خبرگزاری شبستان: یکی از برنامههایی که وقت بچهها را در دوران اسارت پر میکرد و برای همه جذاب بود زیارت اماکن متبرکه بود. همه دلشان میخواست در این برنامهها که همیشه هم انجام نمیشد، شرکت کنند، اما از طرفی میدانستیم قصد عراقیها از بین اسرا به زیارت چیزی غیر از انجام تبلیغات مثبت به نفع خودشان نیست. در نتیجه شرط گذاشتیم فقط در صورتی میآییم زیارت که از ما فیلم نگیرند، آنها هم قبول کردند. موقع سوارشدن فهمیدیم که مخفیانه دارند از ما فیلم میگیرند. اعتراض کردیم و سوار نشدیم، توانستیم جلوی فیلمگرفتنشان را بگیریم، وقتی از این لحاظ کاملا مطمئن شدیم، همه سوار شدند.
ادای ادب به سالار شهیدان با لباس گلی!
کربلا، شهری فقیرنشین با مردمی مظلوم و ستمدیده است. وقتی پیاده شدیم، نمیدانستیم چه کار کنیم که هم به طور کامل و ادای احترام به آقا کرده باشیم و هم به مردمی که برای دیدن ما به در و دیوار و بام رفته و بعثیها از قبل در بوق و کرنا کرده بودند که ما مجوس و کافریم بفهمانیم، مثل آنها مسلمانیم و ارادتمند به اهل بیت (ع) و بخصوص آقا اباعبدالله الحسین (ع)، در میان جمع یکی از بچهها کفشهایش را درآورد و سینهخیز به طرف حرم آقا رفت. پشت سر او همه به همین شکل حرکت کردیم. گروههای بعدی هم به همین شکل وارد حرم شدند. شب قبل باران آمده و زمین گلآلود بود. سر و لباس بچهها پر از گل شد. همه با صدای بلند گریه میکردند و صلوات میفرستادند. صدای گریه و شیون مردم هم با مشاهده این منظره بلند شده بود. هیچکس حال خودش را نمیفهمید.
بعثیها با مشاهده این منظره با کابل به جان بچهها افتادند و همه را به زور از روی زمین بلند کردند، اما حریف بچه ها نمیشدند. نیروی الهی در کالبد تکتکشان دمیده شده بود. همه به همین شکل خودشان را تا جلوی در حرم کشیدند و وارد صحن شدیم که شعارها شروع شد. آن موقع امام راحل (ره) زنده بود. شعار خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار را سر دادیم.
ماجرای ترس عراقی ها از حضرت عباس (ع)
سربازهای عراقی شروع کردند به کتکزدن بچههایی که شعار میدادند و سینه میزدند و روی لباسشان ضربدر قرمز میزدند که بعد خدمتشان برسند. اسم نوشتند و هر کاری که میتوانستند برای متوقفکردن بچهها انجام دادند. ای کاش ما را همان جا میکشتند و دیگر به اردوگاه برنمیگشتیم و به قول بچهها ترتیب روحمان را میدادند.
خلاصه نیم ساعت آنجا بودیم، نیم ساعت هم در حرم حضرت ابوالفضل، عراقیها از حضرت عباس بیش از حد میترسند، ما در حرم امام حسین شعار دادیم، عراقیها ریختند داخل صحن ولی در آنجا هیچکس نیامد تا ببیند چه کار میکنیم. حتی از مرقدش هم میترسیدند و جرأت نمیکردند داخل حرماش به کسی دست بزنند. بعد به نجف رفتیم. در آنجا ناهار مهمان استاندار نجف بودیم. کسانی که برای زیارت میآمدند یک روز میهمان استاندار کربلا بودند و یک روز مهمان استاندار نجف، آن روز قسمت ما در نجف بود.
میزبانی به سبک ایرانی
نماز ظهر و عصرمان را در نجف خواندیم و برای ناهار رفتیم پیش استاندار. وقتی سر سفره نشستیم دیدیم غذا ایرانی است، برنج و خورش قیمه. پشت میزهای آهنی نشستیم، به ترتیب خرما، ماست، دوغ، سبزی و بعد خورش قیمه و برنج با گوجه ایرانی جلوی ما گذاشتند. بعد از 6 سال میخواستیم غذای ایرانی بخوریم. یکی دو لقمه که خوردم یکدفعه به خود آمدم و گفتم حالا که آمدهای اینجا در محضر امام علی (ع) بهتر است مثل ایشان غذا بخورم. روش حضرت این بود که هر وقت سر سفرهای مینشست که در آن دو نوع طعام بود، یکی را میخورد؛ مثلا اگر شیر و نمک بود، نمک را میخورد و شیر را کنار میگذاشت. حالا ما هم یک نوع غذا میخوریم، نفس بدجوری آزارم میداد البته اینها فقط در درونم میگذشت و با کسی مطرح نکردم. خرما را کشیدم جلو و شروع به خوردن کردم. چند لقمه که خوردم، یکدفعه دیدم یکی از پشت سر گفت فلانی، از کجا معلوم که دوباره به نجف برگردی؟ شاید در اسارت مردی، از کجا معلوم که دوباره سر سفره آقا بیایی؟ یتیم، غیر یتیم، بدبخت، بیچاره، اسیر و ... همه سر این سفره غذا خوردهاند. اینجا خانه اوست، استاندار نجف کیست؟ تو الان داری در حرم امام غذا میخوری.
خلاصه گفتم: آقا جان، همه چیز شما برای ما شفاست، سفرهات هم شفاست و شروع کردم به خوردم. خورش قیمه، ماست، سبزی، دوغ و هر چه که بود، خوردم. هرچه را هم که زیاد آمد در کیسه پلاستیک ریختم و برای بچههای داخل اردوگاه بردم.
بنابراین گزارش مطالب فوق بخشی از خاطرات آزاده کشورمان عزیزالله کریمی، است که در کتاب "چهارفصل کوچ" منتشر شده است. این مجموعه کتاب دربردارنده پنج بخش مشتمل بر مدیریت و رهبری، ورزش در اسارت، هنر، بهداشت و درمان، مراسم و سوگواری هااز مجموعه طرح ناتمام فرهنگ آزادگان می باشد که به همت دفتر ادبیات و هنر مقاومت روانه بازار نشر شده است.
پایان پیام/
نظر شما