به گزارش خبرگزاری شبستان، آیت الله قرهی در صدو نود و ششمین جلسه درس اخلاق خود پیرامون دلایل رسیدن مخلصین به مقام قرب الهی گفت:مقام قرب حضرت حق، مقامی که در آن فقط خدا و بندگان خاص خدا هستند و مقامی که در آن به اسرار الهی دست یافتند، یکی از دلایل بسیار مهمّی که این بندگان حقیقی حضرت حق بهواسطه آن به این مقام بسیار با عظمت رسیدند، این است که آنها اهل یقینند. میوه و ثمره یقین، آن بار بسیار باعظمت، اخلاص میشود.
متن کامل بیانات آیت الله قرهی در این جلسه درس اخلاق به شرح ذیل است:
اینکه مخلصین عالم توانستهاند به این مقام بسیار عالی، مقام قرب حضرت حق، مقامی که در آن فقط خدا و بندگان خاص خدا هستند و مقامی که در آن به اسرار الهی دست یافتند، برسند، دلایلی دارد که بسیار مهم است.
یکی از دلایل بسیار مهمّی که این بندگان حقیقی حضرت حق بهواسطه آن به این مقام بسیار با عظمت رسیدند، این است که آنها اهل یقینند. میوه و ثمره یقین، آن بار بسیار باعظمت، اخلاص میشود.
آنها آنقدر به مطالب یقین دارند که میدانند جز خدا، هیچ در عالم نیست و وقتی یقین داشتند که جز پروردگار عالم، هیچ وجود ندارد، پس جز در برابر پروردگار عالم اظهار وجود نمیکنند. آنقدر یقین دارند که به واسطه این مقام رفیع، درک میکنند که فقط حضرت ذوالجلال و الاکرام، باریتعالی ناظر آنها است و جالب این است که آنها هم ناظر خدا میشوند.
کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) جمله بسیار عالی و باعظمتی را بیان فرمودند، فرمودند: اینکه بعضی از بزرگان مثل امام (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: عالم محضر خداست، برای اهل یقین اینطور است که میدانند خدا هم فقط برای آنهاست؛ یعنی عالم محضر خدا و خدا هم در محضر آنهاست؛ یعنی آنها حضور حضرت حق را میبینند و برای همین، دیگر هیچ جز خدا نمیبینند. ثمره یقین این است که آنها خدابین میشوند و کسی که فقط و فقط خدابین شد، دیگر معلوم است عملش خالص برای خدا میشود.
آنکه خدای ناکرده - نعوذبالله، نستجیربالله- اهل ریا میشود؛ یعنی غیر خدا را هم دارد میبیند، امّا آنکه فقط خدا را دید و یقین پیدا کرد که فقط خدا ناظر حقیقی است، دیگر طبیعی است اعمال خودش را برای او انجام میدهد.
فقط تمجید حضرت حق
آیتالله قاضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، آن عارف بزرگوار، به نقل از ملّا حسینقلی همدانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) مثال بسیار عالی و زیبایی را بیان میکردند، میفرمودند: اگر شما به جایی بروید کار کنید، به فرض مشغول به بنّایی شوید و ندانید صاحب کار کیست، موقعی که صاحب کار بیاید، شاید برخورد شما، برخورد خیلی مناسبی نباشد، امّا اگر چند نفر آمدند، گفتند: فلانی صاحب کار است، طبیعی است، دیگر در مقابل او مواظبت میکنید که کار، صحیح و خوب انجام شود، هر طور شده میخواهید خودتان را به او نشان دهید که اگر کار دیگری هم داشت، شما را خبر کند، دیگر کاری به این ندارید که قبل، چه کسانی بودند یا بعد چه کسانی میآیند؛ مهم برای شما این است که صاحب کار از شما راضی باشد.
