حکایت راهبی که با دیدن سر مبارک حسین (ع) مسلمان شد!

راهب صورت بر صورت آن سر مطهر گذاشت و عرض کرد: صورتم را از صورتت برنمی دارم تا این که بگویی در روز قیامت شفیع من هستی!سر مطهر به سخن آمد و فرمود: به دین جدم محمد (ص) درآی!

خبرگزاری شبستان: رویداد کربلا یک مصیبت به تمام معنا بود، مصیبتی برای اهالی آسمان و زمین؛ مصیبتی که در نوع خود بی مانند بود و لذا در اخبارهمآمده است که فرشتگان و انبیا همه برای آن حضرت مجلس سوگواری برپا کردند و گریستند. بنابر این شیعه حق داشت که تلاش کند یاد و خاطره این رویداد را حفظ کند و علاوه بر همراهی با انبیا و فرشتگان الهی در سوگواری برای حسین (ع) آن را به عنوان یک درس، یک عبرت، یک حادثه مهم که عمق دنائت و پستی امویان و هوداران آنها را نشان می دهد، حفظ کند. علی اکبر رنجبران در کتاب "چهل منزل با حسین (ع)؛ مقتل" به بیان چهل مرثیه از مراثی کربلا پرداخته است. متن حاضر برگفته از منزل سی و یکم این کتاب است.

 

سر مطهر امام حسین (ع) در صومعه‌ی راهب

سر مطهر امام حسین (ع) را از کوفه به راه شام بردند. در منزلی در کنار یک کلیسای مسیحیان فرود آمدند و سر مطهر بر نوک نیزه‌ای نصب شده و با ایشان بود و نگهبانان در اطراف آن بودند.

غذا را به زمین گذاشتند و نشستند تا غذا بخورند، که ناگاه دیدند دستی بر روی کلیسا اینگونه می نویسد: آیا امتی که حسین را کشتند، امید شفاعت جد او را در روز قیامت دارند؟ از این واقعه سخت هراسناک شدند و یکی از ایشان به طرف آن دست رفت تا آن را بگیرد، اما آن دست پنهان شد.

به سوی غذا خود بازگشتند، که ناگاه باز آن دست بازگشت و این بار نیز مانند قبل بر روی دیوار چنین نوشت: نه به خدا سوگند! که برای آنها شفاعت کننده‌ای نیست، و روز قیامت در عذاب الهی خواهند بود. باز یکی از آنها به سوی دست رفت و دست ناپدید شد، بازگشتند اما آن دست باز هم نمایان شد و نوشت: حسین را با حکمی ظالمانه کشتند، و این حکم ظالمانه ی آنان، با حکم کتاب خدا در مخالفت بود.

بعد از این واقعه نگاه راهبی مسیحی از درون کلیسا به آن سر مطهر افتاد و دید که نوری از بالای سر به سوی آسمان تابان است و این نور از دهان آن سر مطهر خارج شده و به سوی آسمان بالا می رود، خوب نگاه کرد و لشکری را دید.
راهب به نزد نگهبانان رفته و از آنان پرسید: از کجا می آیید؟ گفتند: از عراق و نبرد با حسین آمده ایم! راهب گفت: فرزند فاطمه و فرزند دختر پیامبرتان و فرزند پسرعموی پیامبرتان؟!
گفتند: آری! گفت: مرگتان باد!
به خدا سوگند اگر عیسی بن مریم (ع) فرزندی داشت، او را بر روی دیدگانمان نگاه می داشتیم، اما هم اکنون از شما خواسته ای دارم.
گفتند: خواسته ات چیست؟
گفت: به رییستان بگویید که نزد من ده هزار دینار طلا موجود است که از پدرانم به ارث برده ام انها را از من بگیرد و این سر مطهر را به من بدهد و این سر تا زمان رفتن شما در نزد من بماند؛ هر وقت کوچ کردید، آن را به شما بازمی گردانم.
به زجربن قیس این خواسته ی راهب را خبر دادند، و او گفت: دینارها را از او بگیرید و سر را تا وقت رفتن به او بدهید.
به نزد راهب رفتند و گفتند: پولها را بده تا سر را به تو بدهیم.
به آنها دو کیسه داد که در هر کیسه پنج هزار دینار بود زجر صرافی را صدا زد و آن دینارها را بررسی کرده و وزن کشید و بعد دستور داد که آن سر مطهر را به راهب بدهند.
راهب سر مطهر را گرفت و به کلیسا برد و آن سر مطهر را شستشو داد و پاکیزه نمود و در میان مشک و کافوری که داشت نهاد، سپس در پارچه ای ابریشم قرارداد و در آغوشش گذاشتٰ ناگاه صدای شخص گوینده ای را که نمی دید شنید:
مرحبا بر تو! و مرحبا بر کسی که حرمت او را شناخت! سر را بلند کرد و عرضه داشت: پروردگارا! تو را به حق حضرت عیسی (ع) سوگند می دهمٰ به این سر مطهر دستور دهی با من سخن بگوید.
سرمطهر به سخن آمد و فرمود: ای راهب؟ چه می خواهی؟
راهب گفت: که هستی؟ فرمود:

من فرزندمحمدمصطفی هستیم!
من فرزند علی مرتضی هستم!
من فرزند فاطمه ی زهرا هستم!
من آن کشته شده ی در کربلا هستم!
من آن مظلوم هستم!
من آن عطشان هستم! و دیگر سخن نگفت!
راهب صورت بر صورت آن سر مطهر گذاشت و عرض کرد: صورتم را از صورتت برنمی دارم تا این که بگویی در روز قیامت شفیع من هستی!
سر مطهر به سخن آمد و فرمود: به دین جدم محمد (ص) درآی!
راهب گفت: شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و شهادت می دهم که محمد فرستاده ی خدا است.
آن سر مطهر نیز شفاعت او را پذیرفت.
راهب آن شب مدام ناله سرمی داد و می گریست. وقتی صبح شد، او را صدا زدند و سر مطهر را از او خواستند. به آن سر مطهر عرضه داشت: ای سر! به خدا قسم که اکنون جز اختیار خود را ندارم. فردای قیامت که شدم در نزد جدت محمد شهادت بده که من به وحدانیت خدا و به عبودیت و رسالت محمد (ص) شهادت دادم؛ به دست تو مسلمان شدم و بنده ی تو هستم.
سپس به آنان گفت: می خواهم چند کلمه ای با رییس شما سخن بگویم و بعد سر را بدهم. زجربن قیس جلو آمد و راهب به او گفت:‌به خاطر خدا و به حق محمد (ص) از تو درخواست می کنم که بار دیگر با این سر مانند گذشته رفتار نکنی و این سر مطهر را از این صندوق بیرون نیاوری.
زجر گفت: اینگونه خواهم کرد.
سر مطهر را به آنان داد و از کلیسا بیرون آمد و سر به کوهها گذاشت و خدا را عبادت می کرد.

زجربن قیس رفت و با آن سر مطهر مانند گذشته رفتار کرد وقتی به دمشق رسیدند طلا را از آنان خواست آن دو کیسه را مقابل او گذاشتند به مهر آن کیسه ها نظر انداخت و دستور داد، تا آنها را باز کنند؛ که ناگهان مشاهده کردند که آن دینارهای طلا به سنگ بدل شده است و به آن سکه های سنگی نگاه کردند، دیدند بر یک طرف آن نوشته شده است: گمان مبر که خدا از آنچه ظالمان انجام می دهند، غافل است! و بر جانب دیگر نوشته شده: آنها که ستم کردند به زودی می دانند که بازگشتشان به کجاست!.

 

بنا بر این گزارش کتاب چهل منزل با حسین (ع)؛ مقتل با مقدمه "محمد قاسم فروغی جهرمی آغاز شده است. همچنین حجت الاسلام دکتر رسول جعفریان به عنوان ناظر و کارشناس بر متون و محتوای این مقتل نظارت داشته و از سوی نشر مجتمع فرهنگی عاشورا منتشر شده است.

 

پایان پیام/
 

کد خبر 313628

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha