این قافله بر خاک می رود اما رنگ خاک ندارد

خبرگزاری شبستان: خالد به همراهان خویش می گفت: خداوند بر ما منت نهاد و همسفر قافله حسین (ع) شدیم. این قافله بر خاک می رود اما رنگ خاک ندارد.

به گزارش خبرگزاری شبستان، خالدبن عمرو اسدی صیداوی اهل کوفه و از طایفه ازد بوده است. گفته می شود ازدی در تصحیف، تبدیل به اسدی شده است. او همراه پدرش جابر بن حارث و مجمع بن عبدالله به رهبری طرماح بن عدی در عذیب الهجانات به امام حسین (ع) در کربلا پیوست. وی به همراه پنج تن در روز بیست و هشت ذی الحجه به اباعبدالله پیوستند.
خالد روز عاشورا پس از شهادت پدرش عمرو و پس از رزمی حماسی و شکوهمند در سن بیست سالگی به شهادت رسید. وی پایدار در حق، اهل نیایش و قرائت قرآن، صبور، آشنا به معارف قرآن و اهل بیت (ع)، رزمنده، محب اهل بیت، شب زنده دار، ذاکر و عابد، خوش قریحه، سوار کار و تیر انداز بود.


خالد بن عمرو پا به پای پدر از کوفه تا کربلا آمده بود. زیرک و تیز پا و چالاک و به اندازه پیران رزم آزموده تجربه های بزرگ اندوخته بود. قامت معتدل، نگاه نافذ، بیان رسا و زیبا داشت درست مثل جدش خالد. بارها پدر گفته بود نام تو را فرشتگان الهام کرده اند. چه قدر به جدت می مانیحتی از او خوب تر و دل پذیرتر. خالد در کوفه همراه پدر و سعید، غلام فهیم و فرزانه و فداکار پدر، در مجالس یار پیامبر، سلیمان بن صرد خزاعی، حضور می یافت و برای قیام و مبارزه با یزید پرورده تر و آماده تر می شد.


جوان رشید و دلاور کوفه بیست سال بیشتر نداشت، در اوج توانایی و شکوفایی و زیبایی. ذوق سرودن داشت و گاه گاه اشعار خویش را با پدر در میان می گذاشت. اشعاری که درآن ارادت و اخلاص و عشق به خاندان پیامبر تموج داشت. ماه رجب در شیب افق سر غروب داشت که پیکی از شام رسید و خبر مرگ معاویه را به کوفه رساند. پیک های بادپا از خانه سلیمان بن صرد رهسپار مکه شدند. نامه ها بی پاسخ نمی ماند و نماینده رشید امام به کوفه آمد. مسلم در استقبال شگفت هزاران نفر، پیشاهنگ انقلاب حسین (ع) شد. اما چه زود ورق برگشت و فتنه چهره نمود. با ورود عبیدالله زیاد و زنجیره نیرنگ و فریب او، به سستی تار عنکبوت پیمان ها گسسته و میثاق شکسته شد. هشتم ذی الحجه داغ ودرد با سقوط سر مسلم از پشت بام دارالاماره به نهایت رسید. خالد همراه پدر جز اختفا و گریز چاره ای نداشت. پس از شنیدن خبر شهادت قیس بن مسهر صیداوی، پیام رسان ابا عبدالله به کوفه و خبر رسیدن امام به منزلگاه حاجر به همراه پدر برای گریز از کوفه و پیوستن به اباعبدالله را آماده شد. آن شب خالد مأمور شد از مخفیگاه، خود را به مجمع و طرماح برساند و زمان حرکت را اعلام کند.

پس از آن دیدار با جناده بن حارث و وعده دیدار در بیرون شهر به مأموریت خالد پایان می داد. خالد و یاران در وقار وصلابت عباس، خود را جاری می کردند. از ادب ایمان اکبر درس ها می آموختند و در پارسایی پاکی و صفا و اخلاص همسفران، روح و جان خویش را آراسته تر می کردند. بارها خالد به همراهان خویش می گفت: خداوند بر ما منت نهاد و همسفر قافله حسین (ع) شدیم. این قافله بر خاک می رود اما رنگ خاک ندارد. هر که با این قافله باشد، از قطرگی به دریا، از خود به خدا، از تن به جان و از جان به جانان می رسد.
پنجشنبه دوم محرم، خالد جوان به خاک خدا کربلا می رسد. مستانه و عاشقانه با سجده امام خویش سجده کرد و پس از آن بی قرار و بی تاب خنده کرد و شعرخواند و اسب را جولان داد. پدر می دید که خالد او گاه گرد حسین طواف می کند گاه بر مدار عباس. به نماز می ایستد. می گرید و ناگهان قاه قاه خنده او فضا را پر می کند.


دیوانه مهاجر کوفه رسید به فصل پنجم زندگی عاشقان، روز پایکوبی قلب در جنگل تیغ ها، روز آغوش گشودن سینه ها به شوق میهمانی نیزه ها. دو تیر سهم تن عاشق خالد بود در تیر باران صبح. تیرها را کشید دو چشم خونبار بر اندام رسا و زیبایش گشوده شد. عمرو پیش تر به میدان درآمد. مجمع و جناده و خالد و سعید نیز همدوش هم پیش تاختند. می جنگیدند و می چرخیدند و رجز می خواندند. امام تجسم غیرت و رشادت و شجاعت، ابوالفضل (ع) را به یاریشان فرستاد. حلقه محاصره را نهیب رعدگونه ابوالفضل در هم شکست. میدان بود و تیغ و اسب فرزند علی (ع) و ناله و ضجه تن های فرو افتاده. خالد زخم خورده بود. تا کناره میدان بازگشت و با سلامی دوباره به مولایش حسین (ع) دیگر باره دل به دریای نیزه ها سپرد.
خالد داس مرگ در دست علف های هرز را درو می کرد. زخم های تازه ای بر تنش می شکفت. اندک اندک فضا تار شد. از اسب فرو افتاد با اندک فاصله از پدر. پدر در قصر سپید بهشتی منتظرش بود.

برگرفته از: آینه داران آفتاب / محمدرضا سنگری

پایان پیام/


 

کد خبر 324158

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha