حکمت گیر کردن گلوله خمپاره در لوله!

اولین گلوله خمپاره که شلیک نشد و ظاهرا در لوله گیر کرد. در همین گیرودار که خمپاره شلیک نشد با بی‏سیم در تماس بودیم که یک‏دفعه متوجه حقه نیروهای عراقی شدیم.

خبرگزاری شبستان: جعفر جهروتی زاده سالها فرمانده یکی از یگان های پارتیزانی بود. او چندین عملیات مهم و خطرناک را در پشت جبهه عراقی ها فرماندهی کرده است. نبردهای پارتیزانی در دوران دفاع مقدس که بیشتر در کوهستان ها و شهرهای مرزی عراق در شمال رخ می داد، کمتر در خاطرات رزمندگان آن دوران دیده می شود؛ به همین دلیل، خاطرات جهروتی زاده از این حیث یک استثنا است. متن زیر گزیده ای از این خاطرات برگرفته از کتاب "نبرد درالوک است.

موعد عملیات از راه رسید و حرکت کردیم به سمت شهر. عده‏ای رفتند به سمت ارتفاعات؛ ارتفاعات "کانی‏پور"، "بارزان" و "سرپیران". یک قبضه خمپاره هم بردند بالای ارتفاع تا از ما که از شیار می‏رفتیم به سوی شهر پشتیبانی کنند. ما خبر نداشتیم که دشمن چه برنامه‏ای دارد. در حقیقت دشمن از قبل متوجه شده بود که می‏خواهیم عملیات کنیم. بنابراین، خیلی از جاهایی را که می‏دانست مورد هدف ما است، خالی کرده و در جاهای مناسب‏تری کمین کرده بود.

قرار بود عملیات با شلیک خمپاره آغاز شود. رمز عملیات را گفتیم. بچه‏هایی که بالای ارتفاعات بودند عملیات را آغاز کردند. از داخل شیار هم قرار بود نیروها، پس از اینکه خمپاره‏انداز تعدادی گلوله ریخت، حمله کنند. اولین گلوله خمپاره که شلیک نشد و ظاهرا در لوله گیر کرد. در همین گیرودار که خمپاره شلیک نشد با بی‏سیم در تماس بودیم که یک‏دفعه متوجه حقه نیروهای عراقی شدیم. آنها در چندین نقطه کمین‌های مناسبی ایجاد کرده بودند تا به محض اینکه ما حرکت کردیم، ما را زیر آتش بگیرند. شیار جای بسیار خطرناکی شده بود. وقتی گلوله خمپاره گیر کرد و متوجه این موضوع شدم، بلافاصله نیروها را از داخل شیار حرکت دادم به سمت دیگری تا بچه‏ها با نیروهای عراقی که روی ارتفاع بودند درگیر بشوند. عراق روی ارتفاع میدان مین زده بود. بچه‏ها خیلی راحت میدان مین را خنثی کردند و به نیروهای عراقی حمله کردند. منتهی چون عملیات در شیار متوقف شده بود، روی ارتفاع هم در حد یک عملیات ایذایی انجام شد و سریع گفتم که عقب بکشند. اگر گلوله خمپاره گیر نمی‏کرد و شلیک می‏شد و عملیات می‏کردیم، تلفات بسیار سنگینی می‏دادیم.

بعدا متوجه شدیم که دشمن کاملا پشت سر ما را بسته و حرکت ما را شناسایی کرده بود. در حقیقت گیر کردن گلوله خمپاره امداد خدا بود و اگر این اتفاق نمی‏افتاد به هیچ‏وجه نمی‏توانستیم بچه‏ها را از محاصره دشمن صحیح و سالم بیرون بکشیم. پس از این ماجرا برگشتیم به مقر خودمان در منطقه پندرو.

زمانی‏که عملیات نظامی نداشتیم، مرتب به روستاها ـچه در مسیر راه‏مان و چه غیر آن‌ـ سر می‏زدیم و سعی می‏کردیم با مردم عراق ارتباط برقرار کنیم. به آنها می‏فهماندیم که برای نجات شما به اینجا آمده‏ایم. بچه‏های ما کیلومترها راه را پیاده آمده‏اند، این همه زحمت و مشکلات را به جان خریده‏اند تا شما را از ستم و ظلم صدام نجات دهند.

مردم آن مناطق هم حق مطلب را ادا می‏کردند و تا جایی که در توان‏شان بود به ما خدمت می‏کردند. چه بسا در زمستان، وقتی که آدم نیم‏ساعت در سرمای شدید بیرون می‏ماند، یخ می‏زد و تلف می‏شد. مردم روستاها اتاق گرم‏شان را در اختیار ما می‏گذاشتند و خودشان به زحمت می‏افتادند. خانه‏های روستایی معمولا یک اتاق بیشتر نداشت و یا اگر مجلل بود دو اتاق داشت. گاهی به ما در اتاقی که سه، چهار نفر در آن خوابیده بودند، جای می‏دادند تا از سرما محفوظ بمانیم و از بین نرویم.

