به گزارش خبرگزاری شبستان، وقتی علوم انسانی در کشور ما شکل گرفت، علوم انسانی مبتنی بر نگاه پوزیتویستی بود. اگر ما به سابقه شکلگیری گرایش های اصلی علوم انسانی تجربی در کشورمان برگردیم، مشاهده میکنیم که یک نوع تلقی خاص از علم و علوم انسانی در آن دوره مطرح بوده است.
نخستین شاخه علوم اجتماعی، البته به معنای عام آن، که در کشور ما شکل گرفت اقتصاد بود. در سال 1318 مسؤولان کشوری به این نتیجه میرسند که باید برنامه توسعه داشته باشند. برای اینکه برنامه توسعه تدوین کنند، نیازمند یک سری مبانی علمی هستند. پیشنهاد میشود دانشکده اقتصاد در دانشگاه شیراز تاسیس شود. این پیشنهاد بر می گردد به سال 1346، یعنی سه دهه از احساس نیاز به برنامه توسعه گذشته و تازه نهاد آموزشی مربوطه می خواهد شکل بگیرد. خوب چه کسی این دانشکده اقتصاد را و برنامههای رشته اقتصاد را در کشور ما پایهگذاری میکند؟ دکتر حسین پرنیا که اقتصاد را زیر نظر کینز فرا گرفته است. بالطبع وقتی چنین شخصی در مقام تأسیس یک نهاد برمیآید و میخواهد برنامههای درسی و آموزشی رشته اقتصاد را تدارک ببیند، در همان چارچوبی که آموزش دیده است این کار را انجام می دهد.
رشته جامعهشناسی هم در کشور ما توسط غلامحسین صدیقی پایهگذاری میشود که در فرانسه تحت تأثیر تفکرات پوزیتویستی آموزش دیده است. بر این اساس علوم اجتماعی در کشور ما مبتنی بر تفکر پوزیتویستی شکل میگیرد و به تبع دانشجوی ما که اساتید آینده کشور هستند با این نوع تلقی از علم پرورش پیدا میکنند.
تغییر این ذهنیت هم کاری است بسیار زمانبر. ما اگر فقط از بعد تاریخی به داستان نگاه کنیم، یک نظریهای در کشور نهادینه شده است، حالا یک جمعی تلاش دارند که این نظریه را تغییر بدهند. این امر زمانبر است و حتی اگر همه کارها به خوبی صورت میگرفت برای این که نظریه علم دینی به طور کامل جایگزین نظریه پوزیتویستی در حوزه علوم اجتماعی در کشور ما شود، این 30 سال زمان زیادی نیست.
منتها در این جا میتوانیم به یک سری آسیبها اشاره کنیم که این جایگزینی علم دینی با علوم انسانی پوزیتیویستی را به تأخیر انداخته است. یکی از مشکلاتی که در این حوزه وجود دارد، این است که ما احساس میکنیم این تحول حتما باید در مرحله دانشگاهی صورت بگیرد؛ یعنی ما فکر میکنیم مخاطب تحول علوم انسانی در کشور، دانشگاهیان هستند. به همین دلیل به طور مثال پژوهشگاه حوزه و دانشگاه که شکل می گیرد، هدفش این است که کتب علوم انسانی دانشگاهی را بازنگری و اصلاح کند. سازمان سمت بر همین مبنا شکل میگیرد.
مراکز آموزشی و پژوهشی دیگری که با هدف تحول علوم انسانی و تولید علم دینی و بومی در کشور ما شکل میگیرند، همه متوجه علوم دانشگاهی هستند. ولی اگر کمی دقیقتر به قضیه نگاه کنیم، احساس میکنیم این نگاه اشتباه است. چرا؟ چون ما در دوران ابتدایی درس علوم تجربی را وقتی داریم آموزش میدهیم، تلقی خاصی از علم را به دانشآموزی که برای اولین بار با واژه علم آشنا میشود، القا میکنیم. این تلقی ای است که مسئولین تدوین کتب علوم دوره ابتدایی رسماً به آن اشاره کردند. اینکه ما در کتاب علوم هدفمان این است که به دانشآموز بیاموزیم، روش علمی چیست؟ باید مشاهده کند، فرضیهپردازی کند، اندازهگیری دقیق داشته باشد و بعد آزمایش کند و ... در دوره راهنمایی مجدداً این تلقی تثبیت میشود. در دوره دبیرستان تثبیت میشود.
