خبرگزاری شبستان: در پردازش هر موضوع علمی توجه به پیشینه پژوهشی و نظری آن یکی از بخشهای مهم و ضروری است. در بحث اسلامی کردن علوم انسانی نیز پرداختن به تجربه های مشابه در کشورهای اسلامی و حتی کشور های غربی یکی از گامهای اساسی است. به نظر میرسد این موضوع در روند تحول علوم انسانی مغفول مانده است. پیرامون این موضوع با ابراهیمی، عضو گروه جامعه شناسی مؤسسه امام خمینی(ره)، دارای دکترای اندیشه معاصر مسلمین، مدرس و پژوهشگر دانشگاه به بحث و گفتگو پرداخته ایم که در ذیل می خوانیم:
هدف از بومی سازی و تحول در علوم انسانی آیا لزوما اسلامی کردن آنها است؟
بومی کردن یعنی اینکه ما بپذیریم علم متناسب با فرهنگ و شرایط اجتماعی دچار تحول درونی میشود، و هر جامعه و فرهنگی نیازمند این است که با توجه به این شرایط علوم را برای خودش دچار تغییر و تحول کند و متناسب با فرهنگ خودش آن علم را بازتولید کند و این همان بومی کردن است. حال اگر جامعه مورد نظر اسلامی باشد بومی کردن و اسلامی کردن در مصداق یکی میشوند. یعنی چون جامعه ما دینی و فرهنگ ما اسلامی است، بومی کردن متناسب با فرهنگ و شرایط ما، همان اسلامی کردن است. ولی این معنای دقیقی نیست ما نمیتوانیم علم را این قدر نسبی در نظر بگیریم که هر فرهنگی بتواند متناسب با شرایط خودش آن را بومی کند. به نظر میرسد اگر بخواهیم دقیق باشیم اصطلاح بومی کردن نباید به کار رود. از نظر ما علم یک حقیقت بیشتر ندارد و آن علم اسلامی است؛ و سایر مباحث علم نیستند. بنابراین علم فقط اسلامی است هرچند گاهی به یک معنا به کار میبرند اما کاربرد دقیقی نیست.
در کشورهای دیگر اعم از اسلامی یا غیراسلامی تلاشی در این راستا صورت گرفته است؟
اندیشمندان عراقی یا سوری مقیم اروپا، یا اندیشمندان عربستانی مقیم آمریکا تلاشهای زیادی در این راستا داشتهاند. مثلاً مرکز المعهد العالمین در آمریکا با ریاست جابر الألوانی سیاست اسلامی کردن علم را در پیش گرفته است. همچنین پروژهی «اسلامی کردن معرفت» توسط نقیب العطار در مالزی دنبال میشود. مشابه این کار را خود مسیحیان در اروپا و آمریکا، مقارن با تولد علوم اجتماعی در قرن نوزدهم شروع کردند. تجربه های زیادی وجود دارد اما به نظر میرسد که تفاوتهای زیادی بین رویکرد مسلمانان شیعی مذهب با سایر مسلمانان و سایر ادیان وجود دارد. شیعه از ظرفیتهای فقهی، عرفانی، کلامی و فلسفی فوقالعاده بالایی برخوردار است؛ و به نظر میرسد که ظرفیت تحول از این حیث خیلی متفاوت است، هر چند باید از تجربیات دیگران نیز استفاده کرد.
آیا در این راستا به تجربیات اندیشمندان بها داده میشود؟
در کشور ما نهادهای علمی رسمی و غیررسمی مختلفی به این بحث پرداختهاند، اما به طور خاص قم با تأسیس «رشتهی اندیشه معاصر مسلمین» یا دانش اجتماعی اصلاً متخصصینی را در این زمینه تربیت کرده است. این رشته چند دوره خروجی داشته است که رسالهها و پژوهشهای آنان متمرکز بر مراکز، جریانها و افراد مسلمان خارج از ایران بوده است. هر چند ناکافی، اما تلاشهای خوبی صورت گرفته است.
اگر تمام علوم را نشأت گرفته از یک اصل واحد خدا دانسته و تمامی ادیان را هم جزئی از اسلام بدانیم، اسلامی شدن علوم انسانی چه معنایی پیدا میکند؟
اسلامی شدن علوم به معنی دستیابی به علم ناب و حقیقی است. بر مبنای فلسفه اسلامی ما یک علم بیشتر نداریم و آن علم اسلامی است و برای دستیابی به آن لازم است که علم را بر مبانی صحیح و اسلامی بنا کنیم. نگاه خود به هستی، انسان و معرفت را از اسلام بگیریم و بر اساس آن، دست به مطالعه و نظریهپردازی بزنیم.
فضای علوم انسانی موجود در کشور را چگونه میبینید؟ آیا این مباحث توانستهاند نیاز جامعه ما در حوزه های گوناگون اعم از اقتصاد، روان شناسی، سیاست و ... را پاسخ بدهد؟
علوم انسانی غربی فضای جامعه علمی ما را تسخیر کرده و با تربیت دانشجو مبتنی بر رویکردها و مبانی خود مرتب به باز تولید خود میپردازد. علوم انسانی موجود وارداتی و نامتناسب با فرهنگ ما است به همین دلیل نه تنها مشکلی از ما حل نمیکند بلکه مشکلات متعدد دیگری نیز به مشکلات ما اضافه مینمایند.
راهکارهای پیشنهادی شما در مورد چگونگی تحقق اسلامی سازی علوم انسانی کدام است؟
ابتدا باید علوم انسانی موجود را روششناسی نموده و مبانی معرفتی و غیرمعرفتی آن را مورد بررسی و کالبدشکافی قرار دهیم، در این صورت شناسنامه و هویت واقعی علم موجود را خواهیم شناخت، سپس این علم تشریح شده را با رویکرد اسلامی مقایسه نماییم و در گام سوم تلاش کنیم با مبانی اسلامی ساختمان علم را از نو بنا کنیم؛ و نکته بسیار مهم این که همه این مراحل را با توجه به مسائل اجتماعی و مسائل علمی موجود پیش ببریم. زیرا علوم انسانی اسلامی باید مسائل ما را حل و وضعیت زندگی ما را بهبود ببخشد. به نظر میرسد راهکار منطقی این فرایند تأسیس رشتههای میان رشتهای است که عناوین و سرفصلهای لازم از علوم مختلف را به نحو منطقی در کنار هم جمع کرده باشد.
روند فعلی تحول علوم انسانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
پاسخ این سؤال در گروی پژوهشی مبتنی بر بررسی و مقایسه فعالیتها و عملکرد مراکزی است که به این امر اشتغال دارند. اما اجمالاً میتوان گفت که رویکرد های بسیار متعددی مطرح است و مراکز مختلفی با رویکردها و مبانی متفاوت به این امر پرداختهاند. برخی از این مراکز سابقه ای طولانی در این امر دارند. مثل مؤسسه امام خمینی با ریاست آیت ا... مصباح یزدی، برخی نیز خیلی جوان تر هستند. تلاشهای زیادی صورت گرفته، موانع زیادی نیز وجود دارد، اما به دلیل ظرفیت بالای فلسفه اسلامی به نظر میرسد که حتماً این اتفاق خواهد افتاد و تحول محقق خواهد شد.
چه نهادهایی در ایجاد این تحول موثرند؟ و بایستی چه اقداماتی انجام دهند؟
روشن است که این مسئله به طور مستقیم مربوط به نهادهای علمی مثل دانشگاههاست و متولی حقیقی آن همه نهادهای علمی کشور هستند اما یکی از مشکلات اساسی ما مبانی غیرمعرفتی علم است که به نهادهای غیر علمی برمیگردد. بنابراین نهادهای غیر علمی نیز باید مشارکت داشته باشند. نهادهای غیرعلمی باید مطالبه و حمایت داشته باشند تا نهادهای علمی بتوانند وظیفه خود را به انجام برسانند.
