خبرگزاری شبستان: آزاداندیشی از مهمترین مباحثی است که در سال های اخیر با تاکیدات رهبر معظم انقلاب در دستور کار محیط های علمی حوزه و دانشگاه قرار گرفته است. از این رو در نوشتار ذیل آسیب شناسی جنبش نرم افزاری و آزاداندیشی به قلم حجت الاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه، رییس موسسه حکمت و فلسفه ایران که در خبرنامه دبیرخانه انجمن های علمی حوزه منتشر شده است، به بحث گذاشته می شود.
آسیب شناسی جنبش نرم افزاری با الگوگیری از آسیب شناسی امراض جسمانی و آسیب شناسی اجتماعی، درصدد مطالعه و شناخت آسیب ها و انحرافات این حرکت فزاینده همگانی تولید علم و علل و عوامل پیدایی آنها به منظور پیشگیری از وقوع کجروی و جلوگیری از ورود آنها به کشور ایران است؛ پس بهتر آن است که قبل از برنامه ریزی جهت تحقق این نهضت، به شناخت آسیب ها و کجروی های احتمالی و یا ناهنجاری ها و موانع موجود توجه شود. نباید گمان کرد که تا زمان فعلیت بخشیدن نهضت نرم افزاری، سخن گفتن از آسیب های آن، لغو و بی مورد است؛ زیرا برخی از آسیب ها، به مثابه موانع تحقق این پدیده اند که باید شناسایی شوند و مراد نگارنده از آسیب شناسی جنبش نرم افزاری اعم از آسیب های محقق شده و موانع موجود قبل از تحقق جنبش و انحراف ها و کجروی های ممکن در هنگام تحقق جنبش است.
آسیب های جنبش نرم افزاری را می توان به سه دسته تقسیم کرد:
آسیب های معرفتی؛ آسیب های اجتماعی؛ آسیب های روانی.
آسیب های معرفتی، ریشه ای ترین و مهم ترین گونه آسیب های این جنبش به شمار می آیند که به شاخه های دیگری مانند آسیب های معرفت شناختی، آسیب های فلسفی، آسیب های دینی و آسیب های علمی تجربی منشعب می گردند.
آسیب های معرفت شناختی
سه آسیب اساسی در عرصه معرفت شناختی بشری به شمار می آیند یعنی سرچشمه بحث های فلسفی، عرفانی، دین پژوهی، طبیعی، انسانی، مسایل معرفت شناختی هستند.
معرفت، در پاره ای از مسایل معرفت شناسی به معنای باور صادق موجه (justified true belief) قلمداد می شود؛ یعنی تصدیقی که مطابق با واقع و برای انتقال به دیگران، توجیه پذیر و استدلال پذیر باشد و منظور از تصدیق، معرفت یقینی یا اطمینان بخش است.
گروهی از ایدئالیست های قدیم و جدید مانند سوفسطائیان یونان باستان و امثال هیوم و پست مدرن های معاصر، به انکار امکان معرفت پرداخته اند و در یکی از ارکان سه گانه معرفت؛ یعنی تصدیق، صدق و توجیه خدشه وارد کردند. عده ای از آنها به شکاکیت مطلق و جهان شمول
(scepticism global) یا شکاکیت منطقه ای (local scepticism) رو آوردند؛ یعنی تصدیق یقینی یا اطمینان بخش را انکار نمودند. دسته ای دیگر، از نسبی گرایی دفاع کردند؛ یعنی رکن سوم معرفت توجیه و استدلال جهت انتقال به دیگران را نفی کردند؛ یعنی معیار شناخت و ارزش شناخت را مورد تردید قرار دادند و معیار تشخیص معرفت صحیح از معرفت سقیم و سره از ناسره و صادق از کاذب را انکار نمودند.