بعد یک مرتبه ما میخواهیم در دوره دانشگاه چه کار کنیم؟ میخواهیم این تلقی از علم که تا کنون فرا گرفته اید تلقی نادرستی است. پس ما باید توجه کنیم در بحث تحول علوم انسانی ما باید از دوران ابتدایی ذهن دانشآموز را اندک اندک با مفاهیمی آشنا کنیم که در دوره دانشگاه وقتی میگوییم ما در کنار این علوم انسانی تجربی، علوم انسانی دیگری هم میتوانیم داشته باشیم، دانشجو راحت بپذیرد و همراهی کند.
در خود غرب الان ما گرایشهای غیر پوزیتویستی در حوزه علوم انسانی زیاد داریم. به طور مثال نگرش هرمنوتیکی در کشور ما کمتر مطرح است، که هدف در آن جا تبیین علی و پیشبینی و کنترل پدیدههای مشاهدتی در حوزه انسانی و اجتماعی نیست. حرفش این است که ما میخواهیم بفهمیم که این فرد یا جامعه چه کار انجام میدهد؟ یا علوم انسانی انتقادی که هدفشان رهایی از یک نوع سلطه است که به طور مثال علوم انسانی مارکسیستی و فمینیستی مصادیقی از علوم انسانی انتقادی هستند. ما حتی این دو شاخه و گرایش عمده علوم انسانی غربی را در کشور خودمان به طور خوبی مطرح نکرده ایم. تحقیقاتی که در کشور صورت گرفته است، نشان میدهد که عمده تحقیقات و آموزش های ما مبتنی بر روش پوزیتویستی است که حتی اقتضائات روش پوزیتویستی هم به خوبی در آن رعایت نمیشود.
پس بحث مقدمات تحول علوم انسانی باید از دوره ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان فراهم شود و اصلاحاتی در کتب علوم دوره ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان باید صورت بگیرد. این یکی از مشکلات جدی است که ما در بحث تحول علوم انسانی با آن روبرو هستیم.
مشکل دیگر مجددا این است که ما احساس میکنیم فقط باید دانشگاهها در بحث تحول علوم انسانی دگرگون شود، سرفصل ها تغییر پیدا کند، کتب علوم انسانی تغییر کند، اساتید نگاهها و بینشهایشان تغییر کند، در حالی که برخی وقتها احساس میکنیم در عرصه اجتماع فعالیتهایی صورت میگیرد که این تفکر پوزیتویستی را بدون آنکه بخواهیم بازتولید میکند. به طور مثال یک سری از منتقدین برنامه چهارم توسعه این مطلب را مطرح کردند که این برنامه از لحاظ مبانی سکولاریستی و اومانیسمی است و مبتنی بر همین علوم انسانی پوزیتیویستی رایج شکل گرفته است و به تبع ما را نمیتواند به اهداف و غایات اسلامی برساند. به همین دلیل در اجرای مفاد برنامه چهارم توسعه تأمل جدی ای صورت گرفت. ما این توجه را ارج مینهیم و میگوییم توجه خوبی بوده است. کسانی متوجه شده اند که تفکر پوزیتیویستی در حوزه علوم انسانی صرفا از دریچه دانشگاه نیست که بازتولید میشود، از دریچه سیاستگذاریهای ما هم این تفکر پوزیتویستی در حوزه علوم انسانی بازتولید میشود و باید با آن مقابله کرد. منتها بعدا شاهد مسائلی هستیم که نشان می دهد تحلیل ما و خوش بینی ما چندان درست نبوده است. برای مثال نقشه جامع علمی کشور در دولت نهم مطرح شد و در دولت دهم به تصویب رسید. انتظار می رفت که مقابله با تلقی پوزیتیویستی از علم در این نقشه به طور جدی خودش را نشان دهد.
* نوشته شده توسط سید محمدتقی موحد ابطحی، عضو گروه فلسفه علوم انسانی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
پایان پیام/
نظر شما