اهل یقین وقتی به مقام اخلاص میرسند، اینگونهاند. میدانند دیگران چه به عمل انسان ناظر باشند، چه نباشند، بنا نیست آنها مزد بدهند. آن کسی که جلوی صاحب کار مراقبه میکند، دیگر کاری به دیگران ندارد؛ برای اینکه میداند آنکه بناست اجر و مزدش را بدهد، این شخص است.
وقتی اهل یقین به مقام یقین رسیدند که عالم محضر خداست و خود را در محضر خدا دیدند، میخواهند یک کاری کنند که رضایت حضرت حق را جلب کنند. دیگر کاری ندارند که دیگران میبینند یا نمیبینند، بهبه و آفرین میگویند یا نمیگویند. اصلاً خصوصیّت کار برای خدا، این است. وقتی کسی خوب کار کرد، ذوالجلال و الاکرام هم کاری میکند که دیگران تمجیدش کنند؛ گرچه مخلص اصلاً دیگر نگاه به تمجید دیگران نمیکند - نکته بسیار مهمّی است -
اولیاء خدا مثال میزنند، میگویند: اگر کسی که حکّاکی میکند، تصاویر بسیار زیبایی را در جامی حک کند و آن را نزد پادشاه یا رئیس قومی بیاورد، فقط میخواهد نگاه کند نظر او چیست؛ امکان دارد اطرافیان بگویند: آفرین! عجب چشمگیر است! چقدر دلرباست! امّا تا موقعی که آن پادشاه یا سلطان یا رئیس قوم نبیند و تمجید نکند، آرام نمیشود؛ چون این کار را برای او کرده و میداند که مزد و اجر به دست آن حاکم است. لذا خیلی به تمجیدهای اطرافیان دل نمیبندد. زمانی که حاکم او را تجلیل و تمجید کند، خیالش راحت میشود. او اصلاً به تمجیدهای اطرافیان نگاه نمیکند.
مخلصین عالم، چون یقین دارند که همه چیز به ید قدرت حضرت حق است و اعمالشان برای این است که جلب رضایت ذوالجلال والاکرام شود، اصلاً به تمجید دیگران نگاه نمیکنند. برای همین است که آنها هیچ کاری با دیگران ندارند که چه کسی تمجید میکند و چه کسی تمجید نمیکند. آنها میگویند: چه زمانی ذوالجلال و الاکرام تمجید میکند. آنها تمجید حضرتش، یعنی رضایت ذوالجلال و الاکرام، همان «راضِیَةً مَرْضِیَّةً»، را می-خواهند، آنها موقعی که بدانند خدا از آنها راضی است، دلشان راضی میشود.
مثل همان حکّاکی که، هرچه اطرافیان سلطان میگویند: آفرین! او اصلاً توجّه نمیکند، فقط منتظر است که ببیند حاکم چه میگوید؛ چون مزد و اجر به دست اوست و یقین دارد که اینها هر چه تمجید کنند، اگر حاکم یک اشکال کوچک بگیرد، دیگر این تمجیدها هیچ ارزشی ندارند.
مخلصین عالم چون اهل یقینند، عملشان را خالص میکنند؛ یعنی یقین دارند همه چیز به ید پروردگار عالم هست و به اینکه چه کسی چه چیزی میگوید، کاری ندارند.
شیرینترین معامله
منتها یک فرق وجود دارد. آن کسی که برای حاکم یک چیزی را درست کرده که جلب توجّه کند، دنبال این است که مزد و اجری بگیرد امّا اهل یقین که به مقام اخلاص میرسند، میگویند: ما اجر و مزدی نمیخواهیم. ما می-خواهیم خودت برای ما باشی. آنها خودش را میخواهند، لذا پروردگار عالم هم میفرماید: من هم شما را می-خواهم، «فَادْخُلی فی عِبادی، وَ ادْخُلی جَنَّتی» شما هم در آن خانه خصوصی من وارد شوید.
وقتی حضرت حق میداند بندگان خالص خودش جز او هیچ نمیخواهند، او هم میفرماید: من هم به شما هیچ جز خودم را نمیدهم «فَادْخُلی فی عِبادی، وَ ادْخُلی جَنَّتی». چه معامله شیرین و زیبایی!
