امام حسین (ع) عمر سعد را خلع سلاح کرد نه تطمیع

خبرگزاری شبستان: امام حسین (ع) خواستند عمرسعد را خلع سلاح کنند؛ حضرت (ع) می‌‏خواستند او را قطع عذر کند؛ حضرت (ع) به دنبال این بودند که حجّت را بر او تمام کنند.

خبرگزاری شبستان: در یک مورد ما می‏بینیم که امام حسین (ع) مسائل دنیایی را مطرح می‏کنند. در یک مورد، این را در تاریخ می‏نویسند که امام حسین (ع) در کربلا به عمرسعد پیغام فرستاد که من می‏خواهم با تو حرف بزنم؛ امشب به میانه اردوگاه من و خودت بیا تا با هم ملاقات کنیم. «أَرْسَلَ الْحُسَیْنُ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنِّی أُرِیدُ أَنْ أُکَلِّمَکَ فَالْقَنِی اللَّیْلَةَ بَیْنَ عَسْکَرِی وَ عَسْکَرِکَ فَخَرَجَ إِلَیْهِ ابْنُ سَعْدٍ فِی عِشْرِینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ الْحُسَیْنُ فِی مِثْلِ ذَلِکَ»؛ عمر سعد با بیست سوار آمد، حسین(علیه‏السلام) هم مثل او با بیست سوار آمد. این دو نفر با همدیگر ملاقات کردند. «فَلَمَّا الْتَقَیَا أَمَرَ الْحُسَیْنُ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ»؛ حضرت رو کردند به آن بیست نفری که با ایشان آمده بودند، گفتند شما کناره بگیرید؛ «وَ بَقِیَ مَعَهُ أَخُوهُ الْعَبَّاسُ وَ ابْنُهُ عَلِیٌّ الْأَکْبَرُ»؛ فقط برداراش ابوالفضل و علی‏اکبر(علیهما‏السلام) در کنار حضرت باقی ماندند. «وَ أَمَرَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ وَ بَقِیَ مَعَهُ ابْنُهُ حَفْصٌ وَ غُلَامٌ لَهُ»؛ عمرسعد هم همین کار را کرد و به اصحابش گفت شما بروید کنار و با او هم فقط پسرش که حفص نام داشت با غلامش باقی ماندند.
حالا حرف‏ها را گوش کنید: «فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ وَیْلَکَ یَا ابْنَ سَعْدٍ أَ مَا تَتَّقِی اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعَادُکَ أَ تُقَاتِلُنِی وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ»؛ حضرت (ع) فرمودند وای بر تو ای پسر سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی او است نمی‏ترسی؟ آیا می‏خواهی با من بجنگی، در حالی که می‏دانی من فرزند پیغمبر خدا (ص) هستم؟ «ذَرْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعِی فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى»؛ اینها را رهایشان کن و با من باش؛ چون من تو را به خدا نزدیک‏ می‏کنم. «فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَخَافُ أَنْ یُهْدَمَ دَارِی»؛ عمرسعد به امام حسین (ع) گفت یا أباعبدالله، می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند. «فَقَالَ الْحُسَیْنُ أَنَا أَبْنِیهَا لَکَ»؛ حسین (ع) رو کرد به او و فرمود اگر خانه‏ات را خراب کردند، من آن را برای تو می‏سازم. «فَقَالَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَ ضَیْعَتِی»؛ عمرسعد گفت می‏ترسم املاکم را از من بگیرند؛ «فَقَالَ الْحُسَیْنُ أَنَا أُخْلِفُ عَلَیْکَ خَیْراً مِنْهَا مِنْ مَالِی بِالْحِجَازِ»؛ حسین (ع) به او فرمود من از املاکم را در حجاز، املاکی بهتر از آنچه در اینجا داری به تو می‏دهم. «ثُمَّ سَکَتَ وَ لَمْ یُجِبْهُ إِلَى شَیْ‏ءٍ»؛ تمام شد، عمرسعد دیگر جوابی نداشت که بدهد. حضرت (ع) محکومش کرد. در روایت دارد امام حسین(ع) برگشت. «فَانْصَرَفَ عَنْهُ الْحُسَیْنُ وَ هُوَ یَقُولُ مَا لَکَ ذَبَحَکَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِکَ عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا یَسِیراً».(1) حضرت (ع) نفرینش کرد که تو را در بسترت بکشند و از گندم عراق جز اندکی نخوری.
خوب دقت کنید، من که اینها را خواندم، علّت داشت؛ جهتش این است که یک ‏وقت یک فرد بی‏اطلاعی نیاید بگوید که نه، امام حسین (ع) هم «تطمیع» کردند! نخیر، این‏طور نبود؛ بلکه امام حسین (ع) خواستند عمرسعد را خلع سلاح کنند؛ حضرت (ع) می‏خواستند او را قطع عذر کند؛ حضرت (ع) به دنبال این بودند که حجّت را بر او تمام کنند. مسأله این بود؛ نمی‏خواستند او را تطمیع کند. نمی‏خواستند بگوید به تو پول می‏دهم بیا طرفدار من شو و پشت سر من بگو زنده‏باد. امام حسین (ع) دنبال این چیزها نبود؛ اینها اهل این کارها نبودند که بخواهند برای خودشان از راه تطمیع و تهدید و تحمیق حامی درست کنند؛ اصلاً و ابداً دنبال این حرف‏ها نبود امام حسین(ع).
پی نوشت:

1-بحارالأنوار، ج 44، ص 387
برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مجتبی تهرانی

پایان پیام/

کد خبر 310312

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha