خبرگزاری شبستان - البرز: مهدیه دانایی؛ نخستین شهید مدافع حرم شهرستان کوهدشت، « قدرت عبدیانی» است. او اولین فرزند خانواده 9 نفره است که در سی فروردین سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت متولد شد. پنج برادر و یک خواهر پس از او به دنیا آمدند. فرزند ارشد بودن باعث شده بود که همواره نسبت به رفتار و منش خودش حساس باشد. پدر و مادر از او به عنوان الگوی رفتاری برای دیگر فرزندان بهره می بردند. مادرش از کلاس دوم ابتدایی او را دائم الوضو دیده است. رفتار و عادتی که همواره در طول زندگی این شهید دیده شده است.
سال 79 پس از گذراندن دوران سربازی در ارتش توانست در دانشکده افسری قبول شود. پس از گذشت چهارسال وارد سپاه قدس شد. سال 85 با کبری قبادی که خواهر 2 شهید عرصه دفاع مقدس بود عقد کرد. در دوران نامزدی همان سال به اولین مأموریت خود فراتر از مرزهای ایران رفت.
نبرد 33 روزه سوریه اولین تجربه مأموریت او بود که از نیروهای قرارگاه رمضان کرمنشاه پس از انتقال به کرج از طرف نیروهای کرج به سوریه اعزام شد. سوریه، عراق و لبنان از جمله مناطقی است که این شهید در آن حضور فعال داشته است. درجه نظامی اش پیش از شهادت سرگرد و پس از آن سرهنگ شد. مسئولیت و تخصص اصلی اش در مناطق جنگی، مسئول ادوات سنگین و آموزش به نیروهای نظامی بود.
تخصص اصلی اش ضد زره بود. امتیازی که مهمترین و با اهمیت ترین دلیل حضورش در منطقه محسوب می شد. . تانک هایی که با پشتیبانی هواپیمایی بدون سرنشین جاسوسی به نام « mk» حمایت می شدند. مدعیان سازنده این تانک معتقد بودند که هیچ نقطه ضعفی ندارند و برای انهدام آن باید پیش از هر عملی تا آنجا که ممکن است به آن نزدیک شوند و این در صورتی بود که هر تانک میرکاوا با دو سته نیروی پیاده همراهی می شدند تا تانک را پشتیبانی کنند. شکار این تانک تخصص شهید قدرت عبدیان بود. چندین شبانه روز در یک سنگر زیرزمینی پنهان می شد. ساعت ها و گاهی چند شبانه روز طول می کشید. کمترین آذوقه، حتی جابه جایی در موضع کمین باید لحاظ می شد.
چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۵در منطقه حلب بر اثر اصابت یک ترکش به سر شهید قدرت عبدیان در حالی که یک پسر 10 ساله داشت به فیض شهادت نائل آمد. ایام شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی فرصتی شد تا به زندگینامه این شهید والامقام که همرزم شهید سردار دلها در نبرد ۳۳ روزه سوریه بود تأملی داشته باشیم.
حفظ حقوق بیت المال حتی به اندازه یک مداد
کبری قبادی پور در جریان یاد و خاطره همسر شهیدش به خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز گفت: زندگی مشترکمان با قدرت سراسر خاطره و عشق بود، یکی از شاخص های اخلاقی او حفظ حقوق بیت المال حتی به اندازه یک مداد بود.
قبادی پور افزود: یکی از روزها پسرم جامدادی اش را در منزل جا گذاشته بود. من قصد داشتم به پسرم دیکته بگویم. دیدم مداد و خودکاری نیست که بنویسد. ناچار مجبور شدم از کیف قدرت مدادی را بردارم. دیکته را گفتم و او نوشت. وقتی که به خانه آمد متوجه برداشتن آن مداد شد. عصبانی شد. این درحالی بود که بیشتر اوقات او را بشاش و شوخ طبع دیده بودیم. برافروخته و ناراحت گفت که آن مداد را سر جایش بگذار. تعجب کردم. چون به هیچ چیزی اینطور حساس نبود. با ناراحتی و دلخوری گفتم: فقط یک مداد بود!. گفت: مال من نبود. مال من بود که فدای سرت. مال بیت المال بود. شما نباید برمی داشتی. همان وقت فهمیدم که چه اشتباهی کردم. همسرم به حق الناس حساس بود. به سراغ پسرم رفتم و از او خواستم تا مداد را برگرداند. برای پسرم توضیح دادم که آن مداد مال محل کار پدر بوده و او نباید استفاده می کرد.
حرمت نگاه داشتن خانواده شهید
وی در ادامه به خاطره دیگری از شهید عبدیان اشاره کرد و گفت: محل زندگی مان با خانواده شهید کارگر برزی یکی بود. دوست صمیمی و همرزم یکدیگر بودند. روزهای نخستین شهادت شهید کارگر برزی بود. یک روز خیلی جدی به من و بچه ها گفت: از این به بعد هر وقت اومدید داخل شهرک و مرا دیدید، طوری وانمود کنید که انگار من یک غریبه ام. حتی سمت من نیایید. این را خیلی جدی گفته بود. ما هم به حرفش احترام می گذاشتیم. هر زمان خارج از خانه در محیط شهرک می دیدمش سعی می کردیم مثل یک غریبه با او رفتار کنیم. نزدکش نرویم تا به خانه برسیم. این طوری می خواست که مبادا بچه های شهید کارگر برزی و همسرش نبود پدر را احساس کنند.
