به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان در تبریز، وقتی به تصاویر قدیمی آزادسازی خرمشهر نگاه می کنم، غرور و شعف زائدالوصفی تمام وجودم را فرا می گیرد، اما همه ی عمر ِ این خیال دلنشین تنها چند لحظه گذراست!اما همه ی عمر ِ این خیال دلنشین تنها چند لحظه ی گذراست! بسان پلک زدنی در بیابانی طوفانی! بناگاه بغضی سنگین گلویم را می فشرد، راهی و حتی کوره راهی برای نفس کشیدن هم نمی گذارد، گویی چیزی، ناله ای، حسرتی، داغی... در درون وجودم، قصد جانم را کرده است، که تحمل این درد ِ بی درمان غربت و تنهایی در این دیار بظاهر آشنای بیگانه! را برآیم غیرممکن می نماید.
سالهای سال پیش وقتی گفتند "خرمشهر را خدا آزاد کرد" چندان نفهمیدم که منظورشان چیست! مگر خدا از این کارها هم میکند؟!
اما بعدها که سفره شهادت و جانبازی و مردانگی و پاکی و.... و هرآنچه خوبی و زیبایی بود را جمع کردند و همه برگشتند سر خانه اول تا زندگی کنند! تازه فهمیدم خرمشهر را کدام خدا آزاد کرده بود. خدایانی از جنس "سبک روحان عاشق" ، خدایانی از تبار "بلا جویان دشت کربلایی"، خدایانی" پرنده تر ز مرغان هوایی"، خدایانی که "اصل اصل اصل هر ضیایی" بودند، خدایانی که نامشان بر سردر کوچه کوچه شهرهایمان میخکوب شد، فقط همین، میخکوب شد، والسلام. شهید توانا، شهید جولا، شهید حاج رضا داروئیان، شهید باکری، شهید مصطفی پیشقدم، شهید باصر، شهید حبیب فتح کبیر، شهید اصغر قصاب، شهید مشهدی عبادی، شهید حسن کربلایی، شهید احد مقیمی، شهید خلیل رجبی، شهید علی تجلایی، شهید رضا خیری، شهید موسویان، شهید خانلو، شهید رحیم کاشف، شهید مرتضی یاغچیان، شهید شهید شهید... بیش از دویست هزار شهید مظلوم و میلیون ها دل داغدار ...
خدایان مرده بودند، آری بهترین و پاک ترین و بی ادعاترین جوانان سرزمینم، بسان خدایان جنگ و نبرد، خدایان عشق و دلدادگی و... فراتر و والاتر از خدایان اسطوره ای ایران زمین، با دیو اهریمن جنگیدند، نه در افسانه ها و داستان ها، بلکه در رزمگاهی حقیقی و واقعی، و با خون پاک خویش سدی پرهیمنه و غیرقابل نفوذ در برابر دیوان و گولان و خفاشان اهریمن ساختند از شجاعت و پاکی و جوانمردی و آزادگی.... اما خود نیز مردند. اما نه، این ماییم که مرده ایم و هر روز از نو زنده میشویم و دوباره می میریم، - چه سرنوشت دردناکی داریم ما جاماندگان - آنچه را که آنان شنیدند و لبیک گفتند، ما نشنیدیم،
"بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید"
آنان زنده اند، زنده گانی که زندان تن را حفره کردند و اکنون شاه و امیرند ، "وَ لا تَحسَبَنَّ الّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللّه اَمواتاً بَل احیاء عِندَ رَبّهم یُرزَقون ..." شهادت قسمت شان شده بود ،وقتی داشتند وطنم را با دست خالی از زیر دندان گرگ های گرسنه پس می گرفتند، جسم شان دریده شد اما جانشان آزاد گشت. ای وای وطنم، ای وای وطنم، پاره تنم، وطن پاره پاره و زخمی و دردمندم، هنوز که هنوز است جای زخمهای قدیمی همچنان می سوزد، سوزشی بس دردناک و غمبار و عبرت آمیز! زخمهای تازه را که نگو و نپرس، کاری ترند و ناجوانمردانه تر از زخمهای کهنه ی دیو ِ اهریمن، این زخم های نو، زخم های گرگانی است که در لباس شبان می دَرَندَش...
و خدایانی جامانده از قافله واصلان، که با یک عالمه خاطره از رفقای بی وفایشان! که به تنهایی رفتند و اینان را جا گذاشتند.
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت ...
اینان مانده اند با کوهی از آهن و خاطره و جسمی که نیمه جان ست، هم نیمه جان ِ زخم های دشمن و هم نیمه جان و تن سوخته ی از فریب و نیرنگ و دروغ خدایانی که روح خویش با ابلیس زر و زور و تزویر معامله کردند و مصلحت ها اندیشیدند و هنوز هم می اندیشند! ، چرا که مردم سرزمینم را طفلانی صغیر می پندارند که قدرت تمیز ندارند، از بس که گرفتار درد ِ بی درمان زندگی شان کرده اند همین یلانی را که هشت سال با دست خالی جنگیدند و دم برنیاوردند - ایثار و معجزه ای که دیگر مثلش اتفاق نخواهد افتاد، به هزار و یک دلیل... - . و آن مصلحت اندیشان کاخ ها می سازند در برابر خیل عظیم کوخ نشینان وطن که قرار بود صاحبان وطنم و ولی نعمتان ایشان باشند، اما حیف و صد حیف ... من هر روز اینان را می بینم، با ایشان سخن میگویم، هم سفره شان میشوم و آب شدن لحظه لحظه وجود دردمند شان را با تمامی پوست و گوشت و استخوانم لمس می کنم. غم بزرگی است پنهان در گوشه گوشه قلب های این بازماندگان از قافله سحر که خود را ارزان نفروختند و تسبیح پاره پاره و لباس خاکی و چفیه رنگین دوستان شهیدشان را وجه المصالحه پست و مقام و ثروت نکردند...
و من اکنون به وضوح میدانم که آری خدا خرمشهر را آزاد کرد، اما خدا خرمشهر را آباد نکرد!
شاید خدایان امروزین نمی توانند - یا نمی خواهند - خرمشهر را آباد کنند ... از بس که هنوز سرگرم جمع آوری غنایم و طلب کاری های آن هشت سال اند، شاید هم در فکر و خیال هشت سالی دیگرند! ... الله اعلم
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است،ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان،گردنیم
اگر خنجر دوستان،گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخمهایی که نشمرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم.
بعونه و کرمه
محمدحسن چمیده فر
سوم خرداد 97
نظر شما