به گزارش خبرگزاری شبستان، امروزه پیشرفت و نوآوری جوامع بشری و پیدایش دستاوردهای بی بدیل در علم و فناوری و شکوفایی روزافزون جنبه های مختلف حیات مدنی بیش از هر چیز دیگر خود را مدیون ساماندهی و شکل دهی نوین و روشمند علوم انسانی در همه سطوح و جوانب آن می داند. با این رویکرد "تحلیلی بر مبانی علوم انسانی در سیاست گذاری های جهانی" برگرفته از کتاب علوم انسانی در ایران را مرور می کنیم:
سیاست گذاری های کلان جهانی عمدتا ناشی از مستولی شدن تفکری است که ریشه های علوم انسانی در آنها ابعاد بسیار محدودی از انسان را به عنوان پیش فرض در تمام تئوری های خود در نظر می گیرند.
از پیامد های تغییرات گسترده دهه های اخیر در تعاملات جهانی می توان به ورود سازمان های بین المللی در تصویب و اجرایی کردن سیاست هایی اشاره کرد. این سازمان ها علی رغم به خدمت گرفتن ملیت های مختلف در فرآیند سیاست پژوهی، عمدتا از لحاظ بینش و خط مشی سیاسی بسیار به جریان های حاکم در کشورهای پیشرفته صنعتی و شاید چند ابرقدرت خاص نزدیک بوده است.
در این میان تقسیم بندی کشورها بر اساس توسعه یافته و در حال توسعه، در حوزه سیاست گذاری های صنعتی و اقتصادی و دغدغه توسعه یافتگی بسیاری از کشورهای در حال توسعه با الگو قرار دادن کشورهای صنعتی، باعث مشروعیت بخشی به شکل گیری و جهت گیری این سیاست ها شده اند. آنچه که در قدم اول مثبت می نماید، تلاش برای کمک به کشورهای در حال توسعه و به خصوص کشورهای فقیر برای توسعه اجتماعی و اقتصادی است. اینکه این کشورها بتوانند رشد کنند، در تعاملات روزافزون جهانی نقش ایفا نمایند، و خلاء های اقتصادی خود را با کمک این سازمان ها بهبود ببخشند. در این راستا مسلما توصیه های سیاست گذاری موثرترین قدم برای نیل به این هدف است و اینجاست که نقش سازمان های سیاست گذاری جهانی پررنگ تر می شود.
اما آنچه که جای تامل دارد تعمیق در بنیادهای این سیاست ها و تحلیل جریان های فکری و بینش حاکم بر آنها است. مطالعه آزمودهای قبلی و تحلیل بسته های سیاست گذاری های کلان جهانی گویای نوعی تضاد است بین آنچه که به عنوان قدم مثبت از بسته های سیاستی سازمان های جهانی یاد شد و آنچه که در عمل اتفاق افتاده است.
تجویزهای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در کشورهای در حال صنعتی شدن، پیامدهای بسته سیاستی اجماع واشنگتن در آمریکای لاتین، بحران اقتصادی چند سال گذشته، و امروزه آفریقا به عنوان هدفی جدید در این سیاست گذاری ها، همه و همه حاوی نکات بسیار ارزشمندی برای محققان حوزه علوم انسانی هستند.
می توان این پرسش را مطرح کرد این گونه سیاست گذاری ها، که در موعد عمل جریان های بسیار گسترده و شاید غیرقابل برگشت در کشورهای مختلف را موجب می شوند، بر چه مبنایی وضع می شوند؟ علوم انسانی که این سیاست ها را ارائه می دهند، ریشه های خود را از چه مبنای فکری گرفته اند؟ این سیاست گذاری ها عمدتا ناشی از مستولی شدن تفکری است که ریشه های علوم انسانی در آنها ابعاد بسیار محدودی از انسان را به عنوان پیش فرض در تمام تئوری های خود در نظر می گیرند و چنین فرض هایی آن گاه که در بسته های سیاستی در ابعاد وسیع اجتماعی وضع می شوند نه تنها برای این جوامع پیشرفته بودن را به ارمغان نمی آورد، بلکه باعث انفعال سرمایه های اجتماعی و عقب افتادگی بیشتر می شود. همچنین نحله های دیگر علوم انسانی که در مقام مخالفت با چنین جریان غالبی برمی آیند، در حالت بسیار منفعلانه تنها به نقد این سیاست ها پرداخته و اساسا قادر به تجویزهای کارآمد جایگزین نیستند.
* به کوشش مهدی مجید پور
پایان پیام/
نظر شما