خبرگزاری شبستان: غاده جابر، همسر شهید چمران خاطرههای جالبی را از روزهای آشنایی ازدواجاش با شهید برای دیگران روایت کرده که در کتاب "همیشه مسافر" منتشر شده است. متن زیر بخشی از این کتاب می باشد که آن را منتشر می کنیم.
روز عروسیمان، من توی خانه در بین میهمانها نشسته بودم که یکی از اقوام با خوشحالی وارد سالن پذیرایی شد و با صدای بلند به همه خبر داد:
- دکتر مصطفی هدیهای برای عروس فرستاده!
من که چند ساعتی میشد در انتظار رسیدن خبری از مصطفی نشسته بودم، بیدرنگ برخاستم و دوان دوام خودم را به حیاط رساندم. در خانه را باز کردم و بستهای را که برایم فرستاده بود، تحویل گرفتم. آنوقت با خوشحالی به اتاقم دویدم و بسته را باز کردم. دیدم شمع بسیار زیبایی است، چند لحظهای همان جا نشستم و به فکر فرو رفتم. چه باید میکردم؟ میدانستم که همین حالا توی سالن پذیرایی، جمعی از میهمانها منتظر نشستهاند تا ببینند دکتر مصطفی چه هدیهای برای همسر آیندهاش فرستاده است، اما این هدیه آن چیزی نبود که آنها انتظارش را میکشیدند. یقین داشتم که هیچیک از آنها قادر نیستند فلسفه فرستادن چنین هدیهای را از سوی او درک کنند.
سرانجام پس از دقایقی سبک سنگین کردن شرایط کاری که کردم این بود چند تکه و طلا و جواهر به خودم آویزان کردم و لبخندزنان به سالن پذیرایی نزد میهمان برگشتم یعنی اینکه مصطفی اینها را برایم فرستاده است. در حالی که من بخوبی میدانستم که مصطفی خودش را برای من فرستاده است و این را هر کسی نمیتوانست درک کند.
تا اینکه چند ساعتی گذشت و خود مصطفی هم به خانه ما آمد. نگاهی به سر تا پایش انداختم و با خودم گفتم: خدایا، ببین چه لباسهای بدترکیبی پوشیده! امیدوار بودم دستکم در روز عروسیمان یک دست لباس مناسبتر بپوشد که مثلا بتوانیم آبروداری کنیم، اما آن روز هم او با همان لباسهای همیشگیاش به خانه ما آمده بود. این بار هم لبخندی زدم و با خودم گفتم: مصطفی، مصطفی است دیگر!
از آن زمان به بعد حتی تا پایان عمر هر گاه دکتر چمران چیزی برای غاده مینوشت به جای امضا شمعی را نقاشی میکرد و این شمع روشن گویی رمزی شده بود میان او و همسرش، رمزی که تنها خود او و غاده معنای آن را درک میکردند.
تصویر شمع برای دکتر چمران مفهوم عمیقی داشت، مفهومی که حتی در مناجاتهای خود نیز قطعهای را به آن اختصاص داده بود:
"همیشه می خواستم که شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونهای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم. میخواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. میخواستم فریاد شوق و زمین و آسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. میخواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند..."
از این پس در تمام شرایط سخت و دشوار، غاده همراه و همپای دکتر بود و هیچگاه او را تنها نگذاشت.
تا اینکه ماه رمضان فرا رسید. مدرسه اوضاع مالی مناسبی نداشت. عدهای از همکاران به مصطفی پیشنهاد کردند کسانی را که متمول هستند به مدرسه دعوت کن تا آنها در این ماه مبارک به مدرسه کمک مالی کنند.
اما مصطفی با این پیشنهاد مخالف بود. همیشه میگفت: یتیمی عزت است.
او هیچ دوستی نداشت که این کودکان نزد دیگران تحقیر شوند یا اینکه کسانی بخواهند از سر ترحم کمکی به آنها بکنند. پس پاسخ نهایی او به پیشنهاد همکاراناش این بود: این بچهها تا این لحظه سربلند بودهاند، از این به بعد هم به خواست خدا سربلند خواهند ماند.
زندگی مشترک مصطفی و همسرش همچنان به خوبی میگذشت و آن دو روزهای پرفراز و نشیب زندگیشان را به یاری یکدیگر سپری میکردند. غاده همیشه دوست داشت هنگام نماز به مصطفی اقتدا کند. مصطفی هم ترجیح میداد تنها نماز بخواند.
روزی به غاده گفت: اینجوری نمازت خراب میشود! غاده هم که نمیدانست این سخن همسرش شوخی است یا جدی به هر ترتیب گاهی اوقات نمازش را به همین شکل میخواند، اما در کمال تعجب میدید که مصطفی پس از نماز به سجده میرود و سجدههایش نیز بیشتر وقتها طولانی و با گریه همراه است.
گاهی نیمه های شب از خواب بیدار می شد و می دید که مصطفی وضو گرفته است و قصد دارد نماز شب بخواند. یکی از این شبها به او گفته بود:
-هرچه خواندی بس است. دیگر قدری استراحت کن، آخر خسته می شوی!
مصطفی هم پاسخ داده بود:
-اگر تاجری بخواهد از سرمایه اش خرج کند، خیلی زود ورشکسته خواهد شد و تا زمانی که سودی عایدش نشود، زندگی اش نمی گذرد. حکایت من و تو هم شبیه همین تاجر است؛ چون ما هم اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، به زودی ورشکست خواهیم شد!
گریه های شبانه مصطفی غالبا غاده را بیدار می کرد.تا اینکه یک روز به او گفت:
-اگر آن هایی که این قدر از شما حساب می برند، بدانند که این طور گریه می کنید، چه؟مگر شما معصیتی کرده اید؟... ببینید، خداوند همه چیز را بر شما تمام کرده؛همین که نیمه های شب از خواب بیدار شده اید، خودش توفیق است!
اما مصطفی که گریه ی آرامش اکنون به هق هقی بلند بدل شد بود، از خلال پرده های شفاف اشک هایش نگاهی به غاده انداخت و پرسید:
- حالا به نظر تو، من نباید به خاطر همین توفیق، خدا را شکر کنم؟
بنا بر این گزارش کتاب همیشه مسافر، روایت داستانیاز شهید مصطفی چمران به قلم حسین نصرالله زنجانی و از طریق ازمان بسیج مهندسین روانه بازار نشر شده است.
پایان پیام/
نظر شما