آنوقت یک معنی مقام اخلاص این میشود که انسان عبد حقیقی میشود؛ چون «فَادْخُلی فی عِبادی» میفرماید. آن موقعی انسان عبد حقیقی میشود که یقین دارد اوست و اوست و او.
برای همین است که وجود مقدّس مولیالموالی، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب (صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «سبب الإخلاص الیقین»، عجیب است! آن چیزی که عامل میشود انسان اخلاص پیدا کند، همین یقین است. همین که بداند فقط اوست، همه چیز اوست. برای همین تمجیدها را دیگر نگاه نمیکند و اصلاً حواسش نیست.
توجّه عالَم به مخلصین
در جلسات گذشته عرض کردم که آسیّد هاشم حدّاد (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیمالشّأن می-فرمودند: یک بار آیتالله العظمی قاضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن موّحد بزرگوار وقتی در نماز ایستاده بود، با دست اشاره میکرد. پرسیدم: آقا چیست؟ اوّل جواب نمیدادند، تا اینکه به اصرار ما فرمودند: ملائکه را دیدم که وقتی به رکوع و سجده میروم، رو به من رکوع و سجده میکنند - انسان مسجود ملائکه میشود -
آیتالله العظمی بهاءالدّینی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) جمله بسیار عجیبی را در این رابطه بیان فرمودند، فرمودند: اینکه نقل شده است، برای این بود که خواستند به او نشان دهند که ببین! وقتی توجّه تو به ما است، کاری میکنیم که عالم به تو متوجّه باشد، منتها این همیشگی بود، امّا چون آقای قاضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) به خدا متصّل بود، نمیدید. یکبار خدا خواست ببیند اینگونه است که اگر با من بودی، همه با تو هستند. وإلّا آیتالله قاضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) ملک نمیبیند، اگر ملک ببیند که خدابین نیست. این را خدا از جلوی چشمش کنار زد که ببین تو که من را میبینی، اینگونه است. امّا ایشان خوشش نیامد، اشاره کرد که بروید، نمیدانست اینها همیشه هستند.
آنکه به مقام یقین رسید و فهمید فقط خداست، دیگر عملش خالص میشود. از کسی مزد و تمجیدی نمی-خواهد، حتّی تمجیدهای دیگران را اگر پرده هم برداشته شود - معمولاً پرده میاندازند که نشنود و خودش هم همین را میخواهد - نمیشنود.
لذا بعضی مواقع به بعضی از بزرگان اعتراض کردهاند که آقا فلان جا فلان حرف را زدند، شما هم نشسته بودید؛ راجع به شما غلو نشد؟! میگوید: چه گفتند؟! اشتباه کردند، میگویند: پس چطور شما تا حالا نگفتید؟! برای آنها هم شک به وجود میآید، امّا نمیدانند ایشان آن موقع نشنیده بودند - نکته خیلی قشنگی است-
مرحوم آقای سادات گوشه (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی و با عظمت، راجع به آیتالله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: اگر جلوی این آقای بزرگ، آشیخ احمد آقای ما، مقامش را تا مقام عرش بالا ببری، هیچ نمیگوید، بعد فرموده بودند: میدانید چرا؟ چون هیچ نمیشنود. اگر بگویی نبی یا مافوق نبی است، حتّی بگویی معصوم است او هیچ نمیشنود.
مردان خدا اینگونه هستند، اصلاً به تمجید دیگران توجّهی ندارند، هر چه میگویند، بگویند، برای خودشان می-گویند. آنچه که هست، اتصّال آنها به پروردگار عالم است. آنها یقین دارند عالم در محضر خداست و وقتی خودشان را در محضر پروردگار عالم دیدند، دیگر کسی را نمیبینند.