گروه دیگر نیز به جای مطابقت معرفت با واقع، معنای دیگری برای صدق در نظر گرفتند و رکن دوم معرفت (صدق) را به معنای انجام معرفت های یک شخص یا توافق معرفت میان افراد مختلف و یا فایده و ثمره عملی تلقی کردند؛ یعنی مکتب انسجام گرایی و پراگماتیسم را مطرح ساختند. بنابر این تعاریف، معرفت های متناقض نیز می توانند صادق باشند؛ چون فایده عملی یا سازگاری و انسجام دارند. این طایفه، در مکتب پلورالیسم معرفتی جای می گیرند.
هر سه طایفه شکاکیت، نسبی گرایی و کثرت گرایی معرفتی، جزو مکتب ایدئالیسم اند که در مقابل رئالیسم قرار دارند.
عدم تطابق حرکت فزاینده علمی با نسبی گرایی
اگر قرار باشد در کشور، یک حرکت فزاینده همگانی در عرصه تولید علم و اندیشه اتفاق بیفتد با شکاکیت و نسبی گرایی ظهور نمی یابد؛ زیرا هر کسی به خود اجازه می دهد با فرض نبود معیار معرفت و نفی واقعیت، از هر دری سخن بگوید و بر هر شاخه ای بپرد که نتیجه اش فقط اتلاف وقت است. شکاکیت و نسبی گرایی نه تنها دانش را به جلو رهنمون نمی سازد بلکه آنارشیسم معرفتی و فرهنگی را در جامعه ایجاد می کند و هویت علمی و فرهنگی کشور را می زداید. متأسفانه این تجربه تلخ را در دهه های اخیر در کشورمان چشیده ایم. جریان های نسبی گرایی و پست مدرنی که در عرصه های سینما، ادبیات، موسیقی، طراحی و علوم اجتماعی تحقق یافته، آسیب بی هویتی، پوچ گرایی و بی بندوباری فرهنگی را برای نسل پیرو به ارمغان آورده است. جامعه شناسی و روان شناسی در برخی دانشکده های ما دچار نسبی گرایی شده است؛ به گونه ای که نهادهای اجتماعی را در یک رتبه قرار داده و نهاد خانواده را با نهاد هم جنس بازی در یک ردیف ارزشی می دانند؛ در حالی که اگر جامعه شناس، روانکاو، هنرمند و ادیب ما، واقع گرا باشند و امکان و معیار معرفت را بپذیرند، هم در رشد تولید علم می توانند پیش بروند و هم فریب آثار صادق هدایت و فروغ فرخزاد را نمی خورند و هم با گوش دادن به موسیقی های راک و متال، گرفتار آسیب های فرهنگی مانند بی هویتی و پوچ گرایی نمی گردند.
واقع گرایی، نقطه آغاز جنبش
پس تبیین مکتب واقع گرایی، برای آغاز جنبش اولویت دارد، اما باید توجه داشت که رویکرد واقع گرایی نیز کاستی هایی دارد که باید به رفع آنها پرداخت، رئالیست ها برای کشف معیار تشخیص معرفت صحیح از سقیم، به معرفت های بدیهی و خود معیار و پایه پناه می برند تا از این طریق، به استنتاج معرفتهای نظری و غیر بدیهی برسند. البته در تعداد معرفتهای بدیهی، نظریه هایی مطرح است اما همه رئالیست ها اصل استحاله تناقض، اصل علیت، اصل هویت، اصل واقعیت و امثال آن را به عنوان اصول بدیهی می پذیرند.
اما آیا میلیاردها گزاره نظری و غیر بدیهی را می توان از تعداد انگشت شمار معرفت های بدیهی استنتاج کرد؟! مسأله بداهت و نظری بودن حسیات و معیار کشف واقعیت در گزاره های حسی، خلأ دیگری در نظریه رئالیستی است که نمی توان به سادگی از آن عبور کرد.