اولین شهید مدافع حرم کوهدشت
همسر شهید عبدیان در بخش دیگر سخنان خود تعریف کرد: شهید عبدیان آرزو داشت اولین شهید مدافع حرم لرستان زادگاه خودش باشد. همواره این خواسته رو به زبان می آورد. من هم عادت کرده بودم به شنیدن این حرف و با خودم فکر می کردم که این خواسته دوری است؛ یعنی سعی می کردم با این فکر خودم را از زمان موعد شهادت قدرت دور نگه دارم.
وی ادامه داد: سال 95 بود که با جمع خانواده به لرستان رفتیم. خوشحال بودم که ایام عید است و همه دور هم هستیم. قدرت هم خیلی شاد و خوشحال بود. اما هر مرتبه می گفت که ان شاء الله! ان شاء الله! به فضل الهی سال 95 شد. از این حرف او متعجب شدم. احساس می کردم نکته ای در این حرفش است. اما او هر ساعت خوشحال تر از آمدن این سال بود. عصبانی شدم.
وی افزود: می دانستم که به آرزوی شهادت این جمله را می گوید و دلش گواهی مطلبی را می دهد. با ناراحتی و دلخوری گفتم: بعد از مدت ها آمدیم مسافرت آن هم به شهر آبا و اجدادی ات لرستان. وقتی ناراحتی ام را دید با دلخوری گفت: حالا من یک چیزی گفتم. شهادت لیاقت می خواهد. پس از گذشت چند روز برگشتیم کرج. خانه بودم که تلفن زنگ خورد. گوشی را برداشتم. قدرت پشت خط بود گفت: منزل شهید عبدیان؟!!! تلفن را برویش قطع کردم. دوباره زنگ زد. پرسید: چرا تلفن را قطع می کنی؟! همکارانم دارن به من می خندن اینجا. ادامه داد که شهید ماشاالله شمسه را می شناسی؟ اون اولین شهید مدافع حرم لرستان شد. تا اینجای صحبتش ساکت بودم وقتی این را گفت گفتم خدا رحمتش کند. قدرت ادامه داد: من اولین شهید مدافع حرم کوهدشت هستم. این را که گفت، پرسیدم چرا زنگ زدی اول گفتی منزل شهید عبدیان؟! گفت: دوست داشتم اولین کسی باشم که به خانه خودم زنگ زده باشم تا خبر شهادت را بدهم. دوست ندارم کسی قبل از من خبر شهادتم را به تو بدهد.
« شهید زنده» لقب شهید قدرت عبدیان/ شکارچی تانک های میرکاوا
همرزم شهید قدرت عبدیان نیز در رابطه با توصیف ویژگی های شخصیتی این شهید به خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز گفت: جنگ 33روزه لبنان بود. قدرت عبدیان هم به عنوان یکی از نیروهای حاضر در این جنگ شرکت داشت. حساسیت بالایی این جنگ داشت به همین دلیل محافظه کاری جدی از جمله مسائل مورد توجه فرماندهان در این دوره بود. طی این دوره 2 هفته از مفقود شدن قدرت می گذشت. بسیاری از همرزمان دیگر تصور می کردند که شهید شده است.
وی افزود: منتظر بودیم که خبر شهادتش را به طور رسمی اعلام کنیم. ارتباط با بی سیم ها و تلفن از بین رفته بود. اما به یکباره پس از این دو هفته شهید قدرت عبدیان به مقرّ برگشت. پس از این اتفاق دیگه بین نیروها مرسوم بود که او را شهید زنده صدا کنند. یکی از روزها سال 95 بود. در مراسم شهادت یکی از نیروهای سپاه قدس بودیم، پایان مراسم، یکی از فرماندهان سپاه رو کرد به قدرت و گفت: خب آقا قدرت چه وقت بیاییم برای مراسم شهادت شما؟! شهید قدرت عبدیان با خنده گفت: درست بعد از شهادت شما. همین هم شد. اول آن فرمانده شهید شد و پس از آن شهید قدرت عبدیان.
همرزم شهید عبدیان خاطرنشان کرد: تانک های میرکاوا جدیدترین تانک های زره ای بودند که در مناطق اشغال شده از طرف نیروهای تکفیری و داعشی مورد استفاده قرار می گرفتند. تانک هایی که با پشتیبانی هواپیمایی بدون سرنشین جاسوسی به نام « mk» حمایت می شدند. مدعیان سازنده این تانک معتقد بودند که هیچ نقطه ضعفی ندارند و برای انهدام آن باید پیش از هر عملی تا آنجا که ممکن است به آن نزدیک شوند و این در صورتی بود که هر تانک میرکاوا با دو سته نیروی پیاده همراهی می شدند تا تانک را پشتیبانی کنند. شکار این تانک تخصص شهید قدرت عبدیان بود. چندین شبانه روز در یک سنگر زیرزمینی پنهان می شد. ساعت ها و گاهی چند شبانه روز طول می کشید. کمترین آذوقه، حتی جابه جایی در موضع کمین باید لحاظ می شد.