در مثال مناقشه نیست، وقتی یک عدّه محضر رهبر بزرگوارمان، امامالمسلمین میروند، همین که ایشان میآیند، یکباره بلند میشوند، دیگر حواسشان نیست چه کسی هست، چه کسی نیست؛ چون همه چیز در آنجا، در چهره نورانی ایشان خلاصه شده و همه به آن سمت میروند. در ورود حضرت امام به ایران، در بهشتزهرا هم اصلاً بعضی موقعها افراد، اطرافیان و بزرگان را یادشان میرفت. حالا حساب کنید وجود مقدّس مولا و آقاجانمان، امام زمان (صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بیایند، چه حالتی پیش میآید، دیگر همه چیز، ایشان میشود.
آن که فهمید عالم در محضر خداست، میداند الآن پروردگار عالم در محضر من است، پس دیگر اصلاً هیچ توجّهی به هیچ احدی ندارد؛ این همان مقام یقین است. اگر به این مقام یقین رسید که همه چیز در محضر اوست، دیگر سعی میکند خالص خالص باشد.
مثلاً - عیبی ندارد، بعضی از بزرگان میگویند: مثالهای خودمانی بزنید تا بعضی از مطالب جا بیافتد - اگر به فلان عسلفروشی بگویند: فلان مرجع عظیمالشّأن یا رهبر بزرگوار عسل میخواهد، او دیگر سعی میکند بهترین عسل خودش را بدهد.
آن که بداند خدا عمل را میبیند و انتخاب میکند، دیگر میخواهد آن عمل بهترین باشد. لذا خالصترین عمل - مانند بهترین عسل- را به محضر پروردگار عالم میبرد که حضرت حق راضی باشد، کاری ندارد که دیگران چه می-گویند، میگوید: حضرت حق چه میگوید؛ چون خدا را میبیند، دیگر حواسش نیست به دیگران که چه میگویند و تمجید میکنند.
وقتی بداند مثل فردا شبی (شب جمعه) پرونده اعمالش به دست آقاجانش، امام زمان (صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میافتد، او که خلّص همه انبیاء است، او که هر چه همه خوبان دارند او یکجا دارد، معلوم است، میگوید: نکند یک عملی را آقاجانم از من ببیند و دلش بشکند.
این که میگویند مخلصین عالم خود نمیبینند همین است. آنها میگویند: چون آقاجان را دوست دارم و به ایشان عشق میورزم، نگذارم قلب نازنینش بشکند. نگذارم که اشک از دیدگانش جاری گردد. برای همین دیگر به عمل مواظبت میکنند.
وقتی انسان یقین داشته باشد که حضرت دارند میبینند، دیگر خلوت و جلوت ندارد. وقتی بداند عالم در محضر خداست، دیگر خلوت و جلوت ندارد، همیشه مراقب است. اجازه نمیدهد ولو به لحظهای این نفس او را فریب دهد، میگوید: من در محضر کسی هستم که حیّ است و نوم ندارد «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم».
نگرانی عجیب مخلصین
آیتالله مولوی قندهاری (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفیّ الهی میفرمودند: آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) اواخر عمرشان فرموده بودند: من خجل بودم در موقعی که می-خواهم بخوابم، محضر ذوالجلال و الاکرام دراز بکشم، برای همین همیشه به حالت جمع شده میخوابیدم، پاها را به سمت شکم میآوردم که دراز نکنم- البته این برای من و شما نیست، ولی ببینید اینها تا کجا را میبینند. میخواهم بگویم کسی که خدابین است چه طوراست، ادبش کجا میرود! –
نکتهای بسیار عجیب بگویم که مرحوم حاج آقای حلوایی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن را برای بنده فرمودند. فرمودند: شبی با یکی از اولیاء خدا و اوتاد (اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، گفت: آقای حلوایی! دیگر من احساس میکنم که آخر عمرم هست، فقط یک نگرانی دارم و آن اینکه ناراحتم که وقتی میمیرم، درون قبر باید دراز بخوابم و آن موقع بیادب میشوم. وقتی مولا امیرالمؤمنین، ابیعبدالله (علیهما الصّلوة و السّلام) و... میآیند و من دراز درون قبرم، خجالت میکشم - ما نگران این هستیم که اعمالمان چه میشود، سؤال و جواب چه میشود، امّا ببینید نگرانی اولیاء خدا چیست! ببینید فرق ما با آنها تا کجاست؟ میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است – چون یک عمر است، وقتی میخوابم پاهایم را جمع میکنم و دراز نمیکنم، هر موقع هم آن-طور میخوابم، سریع بلند میشوم و میگویم: خدایا! بندهات هستم دیگر، ببخش. فقط تو خواب نداری. بعد میگویم: با خدا که نداریم، امّا خدا کند آن لحظه آقا جانم سراغم نیاید که بیادب در محضرش دراز کشیده باشم! من همیشه از خدا خواستهام: نکند آقا جانم، یک موقعی همینطوری که جمع خوابیدم، بیاید و من را ببیند، این بیادبی است! حالا خدا بحثش جداست. دیگر ما بندهاش هستیم، میداند خواب نیاز داریم، ولی از محضر مولا خجالت میکشم - اینها کجا را میبینند؟! کاری ندارند دیگران راجع به آنها چه میگویند. آنها خودشان هستند و خدای خودشان. عشقبازی بین خود و خدا! -
از این گفته ایشان معلوم شد آقاجان برای بعضیها دید و بازدید دارند. همانطور که آن داستان معروف سیّد بحرالعلوم (اعلی اللّه مقامه الشّریف) را میدانید. محضر مبارک امام زمان آمد و بعد امام زمان آمدند، لطف، محبّت و بزرگواری کردند و دست نوازش کشیدند. خادم سیّد بحرالعلوم (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: دیدم که آقا، این پیرمرد، پایش را بالا آورد و آن کسی که جوان بود، در حدود چهل سال سن داشت، پایش را روی پای این سیّد بزرگوارگذاشت! تعجّب کردم، بعد آقا او را جای خودش نشاند، دو زانو و مؤدّب در محضر مبارکش نشست. هر چه او میگفت، آقا میگفت: نعم سیّدی! نعم، مولایی! با خود گفتم: این کیست که این مرجع عظیمالشّأن، اینگونه در مقابل او خضوع و خشوع میکند؟ معلوم میشود آقا، آقای کریمی است، بازدید هم میآید.
لذا مخلصین عالم همه چیز را برای خدا میخواهند و مؤدّب هم میشوند. کسی را هم در عالم نمیبینند. هیچ احدی را جز خودش نمیبینند. برای همین است که میفرمایند: علّت اینکه اخلاص بهوجود میآید، همان یقین است.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب (صلوات اللّه و سلامه علیه) بالاتر میروند، تا جایی که میفرمایند: «إخلاص العمل من قوة الیقین و صلاح النیه» - ببینید انسان یک نیّت پاک کند، تا کجا جلو میرود -
اخلاص عمل، اینکه عملم فقط برای خدا باشد و هر که هرچه گفت، تمجید کرد، تکذیب کرد، بهبه گفت، نفرین کرد، برایم مهم نباشد و فقط بگویم: خدا چه میگوید، موقعی برای انسان حاصل میشود که یقین قوی داشته باشد، یک یقین درست و حسابی، مثل این بزرگان. حضرت میفرمایند: «إخلاص العمل من قوة الیقین».
میخواهم فقط برای خدا باشم!
از این نیروی قوی یقین و همچنین نیّت درست و پاک «و صلاح النیه» است که عمل فقط برای خدا، خالص خالص میشود. اگر نیّت برای خدا بود، درخلوتت خدا میشوی، بین مردمی خدا میشوی؛ چون خدایی هستی، کسی را نمیبینی.
بگو: خدا! میخواهم همه چیز برای تو باشد. نیّت کن و در این نیّتت ثابت قدم باش، ببین به کجا میرسی. نیّت کن دائم بالا بروی، بالا نه از باب مقام ظاهری، بلکه آن مقام حقیقی انسانی.
اوّل مرجع دین، شیخناالأعظم، حضرت شیخ مفید عزیز (روحی له الفدا و سلام اللّه علیه)، آن أخ السّدید مولایمان، در آن لحظات آخر عمرشان به آقازادهشان بیان کردند: عزیزم! میخواهی چه شوی؟ گفت: آقا جان! می-خواهم مثل شما شوم. گفت: عجب! هیچ نمیشوی. من خواستم امام زمان شوم – یعنی مقام، نه اینکه نعوذبالله ادّعای امام زمانی کند - این شدم، تو اگر بخواهی من بشوی، هیچ میشوی.
انسان بگوید: خدا! میخواهم فقط برای خودت باشم، دنیا را نمیخواهم. اینکه مولیالموالی (علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «غُرِّی غَیْرِی» یعنی همین که در دنیا هستی، از دنیا هم استفاده میکنی، امّا برای آخرت، «الدنیا مزرعة الآخرة».
بگو:ای خدا! دنیا را نمیخواهم، خودت را میخواهم. آنوقت ببین انسان چه آرامشی میگیرد. دیگر ببین عملش چه میشود. اصلاً بدش میآید دیگران بدانند.
دردناکترین ابتلاء مخلصین
آیتالله العظمی بهجت (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن بهجت القلوب فرمودند: از ابتلائات اولیاء و عرفا این است که پروردگار عالم آنها را عیان و نمایانشان کند.
چون خودشان نمیخواهند. آنها آنقدر به خلوت خودشان با خدا علاقه دارند که دوست دارند یک گوشهای باشند. البته منظور این نیست که بروند یک گوشهای بنشینند، خیر، در جامعه هستند، با مردم هستند، با مردم میروند، با مردم میآیند، با مردم میخورند، با مردم بلند میشوند، با مردم مینشینند، امّا یک خلوتی با خدا دارند که اصلاً دوست ندارند دیگران این را بفهمند، آنها از این تنهایی کیف میکنند و لذّت میبرند. امّا آن موقعی که این مقامات عرفانی آنها معلوم و مشهود میشود، در دل شب زار میزنند.
زیدی با آیتالله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود، گفت: دیدم نیمه شب، آقا فغان میکردند، سرشان را به دیوار میزدند کهای خدا! چرا بعضی فهمیدند. با اینکه ایشان معروف هم نبودند، فقط یک بار وقتی از رادیو شنیدند که به خاطر آن باران کذا و کذا (در سال 52) نزدیک است آن گود عربها و گود مرادی را آب ببرد (آن جمعیّت کثیری که بیچارهها، هر کدام یک اتاق داشتند) دست را زیر محاسن گرفتند، گفتند: خدا! اگر احمد پیش تو قدری دارد، باران قطع شود. آن هم برای مردم، نه برای خودشان، چون خانه خودشان آنجا نبود. برای مردم خواستند ولی آنقدر ناله میزدند که خدا! چرا بعضی فهمیدند.
آنها عیان شدن مقاماتشان را ابتلائات میدانند. دوست دارند این عشقبازی بین خودشان و پروردگارشان مخفی بماند. این عشقبازی تنهای انسان با خدا چه لذّتی هم دارد!
آیتالله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: عارفان الهی غیور (غیرتی) هستند، دوست ندارند عشقبازی خودشان و خدا را کسی بفهمد.
دیدید کسی که غیرتی است، چطور میشود. آنکه بیغیرت است، ناموسش در اختیار همه است، طوری که همه ببینند، امّا آنکه عاشق خداست، غیرتی است. فقط میخواهد خودش باشد و خدا، دوست ندارد دیگران بفهمند. این هم بهوجود نمیآید إلّا به اینکه به آن مقام یقین برسد که بداند خدا کیست، بداند که او ناظر است و عالم در محضر اوست. بداند حضرت حق هم پیش اوست. اینکه امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: من اگر خدا را نبینم، عبادت نمیکنم، معنایش این است. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» - ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم - را با وجودش درک کند. اینکه من نفس زدن را درک میکنم، رگ خودم را میبینم، دست میزنم و درک میکنم، دست خودم را درک میکنم، انسان در وجود خودش «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» را درک کند.