نظر شما در مورد نقش حوزه و دانشگاه در تحقق علوم انسانی اسلامی و چگونگی تعامل این دو چیست؟
ریشه مشکلات اساسی ما در عرصه علم به تعامل تاریخی علوم با یکدیگر برمیگردد. تا زمانی که طبقهبندی منطقی و کاربردی علوم تحت اشراف یک نهاد بود علوم در یک نظم منطقی قرار داشته و از یکدیگر بهره لازم را میبردند، اما با ورود دانشگاه و تمایز میان طبقهبندی منطقی و کاربردی از یک سو و تخصصی شدن غیرمنطقی و پاره پاره شدن علم از سوی دیگر با مسائل جدیدی مواجه شدیم. تعامل حوزه و دانشگاه و ایجاد بستر مناسب جهت تعامل منطقی علوم با یکدیگر، لازمه تحول در علوم انسانی است. تا زمانی که یک جامعهشناس با یک فیلسوف ارتباط نداشته باشد و جامعهشناسی از فلسفه چیزی نیاموزد مجبور است مبانی هستی شناختی، معرفتشناختی و انسان شناختی خویش را به صورتی ناخودآگاه از فضای حاکم بر جامعه علمی کشور اخذ کند و این آسیبزاست.
آیا شما با حضور مراکز غیر علمی در فرایند تحول در علوم انسانی موافقید؟ اگر موافقید این حضور به چه نحوی باید باشد؟
تولید و تحول در علم نیازمند بستر اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی مناسب است و این بستر باید توسط نهادهای غیر علمی مربوطه فراهم شود از سوی دیگر نهادهای غیر علمی باید از نهادهای علمی مطالبه داشته باشند.
موانع پیش روی تحقق علوم انسانی اسلامی در رشته خود را چه میدانید؟
موانع را میتوان به دو دسته معرفتی و غیرمعرفتی تقسیم کرد. موانع غیرمعرفتی عبارتند از مشکلات اقتصادی که به مسائلی همچون میزان تخصیص بودجههای پژوهشی و نحوه توزیع آن بازمیگردد. مشکلات فرهنگی که موجب شده پژوهشگر بیشتر دغدغه شخصی یا غیرعلمی داشته باشد تا دغدغه ایجاد تحول. یا این که شخص اندیشمند دغدغه دارد اما فضای علمی حاکم بر جامعه علمی وی را محدود نموده و او را وادار مینماید که در چارچوب موجود به کار علمی بپردازد. موانع معرفتی نیز برمیگردد به سیستم فشل آموزشی که از سرفصلهای وارداتی اشباع شده و بدون بهرهگیری از مباحث علمی دیگر رشتهها دست به تخصصی شدن غیر منطقی علوم زده است. دانشجوی فلسفه کار خود را میکند بدون این که به علوم اجتماعی توجهی داشته باشد و در مقابل دانشجوی جامعهشناسی هم کار خود را میکند بدون این که به مبانی فلسفی مورد نیاز خود توجهی داشته باشد. روشن است که این ره به ترکستان است.
عوامل غیر معرفتی بسیار مهم و دخیل هستند و معمولاً در جوامع این چنینی مورد غفلت واقع میشوند. تخصیص و توزیع بودجه های پژوهشی، حمایتهای غیرمعرفتی که باید از علم صورت گیرد، پیوندی که بین نهادهای غیرعلمی و نهادهای علمی باید برقرار شود و مطالبه ای که در این خصوص باید صورت گیرد. معمولاً در کشور ما دیر اتفاق میافتد. به عنوان مثال یکی از امید های ما در این تحول حوزه علمیه است اما به نظر میرسد که نهاد های دیگر از حوزه علمیه مطالبه ندارند. همان بحثی که ما در رابطه گسست بین دانشگاه و صنعت داریم، چنین گسستی هم بین نهادهای علمی و غیرعلمی در حوزه تحول علوم انسانی وجود دارد. به نظر بنده بدون توجه به عوامل غیرمعرفتی بعید است که بتوانیم در کوتاه مدت به تحول دست پیدا کنیم.
پایان پیام/
نظر شما