خبرگزاری شبستان: علوم انسانی و تحول آن امروز به یکی از داغ ترین مباحث محافل علمی حوزه و دانشگاه تبدیل شده است که نسخه های متنوعی برای آن پیچیده شده و از ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است. در این نوشتار حجت الاسلام والمسلمین پیروزمند، عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم به ؛آسیب شناسی این بحث پرداخته است.
موضوع علوم انسانی، برای همه کشورهایی که برای آینده خودشان و اداره کشورشان اهمیت قائل هستند، همواره مهم بوده و برای ایران اسلامی به دلیل برخورداری از فرهنگ غنی و دغدغه های اسلامی و دینی باید اهمیت بیشتری داشته باشد. به همین دلیل انتظار بیشتری نسبت به تأثیر گذاری این علوم بر اداره کشور و تأمین سعادت فرد و جامعه وجود دارد؛ اما چنانکه به عینه شاهد هستیم، بعد از انقلاب اسلامی، علوم انسانی و آن چه که به این عنوان در کشور وجود داشته، نتوانسته انتظارات انقلاب اسلامی را تأمین کند. به همین جهت در سالیان اخیر، مجدداً موج جدید مطالبه اسلامی سازی علوم انسانی مورد توجه قرار گرفته است. طبیعتاً در هر تحول و حرکت رو به جلو، آن چه که لازم است و مقدمه اقدامات هوشمندانه و تأثیر گذار را فراهم می کند، آسیب شناسی مناسب نسبت به فعالیت های گذشته است. در خصوص علوم انسانی هم آسیب شناسی امری ضروری به نظر می رسد. بنابراین در این مجال به صورت مختصر از سه زاویه سازمان دهی، برنامه ریزی و محتوانی علوم انسانی به این مهم بوده می پردازیم.
نقش حوزه های علمیه در تحول چیست؟
در خصوص سازماندهی انجام گرفته در خصوص علوم انسانی، همچنان عدم تعریف مناسب مسئولیت ها به این حوزه آسیب زده است. به عنوان مثال، نقش و جایگاه شایسته حوزه های علمیه در تحول علوم انسانی چیست؟ طی سال های اخیر شاهد نوگرایی اسلامی در حوزه های علمیه هستیم که بسیار مؤثر بوده است؛ از جمله آثار این پدیده، رشد و تربیت جمعی از فضلای آشنا به علوم انسانی غربی در رشته های مختلف است که دارای دغدغه های اسلامی و ایرانی هم هستند. همچنین، شاهد شکل گیری دانشگاه هایی هستیم که در درون مباحث درسی شان، دروس حوزه را هم تعریف کرده اند و بخشی از دروس حوزوی را به دانشجویان خود تعلیم می دهند. این گونه پدیده ها، در نوع خود مبارک هستند و توانسته اند قدم های مناسبی بردارند و هم اکنون سرمایه هایی برای قدم های دیگر تحول در علوم انسانی محسوب می شوند. اما اگر این رویکرد را مورد نظر و بررسی قرار دهیم، متوجه خواهیم شد که ارتباط با علوم انسانی موجود بر اساس تدبیر قابل دفاعی اتفاق نیفتاده است. با این مبنا که اگر بناست تحولی صورت گیرد باید صاحب نظران به علوم روز آشنا باشند، افراد را به فراگیری علوم انسانی موجود سوق دادیم و در نتیجه، طلاب توان و استعداد خود را صرف یادگیری و حفظ اصطلاحات و ادبیات موجود علوم انسانی کردند و گاهی آن قدر این مرحله حجیم و سنگین می نماید که ممکن است توان اصلی و نشاط علمی فرد را به خود اختصاص دهد و بعد از فراگیری این علوم، دیگر حوصله و توان لازم برای این که بخواهد طرح نویی در بیندازد و تحولی بیافریند در فرد وجود نداشته باشد؛ حداکثر، مدرس همین علوم می شود و در نتیجه از اهداف خود دور می ماند. به همین جهت، این رویه باید مورد توجه و بازنگری قرار گیرد تا مشخص شود چقدر جواب داده و چقدر لازم است مورد اصلاح قرار گیرد. به نظر می رسد که نقش حوزه های علمیه در یادگیری و مواجهه با علوم انسانی، با نقش دانشگاه ها متفاوت است.
موج مدرک گرایی جایگزین توجه به تحول علوم انسانی
دومین نهاد دخیل در اسلامی سازی علوم انسانی، دانشگاه است. در دانشگاه هایی که مهد پرورش نیروی انسانی در این خصوص بوده اند، انگیزه تحول هم در اساتید، هم در مدیران و هم در دانشجویان ضعیف شده و موج مدرک گرایی و مدرک گیری به وجود آمده است. دانشجویان برای این که بتوانند در بازار کار جایگاهی پیدا کنند به این شیوه روی آوردند و به همین جهت صبغه آموزشی دانشگاه ها باعث شده که نوگرایی و تحول آفرینی در این عرصه به حداقل برسد، البته دانشگاه ها جز مکملی مانند دانشکده و پژوهشکده ها در کنار خودشان دارند که گاه در دل دانشگاه و گاه مستقل از آنها و گاه به شکل دولتی و گاه به شکل خصوصی، فعالیت می کنند. طبیعتاً از این نهادها – به دلیل ماهیت پژوهشی آنها – انتظاری بیشتری وجود دارد که بتوانند به تحولاتی در تولید نظریه های علوم انسانی اسلامی دست پیدا کنند، اما به نظر می آید که خصوصاً در بخش دولتی دانشکده ها استقبال کمتری از این موضوع داشته اند. امر پژوهش به دلیل عدم حمایت کافی و همچنین مرارتی که امر پژوهش نسبت به آموزش دارد، کمتر مورد استقبال قرار می گیرد و برای اساتید راحت تر است همان درس هایی را که قبلاً تدریس می کرده اند مرتب تکرار کنند و آموزش دهند و نگران محتوای نظریه و توسعه علوم نباشند. پژوهشکده ها هم تا حدود زیادی تحت الشعاع مراکز آموزشی قرار گرفته اند و توانسته اند نقش مناسب را ایفا کنند.
