خبرگزاری شبستان: پس از اتفاقاتی که بر اثر حاکمیت نادرست کلیسا در جوامع غربی رخ داد، مردم همه نگون بختی ها و عدم پیشرفت خود را به حاکمیت تدین یا همان کلیسا ربط دادند، لذا از دوره رنسانس به بعد دین را از تمام مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود کنار گذاشتند که این جریان به سکولاریسم موسوم گشت. برای بحث و بررسی بیشتر در این رابطه گفتگویی را با هادی آجیلی، استاد روابط بین الملل دانشگاه علامه طباطبایی انجام داده ایم که مشروح آن از نظرتان می گذرد:
سکولاریسم در غرب مولود چه جریانی است؟
در دوره قرون وسطی در اروپا تحت تاثیر تحولات سیاسی و اجتماعی حاکمیت سیاسی و دینی از هم جدا شد و حاکمیت سیاسی در اختیار پادشاه بود و حاکمیت دینی در اختیار پاپ و کلیسا قرار گرفت. اما بتدریج فضا به گونه ای شد که مشروعیت پادشاهان هم توسط کلیسا تعیین می شد و بتدریج دین تمام فضای سیاسی و اجتماعی و فردی افراد را دربر گرفت.
دین مسیحیت شریعت نداشت و شریعت آن توسط اصحاب کلیسا تدوین و در جامعه اجرا می شد لذا تفسیرهای غلطی از دین و تعالیم الهی مسیحیت صورت گرفت و همان تفاسیر افراطی در جامعه اجرایی شد و به گونه ای که اگر کسی خلاف نظر کلیسا نظر داشت، به معنای کافر تلقی و تکفیر می شد. یا به عنوان مثال الهیات مسیحی در قرون وسطی با هیئت بطلمیوسی در شناخت نجوم و کرات و حرکت سیارات بود و وقتی گالیله و کپرنیک کشف کردند که بنوعی در حال حرکت است و ثابت نیست، با الهیات مسیحیت قرون وسطی در تضاد قرار می گرفت؛ بنابراین شرایط در جامعه قرون وسطی بگونه ای شد که اراده انسانی سرکوب شد و جبرگرایی نتیجه تعالیم کلیسا شد. بگونه ای که تمام افراد جامعه احساس می کردند سرنوشت آنها محتوم است و هیچ گونه اراده ای برای تغییر ندارند و این حاکمیت افراطی دین در تمامی شئونات زندگی اجتماعی اروپایی ها بود که مسیحیت شریعت نداشت.
این افراط کاری ها سبب شد که در نهایت در قرن 15 بعد از قرون وسطی و آغاز رنسانس شرایط عوض و افراط تبدیل به تفریط شود. در جامعه قرون وسطایی اروپا مردم و نخبگان تفسیرشان این بود که مشکلات آنها ناشی از حاکمیت دین است که اجازه پیشرفت، عقلانیت و علم اندوزی و علمی فکر کردن را به آنها نمی دهد. حاکمیت دین است که اجازه ثروت مند شدن و رفتن به سوی دنیا و ثروت را نمی دهد .
افراط در خرافه پرستی و نهی مردم از ازدواج، منجر به این تفسیر تفریطی شد که در عصر رنسانس دین از حوزه اجتماعی کنار زده شد و از محوریت در قضاوت های اجتماعی و سیاسی کنار رفت.
آیا عوامل دیگری غیر از کلیسا در اقبال مردم مغرب زمین از جریان سکولاریسم وجود داشت؟
بعد از قرون وسطی جنگ های مذهبی در اروپا بین کاتولیک ها و پروتستان ها داریم که مردم به جرم مذهب شان کشته می شدند و این باعث شد برای رسیدن به آرامش باید دین را از حوزه اجتماع و سیاست باید خارج کنند. هرکس دینش در حوزه خصوصی و فردیش باشد و ظهور و بروز اجتماعی نداشته باشد تا درگیری و جنگ تمام شود و پیشرفت و ثروت اندوزی امکانپذیر شود. اما تفریطی که صورت گرفت در اینجا بود که سکولاریسم بوجود آمد و منجر به جدایی دین از اجتماع شد این یک واکنش طبیعی اما تفریطی بود، اینها نیامدند بین دین مسیحیت و آن تفسیری که کلیسا در قرون وسطی از دین مسیحیت ارائه کرده، تفکیکی قائل شوند. بلکه دین از هر نوعی را با هر تفسیری را از حوزه اجتماع، سیاست و حاکمیت کنار گذاشتند و این مبنای تفکر جامعه غربی شد. لذا هم اکنون در جامعه غربی مردم دین دارند و شناسنامه ای مسیحی هستند خداوند، معاد، خالقیت پروردگار را در مبدا، پیامبر، ثواب و عقاب و پاسخگویی به امور در دنیایی دیگر را قبول دارند.