یک شب راه زیادی رفتیم و در مسیرمان جایی برای استراحت پیدا نکردیم. از صبح تا یکِ بعد از نیمه‏شب پیاده‏روی کرده بودیم. رسیدیم به یک روستا. باران شدیدی می‏بارید. همین‏که قطرات باران بر زمین می‏افتاد از شدت سرما یخ می‏بست. لباس‌های‏مان عین چوب، خشک شده بود. اگر لحظه‏ای حرکت‏مان را متوقف می‏کردیم، قطعا از پا در می‏آمدیم. وارد یک روستا شدیم. از آن روستاهای فقیرنشین بود. ساعت یک بعد از نیمه‏شب بود. دیدیم چاره‏ای نداریم جز اینکه برویم داخل یکی از خانه‏ها؛ آن‏قدر سرما فشار آورده بود که داشتیم از حال می‏رفتیم. در خانه‏ها را زدیم. من به همراه چهار، پنج نفر از بچه‏ها وارد اتاقی شدیم و دیدیم که در قسمتی از آن زن و دو، سه بچه صاحبخانه خوابیده‏اند. راضی نبودیم که مزاحم آنها شویم ولی خود صاحبخانه هم این را می‏فهمید که چاره‏ای نداریم جز اینکه آنها به ما پناه دهند تا از یخ‏زدن در امان باشیم. دور بخاری نشستیم تا لباس‌های‏مان را که خیس بود، خشک کنیم.

صاحب‏خانه رفت و هیزم آورد و ریخت داخل بخاری. با وجود خستگی، همیشه کمتر از بقیه می‏خوابیدم. همین‏طور به دیوار تکیه داده بودم. بچه‏ها دراز کشیده بودند و همه در خواب بودند. جایی که نشسته بودم، کمی ناهموار بود و نمی‏شد خوابید. با این همه پس از مدتی به حالت نشسته خوابم برد. نیمه‏های شب آمدم جابه‌جا شوم که چشم‌هایم باز شد و از خواب پریدم. دیدم زن صاحب‏خانه آرام جوراب‌های بچه‏ها را از پای‏شان درمی‏آورد. هنوز کاملا خواب از سرم نپریده بود. بین خواب و بیداری دیدم که جوراب‌ها را برد بیرون و در آن سرمای وحشتناک شست و آورد و آنها را در اطراف بخاری پهن کرد. بعد شروع کرد به پاک‏کردن گل و لایی که به لباس‌های بچه‏ها چسبیده بود. لباس‌ها را که به دیوار آویزان بود برمی‏داشت و یکی‏یکی تمیزشان می‏کرد. این مردم ستم‌دیده با ما چنین رفتاری می‏کردند.

این موضوع برایمان جا افتاده بود که ما سفیران جمهوری اسلامی هستیم و تنها مسئولیت نظامی و عملیاتی نداریم بلکه در کنار آن، مسئولیت دیگری هم به دوش داریم. کار فرهنگی را در عراق مهم‏تر از کار نظامی می‏دانستیم. صرفا کار نظامی تأثیر کمتری داشت اما وقتی با کار فرهنگی عجین می‏شد، عمق بیشتری می‏یافت. پول‌هایی در اختیار ما بود و وقتی وارد خانه‏ای می‏شدیم و می‏دیدیم که صاحبخانه واقعا مستضعف است و وضع مالی‏اش خراب است به آنها پول می‏دادیم. بعضی‌ها ناراحت می‏شدند و قبول نمی‏کردند. از خود کردهای منطقه که با ما همکاری می‏کردند پرسیدیم که به چه شکل می‏شود به آنها کمک کرد. آنها به ما راهی نشان دادند. وقتی در خانه‏ای کارمان تمام می‏شد و می‏خواستیم خداحافظی کنیم، مبلغی را زیر تشک یا پتو قرار می‏دادیم و بیرون می‏آمدیم.

جمهوری اسلامی در جاهایی که می‏توانست برنج، روغن و شکر و... توزیع می‏کرد. با این همه منطقه آن‏قدر گسترده و وسیع بود که این امکانات نمی‏توانست جواب‏گوی همه باشد. مردم کرد عراق ملت واقعا مظلومی هستند. هم از طرف رژیم عراق تحت فشارند و هم از لحاظ مادی و امکانات ساده زندگی در بدترین وضعیت قرار دارند. زمانی ‏که سرمان گرم عملیات نبود، قسمت عمده‏ای از وقت‏مان را به ارتباط با آنها صرف می‏کردیم.

 

بنابراین گزارش کتاب نبرد درالوک، خاطرات سردار جعفر جهروتی زاده به قلم محمود جوانبخت از سوی انتشارت سوره مهر روانه بازار نشر شده است. این کتاب شامل خلاصه ای از سیزده سال مبارزه سردار جهروتی زاده است، خاطراتی که از روز هفده اسفند سال 1357 شروع شد تا روزی که در اواخر سال 1371با تیپ 155 مدینه منوره وداع گفته و به تهران آمد.

 

پایان پیام/
 

کد خبر 337243

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha