فقط جان های خالص، برای حسین (ع) پروانگی کردند

امام سر فرو افکند تا شرم نگاه و تشویش نیافریند. آزمون و پالایشی بزرگ بود و سست دلان و جان های متزلزل، اندک اندک پراکنده شدند. ساعتی بعد در دوردست دشت، شبح سوارانی که در چپ و راست به تاریکی خویش می گریختند پیدا

به گزارش خبرگزاری شبستان، عقبه بن صلت جهنی، مجمع بن زیاد جهنی و عباد بن مهاجر بن ابومهاجر جهنی از همراهان مسیر مدینه تا کربلای امام (ع) بوده اند. این صحابه را از قبیله جهینه دانسته اند. جهینه آبگاهی است نزدیک مدینه و قبیله ای از قضاعه است.

عباد بن مهاجر در راه مدینه به مکه در آبگاه جهبنه همراه با تعدادی از مردم این سرزمین به امام حسین (ع) پیوستند. او و دو تن دیگر، عقبه بن صلت و مجمع بن زیاد، تا آخر راه با امام ماندند اما گروه پیوسته در این آبگاه بعدها در منزل زباله با خبر شنیدن شهادت مسلم پراکنده شدند.

سن عقبه بن صلت جهنی را در هنگام شهادت 65 سال نوشته اند. سن مجمع بن زیاد جهنی را 50 سال دانسته اند و عباد بن مهاجر در هنگام شهادت 55 سال بوده، هر سه این بزرگواران در نبرد نخست، یعنی تیرباران صبح عاشورا به شهادت رسیدند.

این صحابه های جلیل القدر حضرت سیدالشهدا (ع) از شجاعان عرب، مشهور و زبانزد به صداقت و صفا، سخاوت و جوانمردی، مردمداری، شیفتگی به اهل بیت عصمت و طهارت، وفادار، پاکباز، رزم دیده، اهل قرآن، بصیر به دین و حق ائمه و دشمن بنی امیه بوده اند.

اما ماجرای پیوستن این سه یاور به امام و مقتدایشان چه بود؟ کاروان حسینی به جهینه رسیده بود. عقبه بن صلت همراه با دو یار دیگرش امام را در این آبگاه زیارت کردند و عرض کردند: ای فرزند رسول خدا! قصد سفر کرده اید؟ زمانی شگفت را برگزیده اید. همه مسافر کعبه اند و فرزند کعبه از کعبه دور می شود؟

امام با ملاطفت و مهربانی با اندوهی نشسته بر چهره، بیداد یزید و تهدید به کشتن در بیت الحرام را باز گفتند. نامه های کوفه را نشان دادند و مسئولیت خطیر و سنگین خود و مسلمانان را گوشزد کردند.

ساعتی بعد در بدرقه اهالی جهینه و اشک آرام خانواده و خویشاوندان، عقبه با عباد و مجمع همسفر حسین (ع) شدند. عقبه اسب را هی زد. در صدایش شوقی غریب طنین داشت.

قافله از زرود گذشت و به زباله رسید. سواری از متن غبار صحرا رسید و خبر شهادت عبدالله بن یقطر، برادر رضاعی و سفیر امام حسین (ع) را باز گفت. اشک پلک های امام را درنوردید و بر گونه ها چکید. اندوه سنگین این سفیر فداکار، قلب امام را فشرد. امام فرمان داد تا همسفران گرد آیند. مردان همسفر حلقه زدند. خبر این بار مکتوب عرضه شد. امام بر تخته سنگی ایستاد و در محاصره نگاه مهبوت یاران خواند: بسم الله الرحمن الرحیم؛ باری، ای مردم! خبری دردناک و اندوهبار برای شما دارم. عبدالله بن یقطر، سفیر فداکار ما در کوفه به شهادت رسیده است. هانی بن عروه و مسلم بن عقیل نیز پیش از این به شهادت رسیده اند. شیعیان ما پیمان شکستند و عهد خویش گسستند. هرکس سر برگشتن دارد بی هیچ دلتنگی و شرمساری و احساس گناه بازگردد که بر او عسر و حرجی نیست.

امام سر فرو افکند تا شرم نگاه، تشویش و تشویر نیافریند. آزمون و پالایشی بزرگ بود و سست دلان و جان های متزلزل، اندک اندک پراکنده شدند. عقبه از گوشه چشم می نگریست و می گریست. ساعتی بعد در دوردست دشت، شبح سوارانی که در چپ و راست به تاریکی خویش می گریختند پیدا بود. امام سر برداشت بیش از نیمی رفته بودند. به خیمه بازگشت. عقبه نیز به خلوت خویش پناه برد. صدای انفجار گریه و بغض او دشت را پر کرد. از راه پیوستگان جهینه تنها سه تن بازمانده بودند؛ او، مجمع، و عباد. عقبه، غربت و مظلومیت و تنهایی اباعبدالله (ع) را با همه تار و پود وجودش حس کرد.

حالا دیگر صبح عاشورا شده بود. صدای اذان علی اکبر (ع)، صوت منتشر پیامبر، دشت خفته را بیدار می کرد. یاران امام اقتدا کردند به حضرت سیدالشهدا (ع) و نماز صبح را اقامه کردند.

امام بعد از نماز به میدان آمد. با اندکی از یاران که بریر بن خضیر پیشاپیش آنان گام برمی داشت. سخن گفت. هیچ دلی نلرزید. بریر سخن گفت. فصیح و روشن می گفت، با بارانی از انذار و هشدار و عتاب، و تیرباران دشمن فریاد او را پاسخ داد.

دیگر بار امام، قرآن را به دست گرفت. روح های سیاه و اندیشه های تباه را روزنه ای به روشنی نبود. با عمرسعد گفتگو آغاز کرد. اما او خشمگین رو برگرداند و فرمان حمله داد. نخستین تیر را در کمان نهاد و همه را به گواهی گرفت که نزد امیر شهادت دهید که نخستین تیر را به سمت حسین من پرتاب کردم.

امام به یاران شان فرمودند خدایتان رحمت کند، برخیزید؛ این تیرها رسول مرگند.

عقبه نرم و سبک تیغ کشید. مجمع و عباد نیز در کنارش بودند، می رزمیدند و رجز می خواندند. تیرها بدن ها را شکافت و چشمه چشمه خون از تن ها و جوشن ها جوشید.

تیرباران پایان یافت. بیش از پنجاه تن از یاران رشید امام (ع)، شهید شده بودند. سه دوست نیز در کنار هم خفته بودند، با سه جویبار خون که از تن شان می جوشید.

امام (ع) کنارشان رسید. پیکر خونپالای سه همسفر را مرور کرد. سلام شان داد و گفت: پیش از من به بهشت رسیدید. سلامم را به پیامبر و پدر و مادر و برادرم برسانید.

برگرفته از: آینه داران آفتاب / محمدرضا سنگری
 

پایان پیام/

کد خبر 312975

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha