خبرگزاری شبستان: اومانیسم (Humanism) همانند لیبرالیسم و کمونیسم مکتبى مستقل به شمار نمىرود؛ امّا اصول و مبانى معرفتشناختى آن، تأثیرى ژرف در مکاتب فلسفى معاصر داشته است. واژه اومانیسم از واژگان ابداعى قرن نوزدهم است که براى نخستین بار در سال 1808 براى اشاره به یک شکل از آموزش با تأکید بر ادبیات جعل شد؛ لکن گسترش تفکر اومانیستى از عصر رنسانس یعنى قرن چهاردهم میلادى به بعد آغاز گشت (تاریخ تمدن، 5/ 88- 98)
واژهٔ Humanism (با H بزرگ) نهضت فرهنگی فکری است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبت به آثار برجسته یونانی و رومی پدید آمدهاست. برخی بر این باورند که این واژه از واژهٔ لاتینی Humus به معنی خاک یا زمین اخذ شده است.
انسان محور و مقیاس همه چیز
بنیان تفکّر اومانیستى بر دو اصل استوار است:
الف: اعتقاد به اینکه انسان، محور و میزان و مقیاس همه چیز است. بر پایه این اصل، انسان مرکز عالم قلمداد مىشود و لذّتهاى جسمانى، هدف نهایى فعّالیّتهاى بشرى به شمار مىروند.
ب: اعتقاد به اینکه خاستگاهِ شناخت، انسان است. انسان باید براى رسیدن به سعادت تنها بر استعدادهاى درونى خویش تکیه کند و نیازى به تعالیم بیرونى ندارد (نقدى بر مبانى معرفتشناسى اومانیستى)
اومانیسم، در حقیقت، شیوه و حالتى فکرى و روحى است که شخصیت انسان و شکوفایى آن را بر همه چیز مقدّم مىشمارد. عملى را نیز که با این شیوه و حالت همساز است، مىتوان عمل اومانیستى دانست (فرهنگ واژهها، 39)
علاوه بر بنیان های دوگانه برای تفکر اومانیستی دو گونه را می توان در نظر گرفت:
فردگرایی: این گونه تفکّر، فرد را اصیل مىداند و بنابر آن، فرد در برابر هر ارزش مطلقى، خودمختار است و تکلیفگریزى حقّ او است و همه ارزشها خاصیّت نسبى دارند و امر مطلقى در میان نیست.
جمعگرایی: این گونه تفکّر نیز اصالت را به انسان مىدهد. تفاوت آن با گونه پیشین در این است که فرد انسانى از گذر جامعهاى که عضو آن است، تعریف و تبیین مىشود (همان، 40 و 307).
انسان گرایی در برابر خداگرایی
در برخی از موارد انسانگرایی در برابر خداگرایی قرار داده شده است. به بیان دیگر محوریت با انسان است و خدا در منظومه فکری و جهان هستی رنگ باخته و در برخی موارد اعتقاد به خدا جزء خرافات قلمداد می شود.
اما از نقطه نظر علمی، ارتباطی میان اومانیسم و خداناباوری وجود ندارد و ارتباط عمیقی میان خداباوری و اومانیسم در تاریخ یاد شدهاست، زیرا بنیانگذاران اومانیسم در «اروپای مدرن» که دکارت و کانت میباشند، خود سرسختترین خداباوران هستند.
سارتر در کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» (Existentialisme est un Humanism) کوگیتوی (اصل معروف دکارت یعنی فکر می کنم پس هستم) دکارتی را تنها نقطهٔ تمایز اگزیستانسیالیسم از دیگر فلسفهها و «تنها مبنای ممکن برای اومانیسم» میداند. برخی از انسان گرایی به عنوان ایمان به خدای حقیقی یاد می کنند. از نظر آن ها با این که یک ندای درونی در انسان می گوید که خدا هست ولی چون انسان آن را نمی بیند پس نباید در مورد آن اظهارنظر کرد. فعلا چیزی که هست و انسان می بیند خود انسان است و در واقع انسان همان خدا است و به اندازه تمام انسان ها خدا وجود دارد.
بی شک اومانیسم در جهان غرب مسیر غیرصحیحی را پیموده است و انسان نه تنها محوریت نیافت بلکه جایگاه انسان در حد حیوان بلکه فروتر از حیوان فرو تقلیل داد. دید سطحی به انسان و خواسته های آن تا آنجا پیش رفت که علوم انسانی خواسته های متعالی روان و نفس انسان را فراموش کرده و او را مجموعه ای از گوشت و استخوان پنداشت. حقوق بشر در حد حقوق حیوان فروکاسته شد. با تسلط دیدگاه سطحی بر انسان علوم و رشته هائی نظیر پزشکی، روانشناسی، حقوق و جامعه شناسی و علوم سیاسی، فلسفه و مدیریت بیشترین لطمه را در طول تاریخ بشر متحمل شدند.
پایان پیام /
نظر شما