خبرگزاری شبستان: پس از 8سال دفاع مقدس و جنگ تحمیلی استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا و سایر همپالگی آن تجاوزگر در آزمایش و توانمندی و قدرت لایزال نظام مقدس جمهوری اسلامی و عملیات پیروزمندانه بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر عزیز گردید، ضربه اساسی و تعیین کننده ای به پیکره دشمن تا دندان مسلح توسط اربابانشان، وارد ساخت و تمامی معادلات و باورها و ذهنیتی را که در مورد توانایی و قابلیت های نظام مقدس اسلامی وجود داشت تغییر داد، بسیاری از تحلیل گران رسانه های خارجی در برابر سرعت عمل بهنگام فتح خرمشهر غافل و مبهوت شدند، چون صدام ملعون گفته بود اگر ایران بتواندخرمشهر را س بگیرد من کلید بصره را تحویل ایران می دهم. متن زیر گزیده ای از کتاب حماسه هشت سال دفاع مقدس "در جبهه ها چه خبر بود؟" برگرفته از خاطرات شهید امیر عطار پور است.
خاطرات شهید امیر عطارپور
فاو خیلی مظلوم بود، فاو خیلی شهید داد، جنازه بچهها را آب برد، بیشترین داغی که به دل ماست از این بچههاست که رفتند و دیگر نیامدند. خیلی بیرحم بچهها را برد، بعضی از همین بچهها در وصیت خود نوشته بودند که ما نمیخواهیم برگردیم. در ضمن این جنگ فقط مخصوص برادرها نبود، وقتی موشک میزدند صدای فریاد زن و بچهها را میشنیدیم، یک روز زنی را دیدم که فرزندش در بغلاش بود و گریه میکرد یک لحظه نگاه کردم دیدم پا ندارد، اما از بچهاش محافظت میکرد.
شستن لباس هایی که تاب از جان می برد!
از خاطرات دیگرم اینکه خواهران لباسهای خونی رزمندگان را میشستند، یک روز در اتاق مجاور نشسته بودم دیدم شیون خانمها بلند شد، یک خانم بزرگواری آمد گفت: ما دیگر طاقت نداریم، تکهپارههای گوشت و پوست و استخوان بچهها در این لباسهاست، این لباسها مثل اینکه لباسهای کربلاییان است. اینقدر زاری کردند ما خودمان آتش گرفتیم، زینب گونهها را بسیار دیدم، خواهرانی را میشناسیم که در آن واحد هم شوهر از دست دادند هم برادر و هم پدر و پسر، تنها میسوخت و زندگی میکرد اما قوتی که از خدا گرفتند تنهاییها را محو کر د، خاطرات زیادی را میشود از دوران جنگ بازگو کرد. شهادت بچهها شیرین است هرچند از دست دادنشان سخت است.
طبیب عاشق!
یکی از خاطرات در پایان جنگ بود که متأسفانه شیمیایی زد به بیمارستان، کلی از برادران پزشک و بهیار در آن واحد در شهید شدند از جمله شهید دکتر "نصری" که در همان جریان بمباران شیمیایی شهید شد. قبل از شهادتاش خیلی از برادران ار از خیلی خطرات نجات داد، او از آمریکا آمده بود، ماجرایش این بود که چون در آمریکا بود به او گفته بودند اگر نیایی ایران ویزایت باطل میشود، او اصلا نمیخواست جبهه بیاید، آمده بود ولی در فاصله دور از بچهها به فاو آمده بود، بعد اینقدر متحول شد که نمیخواست برود، میگفت: چطور میشود من بمانم؟ گفتم: خیلی راحت است، تصمیم بگیر بمان. بعد از مدتی وقتی بمباران شیمیایی کردند من شیمیایی شدم و خیلی بدحال بودم. نفسام بالا نمیآمد و دیدم یک نفر با لباس بسیجی آمد بالای سرم و میگفت: چطوری؟ با ناراحتی گفتم: نه، چیزی نیست فقط اکسیژن به من بدهید. نگاهم که به او افتاد دیدم همان برادر دکتر است. گریهام افتاد، اینطور جنگ افراد را متحول کرد بعد هم که شهید شد.
پزشکان منافق!
از بازتاب این سفرها زیاد است، شاید چند کلمه نوشتید، به شاگردانتان گفتید هدایت شدند. بنویسید جانباز کیست؟ بنویسید اسیر کیست؟ بنویسید پدر شهید کیست؟ فرزند شهید کیست؟ این را چه کسی باید جوابگو باشد؟ برادرهای شما خیلی مظلومانه جنگیدند، از یک طرف از صدامیان و از طرف دیگر از منافقین ضربه میخوردند، آنها که در بیمارستانها نفوذ کرده بودند. سرم را از دست بچهها میکشیدند، آمپول هوا میزدند. پزشکان منافقی بودند که شما این مطالب را روی کاغذ بیاورید این فرمان رهبر است تنها آن چیزی که میماند خط شماست. کتاب شماست، بنویسید نگویید من نویسنده نیستم، قلم ندارم، آنچه میگیرید از خاطرات بنویسید بدهید تعداد زیادی چاپ کنند برای آیندگان بماند، زمینهایی که شما رفتید و دیدید زمانی برای این زمینها میلرزید، خانههایی است که آنقدر گلوله باریده سوراخ سوراخ شده اینها را بنویسید. اگر جوابی برای بچههایتان نداشته باشیم ظلم کردهایم.
از خاطرات دیگری که دارم این است که یک وقت برای معالجه رفته بودم خارج ( چون رزمندگانی که خیلی وضعیتشان وخیم است برای معالجه به خارج میبردند) یک برادری را دیدم که ظاهرا سالم بود ازش سؤال کردم چه شده؟ گفت من سرم درد میکند از اثر جنگ مرا آوردند اینجا. وانمود کرد که سرما خورده یک کمی شوخی کرد بعد از اینکه نماز خواندم خواستم بروم دیدم کسی آمد دست این برادر را گرفت وقتی نگاه کردم دیدم 2 پا نداشت دست راست هم نداشت، چقدر خاضعانه گفت: سرم درد میکند.
ما هنوز که هنوز است داریم شهید میدهیم خود شاهد بودم بچههایی که نایشان بهم میچسبید و شهید میشدند، در این بیمارستان ساسان بروید، دم به دم بچهها دارند شهید میشوند یکی از دوستان شیمیایی جانباز تعریف میکرد او دانشجو بود میگفت من کلاس میروم ولی نمیتوانم استفاده کنم از بس سرفه میکنم استاد میگوید آقا چه شده است؟ بروید بیرون بگذارید ما درسمان ر ا بدهیم. ممکن بود خودش هم شهید شود الان وضع اینطور شده که میگویند چه شده است؟ نای که بهم چسبید، شهید میشوند. مادران ما هم الان دارند داغ میکشند.
بنابراین گزارش، کتاب حماسه هشت سال دفاع مقدس در جبهه ها چه خبر بود؟ زیر نظر امد قدیریان و با همکاری صادق ظاهر از سوی انتشارات دفاع روانه بازار نشر شده است. از جمله مطالب گردآوری شده در این کتاب می توان به "نگاهی به جغرافیا و تاریخ خرمشهر"، "اشغال خرمشهر"، "فتح خرمشهر"، "شاهدان عشق"، "خاطرات یاران عشق"، "سطرهای عشق" و "نوای عشق" اشاره کرد.
پایان پیام/
نظر شما