به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، شهید قدرت الله چگینی در سال 1326 در یكی از محله های فقیرنشین قزوین به دنیا آمد. وی پس از طی مراحل تحصیل ابتدایی و متوسطه موفق شد لیسانس ادبیات عرب را كسب نماید. در دوران دبیرستان در انجمن ناشرین حق مشغول بود و سپس به نظام وظیفه رفت و بعد از آن به استخدام آموزش و پرورش درآمد. ایشان در تاریخ 12شهریور1360 در حال عزیمت به محل کار جلوی در منزلش هدف گلوله منافقین کوردل قرار گرفته و به شهادت رسیدند.
شهید چگینی درهنگام شهادت معاون آموزش و پرورش قزوین بودند و با شهيد رجايي ارتباط تنگاتنگ و نزديکي داشتند به گونه اي که رييس جمهور شهيد رجايي از وي براي تصدي يکي از وزارتخانه ها دعوت کرده بود.
کتاب حاضر درباره زندگی کسی است که با گلوله ضد انقلاب به شهادت رسید اما در زمان زندگی کوتاهش همواره معلمی فراموش نشدنی بود .
میثم رشیدی نویسنده این اثر که چنان به آن دلبستگی دارد که آن را فرزند هشتم خود می داند و در آغاز کتاب چنین می نویسد:«از شهادت قدرت الله چگینی آن قدر می گذرد که خاطرات زندگی با او در ذهن شاگردان و دوستانش به اندازه کافی کم رنگ شده باشد؛ اما او در دل اطرافیانش نهال هایی کاشته بود که هنوزهم بارور و پویاست زندگی این معلم ، مثل کتاب هایی که تدریس می کرد ، واقعی و بارو پذیر است. آن قدر روان و بی پیرایه زندگی کرد که می شود به آسانی از او الگو گرفت و آنقدر ناگهانی پر کشید که داغش هیچ گاه کهنه نمی شود. در طول تحقیق ، نگارش و ویرایش این سطرها با او زندگی کردیم و از همنشینی با روحش لذت بردیم.»
برش هایی از کتاب
راهروهای آسمانی
هر وقت برای نماز می ایستاد ، صدای اذان و اقامه اش را می شنیدیم. ندیده بودم بدون خواندن این دو مستحب، به نماز بایستد. معتقد بود اذان و اقامه راهرو و دالانی است که برای ملاقات با پرودگار باید از آن گذشت؛ بی مقدمه به نماز ایستادن، لذت معنوی خواندن نماز را کم می کند ؛ گویی بدون آنها نماز انسان ناقص است.
پارتی ارزشی
زمان آن رسیده بود که قدرت الله هم به سربازی برود. در پادگان بیشتر زمانش را در اتاق به خواندن قرآن می پرداخت. فرمانده قدرت الله که سرگردی تند خو بود وقتی شنید او معمولا قرآن می خواند احضارش کرد و با خشم و بد زبانی گفت: به خاطر بی نظمی و با توجه به آیین نامه های ارتش مجبورم تو را برای ادامه خدمت به بدترین آب و هوای ایران بفرستم. قدرت الله که انگار آماده شنیدن چنین حرفی بود، بی درنگ گفت: جناب فرمانده ! من هم کسی را دارم که حمایتم کند... با شنیدن این پاسخ سرگرد فکر کرد که چگینی یک پارتی مهم و پیوندهای ویژه با فرمانده های رده بالای ارتش دارد. به همین دلیل بلافاصله قدرت الله را به دفتر فرماندهی برد و سعی کرد از او دلجویی کند.!
خوش تیپ
خوش تیپ برخلاف بسیاری از کسانی که مدعی انقلابی گری بودند و انقلابی گری را در این می دیند که به اصطلاح خاکی باشند و اصلا به وضع ظاهر رسیدگی نکنند اما چگینی به سر و وضعش رسیدگی می کرد. این مرتب و خوش پوش بودن و نظافت ظاهری آن گونه که در عکس هایش هم قابل مشاهده است، در کنار عمل به اخلاق اسلامی و احکام دینی عاملی شده بود که جوان های آن روزگار ب سرعت جذب او شده و روز به روز بیشتر به او علاقه مند می شدند.
خرید فقط از مومنین
چگینی حتی در مسایل خصوصی زندگیش هم ، مسایلی را رعایت می کرد که شاید دیگران از آن غافل بودند. او برای خرید وسایل مورد نیاز خودش و منزل از مغازه دارانی خرید می کرد که متدین و انقلابی بودند. اگر مغازه داری را نمی شناخت ، اول با صحبت و یا تحقیق او را شناسایی کرده بعد از او خرید می کرد. به همین علت گاهی مجبور بود برای خرید یک جنس ساده و دم دستس چند خیابات و محله دورتر از منزل برود. او این کار را به دوستانش هم توصیه کرد.
شهید چگینی کسی بود که در تمام دوران زندگیش به تربیت نسلی انقلابی همت گماشت و نسلی انقلابی را تربیت کرد که پایه های عقیدتی و معنوی بسیار قوی و محکمی داشتند. پاتوقش مسجد ستوده بود. از زمانی که به همراه «حاج عیسی ستوده»( بانی مسجد ستوده)رفته و پیشنهاد پایه ریزی مجمع علمی و اسلامی جوانان را داه و ام هم قبول کرده بود دیگر این مسجد خانه دومش شده بود.
خودش راهمیشه در کنار امام حس می کرد چنانکه شب ها هنگام خواب عکس امام خمینی را که یکی از دوستان طلبه از قم آورده بود چنان عمیق و عاشقانه نگاه می کرد که انگار واقعا در کنار اوست.
عشق به عدالت اگر چه شهید چگینی را به رشته حقوق کشاند اما سیطره بی عدالتی در جامعه او را از ادامه این رشته بازداشت و ادبیات عرب خواند و دانش آموز برتر این رشته شد. با دانشی که داشت شاگردانش را به جهاد فرا می خواند و دعوت فرح پهلوی را برای همکاری نپذیرفت و هرگز به دام گروهک های منافقن خلق نیفتاد و شاگردانش را نیز از گروییدن به چنین دامی حفاظت کرد.
یک روز از پادگان گریخت تا به سخنرانی استاد مطهری گوش دهد و این نشان از عشق درمسیر انقلاب و آرمان هایش داشت به زندان و تبعید رفت اما هیچ گاه از اهداف بلند پایه اش درمسیر انقلابی گری دست بر نداشت.
اوبا تمام وجودش معلمی بود که به یاد گیری و یادهی عشق می ورزید. انگار مهر داشت و دشمن و دوست را جذب می کرد و هر کاری می کرد با دل و ذهن مخاطبش می کرد و به شاید با هر کسی به زبان خودش صحبت می کرد و بیش از حد و توان و ظرفیتش از کسی چیزی نمی خواست.
در خاطره ای ازهمسر ایشان می خوانیم:
«بعد از شهادت شهید چگینی، همسرش تعریف می کرد: یک شب در عالم رویا او را دیدم و پرسیدم: الان کجا هستی و چه وضعی داری؟ ... در جوابم گفت: در فروس هستم... گفتم: خبر داری قاتلت را دستگیر کردند؟ ... در همان حال دیدم ناراحت شد و گفت: از او حرفی نزن، نمی خواهم درباره اش با من صحبت کنی.»
کتاب«خیابان تبریز؛ گذری برزندگی و زمانه شهید قدرت الله چگینی» اثر«میثم رشیدی مهرآبادی»را« نشرمجنون » در 136 صفحه چاپ کرده است.
نظر شما