عقلانیت، نیاز فلسفه معاصر
فلسفه اسلامی با وجود رشد و بالندگی ای که در قرن های گذشته داشته و سیر حکمت مشاء و اشراق و حکمت متعالیه را طی نموده و در زمینه امور عامه و مباحث هستی شناسی و الهیات بالمعنی الاخص، پیشرفت های چشمگیری داشته است، ولی به برخی از نیازهای فلسفی معاصر توجه ندارد و حکیمان معاصر باید به این چالش های فلسفی جدید بپردازند؛ هرچند لازم باشد تعریف دیگری از فلسفه ارائه بدهند و گستره فلسفه را افزونتر سازند و یا شاخه ها و رشته های دیگر فلسفی را ابداع نمایند. یکی از نیازهای فلسفی معاصر، مسأله عقلانیت است. عقلانیت در دنیای امروز، به عقلانیت سکولار و عقلانیت دینی، تقسیم پذیر است. البته آبشخور عقلانیت سکولار متفاوت است؛ پوزیتویسم، اگزیستانسیالیسم، فنومنولوژیسم و ایسم های دیگر می توانند تأمین کننده عقلانیت سکولار باشند، با این که میان آنها تفاوت های فاحشی وجود دارد. عقلانیت در این ساحت، تنها به معنای عقل گرایی رئالیستی یا عقل نظری و عملی نیست بلکه عقلانیت برنامه ریزی است که پایه های آن، در فلسفه باید تبیین گردند.
رگه های سکولاریستی در عقلانیت برنامه ریزی، در عرصه های گوناگون فرهنگ، اقتصاد، سیاست، آموزش و غیره در جامعه ما مشاهده می شود. شاید نتوان ادعا کرد که کارگزاران نظام، سکولارند (هر چند در دهه ی اخیر، برخی از آنها به صراحت از سکولاریسم دفاع می کنند) اما در مقام تحقق، آفت سکولاریزاسیون جدیتر مشاهده می شود. شاید بی توجهی به تمایز عقلانیت سکولار و عقلانیت دینی، این پیامد را به ارمغان آورده است.
بی توجهی به فلسفه های مضاف...
آسیب دیگر فلسفی، کمبود و فقدان فلسفه های مضاف است که در جنبش نرم افزاری و تولید علم در مضافٌ الیه های این فلسفه ها نقش به سزایی دارند. به نظر نگارنده، از مهمترین عوامل عقب ماندگی علوم انسانی و روحیه تقلید منشانه برخی اساتید و محققان دانشگاهی از غربیان، بی توجهی به فلسفه های مضاف و فلسفه علوم انسانی و اجتماعی اعم از فلسفه روان شناسی، فلسفه جامعه شناسی، فلسفه اقتصاد و... است البته علوم طبیعی مانند فیزیک، شیمی، زیست شناسی، زمین شناسی و... نیز از فقدان فلسفه علوم طبیعی رنج می برند ولی باید به این نکته توجه کرد که فلسفه های مضاف، یک نگاه تاریخ مندانه به تمام دستآوردهای علوم دارد و چون علوم انسانی و طبیعی، با تحقیقات میدانی در کشورهای دیگر انجام گرفته است و بی شک، ویژگی های فرهنگی و بومی در این تحقیقات اثر می گذارد، نباید داوری های موجود در فلسفه های مضاف به اینگونه علوم را نسخه مطابق با نیازهای کشور دانست؛ برای مثال، چند سالی است فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف تأسیس شده است اما جای این پرسش وجود دارد که این رشته آموزشی چه نقشی در رشد و بالندگی علوم طبیعی و فنی داشته است؟ به نظر می رسد نمی توان پاسخ مثبتی ارائه کرد؛ زیرا اساتید و دانشجویان این رشته نیز به جای پژوهش و نگاه تاریخی به دستآوردهای علمی در کشورمان با همان دستاوردهای موجود به ترجمه آرای فیلسوفان علم، در باب استقرا و تجربه پرداخته و همانند رشته های دیگر، گرفتار نسبی گرایی و شکاکیت در علم شده اند.
نکته قابل توجه این است که با وجود اینکه ماهیت مباحث فلسفی انتزاعی اند ولی می توان از مباحث انتزاعی فلسفه در عرصه مباحث و نیازهای عینی، بهره گرفت و علوم بین رشته ای را ابداع کرد. به عبارت دیگر، فلسفه را از چیستی و چرایی، به فلسفه چگونگی تعمیم داد.
پایان پیام/
نظر شما