به گزارش خبرگزاری شبسستان، قارب بن عبدالله بن اریقط (اریقد) دئلی یا دیلمی از یاران و اصحاب امام حسین (ع) در کربلا است. در منابع و متون تاریخی آمده که پدرش عبدالله بن اریقط یا اریقد دئلی یا دیلمی یار پیامبر بود و در هنگام هجرت پیامبر راه بلدی ایشان را به مدینه بر عهده داشت. مادرش فکیهه، کنیز امام حسین (ع) و در خدمت رباب بود. به همسری عبدالله درآمد و قارب حاصل این ازدواج بود. از این نظر قارب را غلام حسین هم می گفتند.
این یار حضرت سیدالشهدا (ع) در واقعه حماسه حسینی از مدینه به مکه تا کربلا همسفر با امام و مولای خویش بود. شهادت او را قبل از ظهر و در حمله اول – تیرباران صبح – در حدود 40 سالگی دانسته اند.
بصیرت در دینداری، فداکاری، آشنایی با معارف دینی و روایات، شیفتگی به اهل بیت، شجاعت و رزمندگی و خلوص را از ویژگی های این صحابه سیدالشهدا (ع) دانسته اند.
اما شامگاه بیست و هفتم رجب که قافله حسین (ع) عزم مکه کرد و از مدینه در سوگی شبانه و سفری غمگنانه جدا شد قارب به لابه و التماس از امام خواست که او را به همسفری و همراهی بپذیرد. مادرش فکیهه نیز در موج اشک و استغاثه، رباب را راضی کرد تا از فیض همنفسی و همدمی با او محروم نباشند.
چه به خود می بالید و شوق و شور در رگ هایش می دوید وقتی قارب را غلام و خدمتگذار حسین (ع) می خواندند. می گفت در دو عالم کدام سرفرازی برتر از این که مولی الحسین خطابم کنند. مادرش فکیهه نیز خدمتکار رباب همسر حسین (ع) بود و ارادت او به خانواده پیامبر، مشهور و مثال زدنی.
چه شوقی داشت فکیهه. چه روح شکفته و متبسمی داشت وقتی همرکاب حسین (ع) و رباب همسفر زینب (س) و ام کلثوم در آرامش و سکوت شبانگاه به مکه هجرت کرد.
سوم شعبان کاروان به مکه رسید. قارب در زلال قرب حرم، هر روز جان را شستشو می داد و پس از طواف، تشنه و تشنه تر جرعه جرعه سخنان مولایش را می نوشید که در حلقه کاروان های نورسیده، روشنگری می کرد.
کنار دیوار کعبه سر می نهاد و می گریست. با دیوار کعبه سخن می گفت که روزگاری به شوق آغوش کشیدن علی (ع) شکفته شده بود. حجرالسود را می بوسید که گرمای دست ابراهیم و محمد و علی را در خویش داشت.
هشتم ذی الحجه فرا رسید. کاروان با شتاب قصد خروج از مکه داشت. بوی خطر و حادثه می آمد، بوی تزویر و توطئه. قارب چشم هایی را می دید که در حدقه کینه می چرخیدند و در حلقه طواف، فرصت جنایت می جستند. قارب به اشارت امام، بار و بنه بر اسب بست و با همه دلبستگی از شهر خدا گسست تا کعبه را در کربلا برپا کند.
دوم محرم بود و کربلا. خیمه ها برافراشته شد. امام، مقتل یاران را یک به یک نشان داد. قارب در جمع صحابه بی تاب لحظه شنیدن نامش بود تا امام پروازگاهش را به بهشت محبوب به او نشان دهد. امام دستش را گرفت. چند گام برداشت. ایستاد. قارب همه چیز را دریافت. عمیق تر خاک را نگریست. سجده کرد خاک را بویید و بوسید و به شکرانه دو رکعت نماز گزارد. با اشتیاق به خیمه آمد. مادر که پیری و شکستگی در قامت و سیمایش پیدا بود در نگاه فرزندش وجد و نشاطی دیگرگونه یافت.
- چه شده فرزندم؟
- مادر جان! من قربانی حسینم، شهید کربلای او.
- مبارک است و خجسته فرزندم.
- اما مادر نگران توأم. مولایمان حسین فرمود: پس از کشته شدن ما زنان و کودکان به اسارت خواهند رفت.
- فرزندم! اسیری را به جان خریدارم. همسفر دختران پیامبرم و خدمتگذارم. عزیزم قارب! من شیفته محبت حسینم؛ دلباخته لطف رباب. مادرجان! از تو خواسته ای دارم.
- هرچه بگویید به جان می پذیرم.
- پسرم در لحظه شهادت از خدا بخواه که مرا همنشین فاطمه (س) گرداند. من همه چیز را به یک لحظه دیدار او می بخشم.
- مادر دعا کن لیاقت بیایم.
عاشوراست. زمان و میدان، مردانی این همه شیفته شهادت نیافته است. تیرها صفیرکشان بر سینه ها و تن ها می نشیند. مردان در تکبیر و تسبیح و تهلیل فرو می افتند. می کوشند تا از انبوه تیرها راهی به سوی سپاه دشمن بگشایند و تیرهایشان را پاسخی باشند.
قارب تیر خورده است اما می جنگد و پیش می رود. تیر در پی تیر تنش را می شکافد. چشمه چشمه خون بر بدنش می جوشد. خم می شود. پیش نگاهش تار می شود. می نشیند و می افتد و ناگهان از آن سوی پرده کدر، سبز در سبز، روضه بهشت در چشمانش می شکفد. چه می بیند؟ نمی دانیم اما سلام می دهد. السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا فاطمه الزهراء...
پایان پیام/
نظر شما