اما در نظام سازی سیاسی شان دین اثری ندارد و ملکه انگلیس در عین حالی که رئیس دولت است رئیس کلیسا نیز هست یا در آمریکا پشت دلارها نوشته اند ما با اعتماد به خدا کارمان را انجام می دهیم.
دین در حوزه فردی است و در حوزه قضاوت و سیاست و اجتماع دخالت نمی کند لذا اگر از این منظر بخواهیم بنگریم سکولاریسم یکی از محورهای جامعه غربی می شود که به لحاظ مبنایی و فلسفی و اندیشه ای محل تفکر است که غربی است یا نه آنها بعد از رنسانس تقدس و دین زدایی کردند و از اخروی و الوهی بودن به دنیوی و مادی و بدن نقل مکان کردند و توحید و معاد و الهیات را به حوزه ایمان فراخواند نه عقلانیت. ما به خدا و معاد اعتقاد داریم اما در تفکر سیاسی و اجتماعی کاملا دنیوی فکر می کنیم که این دنیوی فکر کردن دو حالت دارد که مبدا فکر کردن مان عقل دنیوی است به این معنا که ما با اتصال به وحی و منبع متافیزیکی تصمیم نمی گیریم.
اتصال به وحی در تصمیم گیری ها و اندیشه ها قطع است و این یکی از مفاهیم سکولار شدن است و معنی دوم در هدف گذاریست که آن را هم الهی نمی بینیم و لذا نتیجه قابل فهم از سکولاریسم اینست زمانی که می خواهند تصمیمات سیاسی، اقتصادی و اندیشه ای بگیرند، نظام فرهنگی و اقتصادی شان را مبنای فکر قرار می دهند و تصمیمات آنها کاملا قائل به ذات بشری است.
دوم اینکه زمانی می خواهند هدف گذاری کنند، کاملا منقطع از خداوند و الوهیت رفتار می کنند.
در جوامع غربی انگاره ای از سکولاریسم و مقدسات می بینید اما غلبه بر سکولاریسم است و در جوامع اسلامی سکولاریسم می بینیم هر چند غلبه بر دین باشد. در غرب یکشنبه ها به کلیسا می روند، خدا را قبول دارند اما این اعتقاد در زندگی مادی و روزمره و سبک زندگی آنها بروز و ظهور ندارد به همین خاطر سکولا رهستند.
جامعه سکولار با جامعه لائیک چه فرقی با هم دارند؟
در جامعه لائیک با دین کاملا مقابله می کنند اما در جامعه سکولار تضاد با دین ندارد بلکه دین در حوزه خصوصی است و در تفکر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مبنا و هدف دین نیست، نمی خواهد دین افراد را در حوزه فردی از بین ببرد. بنابراین جوامع غربی از این لحاظ لائیک محسوب نمی شود.
سکولاریسم در چند مدل معنا می شود؟
سکولار دو معنای محدود و وسیع دارد معنی حداقلی آن جدایی دین از حکومت است. در معنای وسیعتر لایئسیته و لائیک را نیز شامل می شود و در زندگی یک فرد و جامعه لائیک نه تنها در عرصه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بلکه در عرصه های فردی نیز دین جایی ندارد.
چه انتقادهایی به سکولاریسم وارد می شود؟
یکی از مفروضه های سکولاریسم این است که تاریخ اروپا در قرون وسطی نشان داده حاکمیت دین باعث عقب ماندگی است بنابراین دین را باید کنار گذاشت و این مفروضه اشتباه است و دین عامل عقب ماندگی نیست و خود اصحاب و متولیان کلیسا خود را بانیان علم، آموزش و تحقیق در جامعه بوده اند اساسا کلمه واژه مدرسه واژه ای انگلیسی است که مربوط به مکان های آموزشی در قرون وسطی می شود، زمانی که امپراطوری رم در اروپا از بین رفت و اقوام نیمه متمدن اطراف اروپا مانند اسلاوها، انگلوساکسون ها و ژرمن ها و فرانک ها ساکن اروپا شدند نه سواد و مدنیت داشتند همه اینها را کلیسا به اینها آموختند.
اولین دانشگاه ها در اروپا کلیساها ایجاد شدند و آثار علمی تمدنی ایرانی و اسلامی را ترجمه می کردند. در واقع باید بگوییم افراط غلط برخی از اصحاب کلیسا که شمولیت عامی در جامعه اروپایی داشت اشتباه بود سکولاریسم نتیجه یک تجربه تاریخی تلخ در اروپا است که نمی تواند به دیگر کشور ها تعمیم داده شود.
دوم اینکه سکولارها معتقدند دین نمی تواند شئون اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را اداره کند که این نیز غلط است و بوضوح در تجربیاتی که در حاکمیت اسلام بوده عکس این موضوع نشان داده شده است، دین اسلام پتانسیل تدوین و منسجم هدفمند کردمن تمام شئون اجتماعی و فردی زندگی بشر را دارد.
پایان پیام/
نظر شما