استعدادهایی که هرگز برملا نمی کرد
« سجاد عبدیان» نیز در خصوص ویژگی رفتاری برادر خود به خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز گفت: معمولا برادرها از تمامی مسائل و خصوصیات ریز و درشت هم باخبر هستند ولی در مورد قدرت من بسیاری از خصوصیات اش را پس از شهادت فهمیدم. آمد و شدهای همرزمانش برای تکریم و تجلیل پدر و مادر زیاد بود. یکی از روزها چند تن از همرزمانش برحسب اتفاق می گفتند که الان اگر قدرت بود راحت می تونست زبان این ها را بفهد. آن وقت در منطقه جلوتر می رفتیم. کنجکاو شدم. جلوتر رفتم و پرسیدم شنیدم چه می گفتید، مگر قدرت چه زبانی بلد بود؟! آن ها یک نیم نگاهی کردند و گفتند: آقا قدرت به سه زبان کوفی، بصری و شامی با لهجه مسلط بود. هر زمان که نیاز بود از این استعدادش در منطقه استفاده می کردیم.
با صدای بلند قرآن بخوان
عبدیان با ذکر خاطره ای دیگر از برادر شهید خود بیان کرد: طلبه بودم. بیشتر اوقاف در خانه قرآن می خواندم. بعد از نماز رحل قرآن را برداشتم و طبق معمول شروع به قرائت قرآن کریم کردم. کمی آن طرف تر قدرت نشسته بود. مهمانشان بودیم. چند لحظه ای گذشت. جلو آمد و گفت: سجاد در خانه که می خواهی قرآن بخوانی با صدای بلند بخوان. بگذار بچه ها صدای قرآن خواندنت را بشنوند. صدای خوش قرآن در روح، اینده و با ایمان شدن آن ها تأثیر می گذارد. پس از آن دیگر عادت داشتم که قرآن را در خانه با صدای بلند بخوانم.
وصیت نامه شهید
در دستنوشته شهید آمده است خدا را شاکر و سپاسگزارم در دورهای از زمان به ما نعمت حیات داد که بهترینها را به نحوی درک کردم، در دورهای نفس کشیدم که رهبری شخصیتی را درک کردم که بدون شک پاکترین و بهترین شخصیت در این کره خاکی است.
شخصیتی که بدون تردید بدون هیچ هوای نفسی خیرخواه امور مسلمین است و عمری در این راه صرف کرده است. شخصیتی که دفاع از مظلومان و دشمنی با ظالمان را در امورات زندگی ما وضع و روشن به ما آموخت و ما را در آن راه بزرگ هدایت و رهبری کرد.
خدا را شاکرم ملتی را درک کردم که به گفته رهبر فقیدم از امت رسولالله در صدر اسلام بالاتر، بهتر و برتر است. ملتی که در دوران حیات خود ثابت کرد شاید تنها ملتی است که از صدر اسلام تاکنون درحالیکه زر و زور و تزویر در یکطرف جهت انحراف این ملت از مسیر خود باهم جمع شدند تا این ملت از مسیر حقی که انتخاب کرده است دست بردارد اما این ملت با بصیرت تمام در برابر زر و زور و تزویر حق را انتخاب کرد و این در تاریخ بیمانند است.
خدا را شاکرم در دورهای نفس کشیدم که بهترین افراد بشر را بهنوعی درک کردم، در محلی کارکردم که بهترین انسانها را دیدم، درزمانی زیستم که حق و باطل را توانستم از هم تشخیص دهم و الحمدالله جزء سربازان کوچکی از جناح حق باشم.
اتفاقاتی که امروز در منطقه در حال رخ دادن است شاید بهنوعی دارد همان خوارج دوره امام علی(ع) را به ما نشان میدهد، همان معاویه و یزیدهای زمین در منطقه در حال جولان هستند و این با چشم عادی هم قابلدیدن است.
ما اگر در تاریخ درباره قوم مغول خواندیم شاید بعضی شرایط و اوضاع برایمان قابلدرک نبود ولی با ظلم و ستمهایی که از بهظاهر مسلمانهای این دوره دیدیم تازه متوجه شدیم که بهنوعی قوم مغول هم شاید خیلی قوم بدی نبوده این اصحاب داعش و سگهای آل سعود و آل یهود الحق که روی سفیدی برای قوم مغول گذاشتند.
خون جاری بر پیشانی شهید است که زنگار از آینه وجودمان پاک میکند تا اوج بندگی، سیر و سلوک در عالم معنویت را از فداکاری آنها درس بگیریم.
نظر شما