم و بدیهى نمىزنند، لذا اگر عقل بدیهى در مسئلهاى از مسائل اعتقادى به نتیجهاى رسید، باید به آن اعتقاد پیدا کرد.
توجه ویژه قرآن به تعقل
از این جهت قرآن کریم نیز به تعقل توجهى خاص داشته و کسانى که از عقل استفاده نکرده و از آن بهره نمىبرند، بدترین جنبندهها معرفى کرده است: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ؛ «همانا بدترین جنبندهها نزد خداوند کرها و گنگ هایى هستند که تعقل نمىکنند».
در جایى دیگر آنان را مذمت کرده و مىفرماید: وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ؛ «و قرار مىدهد پلیدى را بر کسانى که تعقل نمىکنند».
امام صادق علیه السلام در وصف عقل مىفرماید: «همانا اوّل امور و مبدأ آن و قوت و عمارت آن که بدون او هیچ چیز نفع نمىدهد، عقلى است که خداوند آن را زینت خلق قرار داده است. به خاطر عقل است که بندگان، خالق را شناخته و خود را مخلوق او مىدانند و او را مدبّر و خود را تربیت شده او مىدانند.»
هم چنین در تفسیر عقل مىفرماید: «عقل چیزى است که به وسیله او خداى رحمان عبادت شده و بهشت کسب مىشود.»
عدم پذیرش بی چون و چرای احادیث
شکى نیست که سنّت نبوى داراى منزلت عظیمى نزد مسلمین است و باید چنین باشد، ولى این بدان معنا نیست که هر حدیثى را بدون استثنا بپذیریم و به آن اعتقاد پیدا کرده یا عمل نماییم، زیرا:
اولًا: مىدانیم که عوامل و انگیزههاى کذب و دروغ در میان صحابه و دیگران و نسبت خلاف واقع به پیامبر صلى الله علیه و آله یا صحابه زیاد بوده است. ما البته منکر زحمات علما و محدثین در جمع احادیث صحیح نیستیم، ولى معتقدیم که تهذیب حقیقى احادیث کارى بس دشوار است. لذا ابوداود در سننش چهار هزار و 800 حدیث از مجموعه 500 هزار حدیث نقل کرده است.
ثانیاً: بعد از وفات پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به احبار یهود و رهبان نصارا که در ظاهر اسلام آورده بودند، اجازه نشر حدیث داده شد و در نتیجه اسرائیلیات فراوانى به نام حدیث نبوى در جامعه اسلامى منتشر گردید.
شهرستانى مىگوید: «مشبّهه روایاتى را به دروغ وضع کرده و آن را به پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت دادند، که اکثر آنها از یهود گرفته شده بود.»
ثالثاً: برخى از صحابه و تابعین نیز با جعل حدیث، تجارت کرده و از این راه نفقه زندگانى خود را به دست مىآورند.
ابن ابى الحدید از استادش ابى جعفر نقل مىکند: معاویه به سمرة بن جندب صحابى، صد هزار درهم داد تا روایت جعل کند که آیه: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ، در مذمّت على علیه السلام نازل شده و در مقابل، آیه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ، در شأن ابن ملجم مرادى نازل شده است. او این مبلغ را نپذیرفت. قول دویست هزار دینار داد، باز هم قبول نکرد. قول سیصد هزار دینار داد، قبول نکرد. پیشنهاد چهارصد هزار دینار داد، آن گاه قبول کرد.»
رابعاً: مشاهده مىشود که این مسئله در میان عامه سنّت است که در تأیید مذهب خود حدیث جعل کرده و به رسول خدا صلى الله علیه و آله نسبت مىدهند؛ همان گونه که علامه امینى رحمه الله در الغدیر اسامى آنان را به طور مفصل نقل کرده است. لذا مشاهده مىکنیم که چگونه احادیث در شأن ائمه مذاهب چهارگانه جعل کرده، و به پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت دادهاند.
حال وظیفه ما در مقابل این احادیث جعلى چیست؟ آیا علما وظیفه ندارند که احادیث را از حیث سند و دلالت بررسى و تنقیح کنند؟ خصوصاً در مواردى که دروغ گویان و جاعلین حدیث مضامینى را جعل کرده و با ساختن سندهاى معتبر حدیثى به جامعه اسلامى تحویل مىدادند که این خود ضربهاى بسیار سنگین بر پیکره حدیث اسلامى بوده است.
بنابراین وظیفه علماى اسلامى است که احادیث را از راه هاى مختلف مورد بررسى و بازنگرى قرار دهند؛ مثل:
1- عرض حدیث بر کتاب خدا، تا با آن مخالفت نداشته باشد.
فخر رازى از پیامبر نقل مىکند که فرمود: «اگر حدیثى از من بر شما نقل شد، آن را بر کتاب خدا عرضه کنید، اگر موافق آن بود، قبول کرده وگرنه رد نمایید.»
2- عرضه کردن حدیث بر سنت متواتر، زیرا سنت متواتر قطعى السند است.
3- ارائه حدیث به عقل بدیهى که خالى از هرگونه پیش فرض تطبیقى و شائبه وهمى است.
تأویل، ضرورتى بنیادین
یکى دیگر از اصول فکر سلفى، نهى از تأویل و صرف لفظ از ظاهر آن است. ابن تیمیه در کتاب درء تعارض العقل و النقل مىگوید: «این عمل- تأویل-، امرى حادث و جدید است که در کتب لغت پیشینیان بر آن اصلى نیست و در عصر سلف نیز استعمال نشده است. لذا سلفیّون آن را رها کردهاند.»
در جواب عرض مىکنیم که قرآن براى خود در تفهیم معارفش روش مخصوصى ندارد، بلکه از همان اسلوب و روش عرب در تفهیم مطالب استفاده کرده است. و مىدانیم عرب فصیح در محاوراتش از تمام نکات فصاحت، بلاغت و بدیع استفاده مىکند و قرآن نیز از این قانون مستثنا نیست؛ و به عنوان معجزه الهى مطرح است. مثلًا کلمه «یداللَّه» کنایه از قدرت است؛ همان گونه که عرب این گونه کنایات را به کار مىگیرد.
پی نوشت:
برگرفته از کتاب شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج2، ص: 514
پایان پیام/
نظر شما