آنوقت دیگر اصلاً برایش مهم نیست که به کسی بگوید من آنجا کار کردم، چرا اینطور شد، آنجا آنطور شد. اصلاً فردا برایش مهم نیست که به او بگویند: پروندهات خالی است - آن روایتی که خواندم - میگوید: خودت را میخواهم.
سنجش اخلاص در صحرای محشر
راجع به آن روایتی که جلسه گذشته خواندیم که فرمود: وقتی مخلصین عالم میآیند، پروندههای آنها خالی است، در مقابل خدا که قرار میگیرند، در آنجا آن پروندهها را پر میکنند «مَلَأَهَا»، نکته دیگری را عرفا میگویند که خیلی عجیب است، میگویند: پروردگار عالم میخواهد ببیند مخلصین عالم آنجا هم همین حال را دارند یا نه، آنها را امتحان میکند، میبیند بله، آنجا هم همینگونه هستند.
چون میدانید آنجا وانفسا است، همه دنبال این هستند که یک چیزی گیرشان بیاید تا به بهشت بروند. «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیه»، همه از هم فرار میکنند. آنجا طوری است که هر که میخواهد عمل دیگری را بگیرد. میخواهد دیگری عذاب شود امّا او عذاب نشود. حتّی آن مادر و پدری که در دنیا دائم میگفتند: بچّهام، بچّهام، حاضر هستند فرزندشان را عذاب کنند امّا خود آنها رها شوند! بسیار سخت و سنگین است. یوم الحسره است. وحشتناک است. صف طولانی و....
اینکه میگویند: وقتی حجّ میروی، مُحرم میشوی، در صحرای منا و عرفات قیامتی است، دیگر حساب کن آنجا که میلیاردها، میلیارد انسان در صف محشر ریختهاند، چه وضعیّتی است! قیامت عظمی و کبرای الهی. کسی به کسی نیست. روایت داریم انبیاء در اضطراب هستند و یک حال عجیبی دارند!
یک موقعی آقاجان، آیتالله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: من یک صحنهای از آن را دیدم، حالم منقلب شد، دو روز این یک مقداری را هم که میخوردم، دیگر نتوانستم بخورم. وضع عجیبی است، غوغایی است، نمیشود وصف کرد. لایوصف است. چطور انسان وصف کند.
روایت میفرماید: بعضیها برهنه بیرون میآیند، کفن هم ندارند. این دست را میگیرند که ستر عورت شود. اشک میریزند، یکی ناله میزند. همه از قبرها خاکی بیرون میآیند، یک وضعیّت عجیبی است. همه میگردند یک عمل از یکی بگیرند بروند، اصلاً کاری ندارند چه خبر است، غوغایی است!
حالا مخلصین عالم میآیند، میبینند پرونده خالی است! آنقدر به خودش عشق میورزند، آنقدر به خودش علاقهمند هستند که اصلاً نمیگویند: آقا! ببخشید این پرونده که خالی است! هیچ نمیگویند. همینطوری میروند، یک موقع میبینند محضر ذوالجلال و الاکرام هستند. خدا آن پرونده را پر میکند.
پس یک معنی دیگر این روایت این است که خدا میخواهد ببیند اخلاص اینها در قیامت چطور است. آیا آن موقعی که شلوغ شد هم میگویند: ما فقط خودت را میخواهیم.
یک مثال بزنم - در مثال مناقشه نیست - در جنگ یک بندهخدایی بود، خدا رحمتش کند، شهید هم شد. موقعی که ماشین ما داشت میرفت. دو سه تا ماشین را زدند و ماشین ما به حالت چپ شدن بود، همه جا به هم ریخت. این شخص اصلاً متوجّه نشد از خودش خون آمده، گفت: فلانی! آقا طوریش نشود.
خدای ناکرده در موقعیّت زلزله یا جنگ، همه معمولاً فرار میکنند. قیامت از این فراتر است، اصلاً نمیشود حساب کرد. امّا مخلص دیگر نمیگوید: خدا چه شد، پس من چه؟! آنجا هم خدا اخلاصش را میسنجد. میبیند هیچ نمیگوید، میگوید: چیزی ندادی، فدای سرت! فقط خودت را از من نگیر.
ما وقتی وجود مقدّس امام زمان را میخواهیم، چه میخواهیم؟ بعضی میگویند: وقتی فرج آقا حاصل شد، فرج آقا، فرج کارهای ما هم است. درست است امّا شده بگوییم: آقا جان! ما هیچ نمیخواهیم، ما فقط خودت را میخواهیم؟ مخلصین عالم اینطورند. این حال را دارند. فقط میگویند: خودت را میخواهم.
آنوقت اگر اینطور شدیم، خود آقاجان به مقدّس اردبیلی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، آن بالجد مقدّس فرمودند: من فقط خودت را میخواهم. انسان یک طوری شود که آقاجان هم اینطور بگوید، بگوید: من تو را میخواهم. آنوقت چه مزهای میدهد!
«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان»
امشب موقعی که میخواهی با آقاجان حرف بزنی، بگو: آقاجان! میشود یک طوری شود که اصلاً نبینم چه کار میکنم. اعمال فقط برای خودت، خالص خالص، برای خدا باشد. من میخواهم تو از من راضی باشی. آقاجان! میشود از من راضی باشی.
آقاجان! میشود یک مرتبهای، نه از باب اینکه عمل خوب باشد، نه، میشود یک مرتبهای پروندهام را دست مبارکت بدهند، قلبت از دست من نرنجد. نگویی: «تو که میگویی محبّ منی، تو چرا؟! تو که این همه میگویی: «یابنالحسن! یابنالحسن!» تو چرا؟!» میشود یک بار اشک شما را درنیاروم. من که نمیتوانم مثل مخلصین عالم شوم امّا یک کاری کنم حدّاقل قلب نازنینت را نشکنم.
آقاجان میشود باد صبا به من خبر بدهد، بگوید: «این شب جمعه که آقاجان پروندهات را دید، دیگر ناله نزد، فغان نکرد، ناراحت نشد، بلکه آقاجان یک لبخندی هم زد، لبخند رضایت!» چه میشود اگر این خبر به ما برسد؟! آقاجان! یعنی میشود من این حال را پیدا کنم!
تنها خواسته مخلصین در قیامت
اینکه عرض کردیم مخلصین هیچ چیز نمیخواهند، امّا یک مطلب را میخواهند، همانطور که همه میخواهند و آن اینکه ببینند حسین فاطمه کجاست. آنها حسین فاطمه را میخواهند، میخواهند کنارش بروند و عشقبازی کنند.
امّا میدانی من و تو برای چه میخواهیم؟ دائم چشم میاندازیم، خجالت میکشیم، گاهی رویمان را برمیگردانیم که رفیقمان، مادرمان، پدرمان، فرزندمان، همسرمان، استادمان، شاگردمان ما را نبیند، میترسیم، امّا یک چشم هم میاندازیم حسین فاطمه کجاست که دستمان را بگیرد؛ چون میدانیم بدبختیم، هیچ چیز نداریم.
آنها میخواهند پیش آقاجان بروند، چشم میاندازند آقاجان کجاست؟ امّا من بیچاره هم دائم چشم میاندازم ببینم آقاجان کجاست، آن شافع قیامت، بیاید دستم را بگیرد. وضعم خراب است آقاجان! حسین فاطمه!
پایان پیام/
نظر شما