جامعه علمی نباید رها از حاکمیت پیش رود
نهاد سومی که نقش آن در سازمان دهی علم باید بازبینی شود، نهاد حاکمیت و مدیریت علمی کشور است. نه این نظریه درست است که تصور کنیم تولید علم به سفارش حاکمان صورت می گیرد و آنها می توانند نظریه های علمی را تعیین کنند و نه این نظریه درست است که بگذاریم جامعه علمی، رها از حاکمیت به پیش برود؛ بلکه جامعه علمی مسئولیت پذیر، جامعه ای است که در قبال حاکمیت و جامعه خودش واکنش مثبت نشان دهد. اگر چنین باشد، باید حاکمیت ما قدرت تعریف مسأله و تنظیم مسائل در قبال دانشگاهیان را داشته باشد و از آنها در خدمت نیازهای واقعی جامعه اسلامی قرار گیرد. به نظر می آید در دهه های گذشته در این جهت ضعیف عمل کرده ایم. این موضوع در بخش های غیر علوم انسانی هم مسأله بوده و به نظر می آید که علوم انسانی در بهبود بخشیدن به این وضعیت نسبت به غیر علوم انسانی پیش رو بوده اند. این ها مجموعه عواملی هستند که در آسیب شناسی سازمان دهی علوم انسانی باید به آنها توجه شود و اگر نقش ها باز بینی شده و در ارتباط با هم تعریف شوند وضعیت بهتری خواهیم داشت.
رشد بی رویه و نامتوازن در توسعه علوم انسانی
در دوره های مختلف، بیشتر توجه سیاست گذاران در سیاست گذاری علم، معطوف به علوم مهندسی و پزشکی بوده و تا علوم انسانی و در نتیجه نسبت به علوم انسانی غفلت شده است. از یک طرف رشد بی رویه و نامتوازنی در توسعه علوم انسانی اتفاق افتاده، از نظر کیفی و محتوایی، رها شده و هیچ سیاست گذاری روشنی در تغییر سرفصل ها در حجم رشته های مورد نیاز اتفاق نیفتاده است و از طرف دیگر از نظر کمی هم، حجم دانشگاه ها افزایش یافته و رشد قابل توجهی در این بخش پیدا شده است؛ به طوری که هم اکنون فارغ التحصیلان این رشته ها بخش عمده ای از بیکاران جامعه را تشکیل می دهند، به دلیل این که تناسب عرضه و تقاضا در این بخش رعایت نشده است. بنابراین دو نقیصه در سیاست گذاری ها و برنامه ریزی ها وجود داشته است. نقیصه دیگر، حاصل سیاستگذاری های نادرست است؛ ارزش گذاری غلطی که در علوم و ارزش اجتماعی فناوران و برخورداران دانش مهندسی اتفاق افتاده، باعث شده است تا از نظر اعتبار اجتماعی و تأمین شغلی و کسب درآمد، این رشته ها مقدم باشند.
ممکن است که از نظر کمی، نیاز به فارغ التحصیلان علوم انسانی نسبت به دیگران کمتر باشد؛ ولی از نظر کیفی تأثیر گذاری آنها در برنامه ریزی کشور حتماً بیشتر است، به دلیل اینکه سایر علوم در خدمت تحقق سیاست گذاری هایی هستند که از دل این علوم خارج شده اند.
آسیب دیگری که در حوزه سیاست گذاری و برنامه ریزی وجود دارد، القای نگاه خوش بینانه به علوم به جای موضع نقادانه نسبت به آنهاست. متأسفانه اساتید نتوانستد در این جهت فعالیت درخوری داشته باشند. شاید احساس می کردند که اگر بخواهند نگاه نقادانه و ویرانگر نسبت به علوم موجود داشته باشند، اعتبار علمی شان زیر سؤال می رود؛ به همین جهت ابا داشتند که به این مسأله دامن بزنند و به همین دلیل نتوانستند روحیه نقادی را دانشجویان این بخش فعال کنند.
بی توجهی به نحوه داد و ستد علوم انسانی
آسیب شناسی محتوایی را در سه مقیاس می توان انجام داد. مقیاس اول، آسیب شناسی محتوایی در محدوده علوم انسانی است. در یک محیط بزرگتر آسیب شناسی باید در مقیاس علم شناسی و فراتر از علوم انسانی صورت گیرد. در لایه سوم آسیب شناسی رابطه علوم با محیط اجتماعی است.
به نظر می رسد یک از آسیب ها در مقیاس اولی، عدم جامع نگری و کلان نگری در بین رشته های علوم انسانی است؛ یعنی نحوه تعامل و داد و ستد علوم انسانی مرتبط به هم، کمتر مورد توجه قرار گرفته و طبقه بندی مناسبی شکل نگرفته است. این تک نگری باعث می شود که ماهیت علوم به درستی عیان نشود. در مقیاس دوم، داد و ستد علوم انسانی با سایر علوم (مهندسی و پایه و...) به درستی محاسبه نشده است. در مقیاس سوم، چگونگی تأثیرگذاری فرهنگ پذیرفته شده جامعه اسلامی بر تولید دانش به خوبی مشخص نشده است. به هر حال، با استفاده از ظرفیت دانشی و انسانی موجود کشور، می توان تدابیری اندیشید که این تحول دانشی رخ دهد؛ به شرط پی گیری و همکاری.
پایان پیام/
نظر شما