خبرگزاری شبستان: ماه مبارک رمضان ماه دعا و مناجات عبد با معبود است. ماهی که دعاهای زیادی در آن وارد شده مانند ابوحمزه، افتتاح و... . علاوه بر این دعاهای ماثور از ائمه دریایی از معارف عمیق الهی را در خود دارند که بنده می تواند با تدبر در آن ها از این دریای بی کران بهره ها ببرد. آنچه در ذیل می خوانید قسمت چهارم تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی است که به بررسی مراحل چهارم و پنجم این دعا یعنی حمد و قصد می پردازد.
4. حمد
أَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى أَدعُوهُ فَیُجیبُنى وَ إِنْ کُنْتُ بَطْیئاً حینَ یَدعُونى.
مىبینى که او تو را خوانده و تو را به خویش دعوت کرده و تو این دعوت را به کُندى جواب دادهاى و حتى نفى کردهاى. تا هنگامى که تو از بیرون ضربه خوردهاى و به خویشتن و به او رسیدهاى و او را صدا زدهاى، او بدون فاصله جوابت را داده و خواستهات را برآورده کرده است. و این است که سپاسها شروع مىشود.
رابطهى این حمد با آن تحلیل و آن دید و رابطهى آن دید با آن شناخت از خوبىها و بدىها و رابطهى این شناخت با آن طلب براى نجات و راهیابى به سوى خوبىها و رابطهى این ها با فراز اول) لاتُؤَدِّبْنى بِعُقُوبَتِکَ( و خواستن نوع تأدیب، چه چیزى را نشان مىدهد و از چه روح عظیم و آگاهى و از چه جریانى و از چه نوع تربیت و درسى حکایت مىکند.
لحن های مختلف دعا انسان را هدایت می کند
آن که مىگفتم باید دعا را تحلیل کرد و از آن درس گرفت، یعنى همین بررسى رابطهها و طرح سؤال در کنار هر بند از جملهها. مىبینى که جملهها یکنواخت نیستند و یک موج ندارند. این دگرگونى جملهها که:
گاهى به صورت خبر،
و گاهى به صورت طلب،
و گاهى به صورت استفهام،
و گاهى از گفتوگو با دوست،
و گاهى از حدیث با نفس صورت مىگیرد؛
و گاهى خواستن است و گاهى وحشت و حیرت و گاهى حمد و گاهى شکر و... همه از عواملى خبر مىدهد که این جریان عظیم و این جوشش عظیم انسان را هدایت مىکند و پیش مىبرد و او را از طلبها و حیرتها و وحشتها به انسها و حمدها مىرساند.
با بخشش کم نمی شویم
وَ الْحَمْدُلِلّهِ الَّذى أَسئَلُهُ فَیُعْطینى وَ إِنْ کْنُتُ بَخیلاً حینَ یَسْتَقْرِضُنى.
وقتى او از من قرض مىخواهد و از دادههاى خودش از من طلب مىکند، تا من به جریان بیفتم و در جریان، بهره بدهم و بهره ببرم، بارور شوم و بارور کنم و همچون آبهاى راکد نگندم و همچون شیر مانده در پستان، چرک و دمل نشوم، من بخل مىورزم و خیال مىکنم که با دادن، کم مىشوم، در حالى که پستانى را که مىدوشى، رگ مىآید و زیاد مىشود و هنگامى که رهایش کردى مىخشکد و حتى پیش از خشکیدن، چرک و دمل مىشود. من با این که هستی ام از خود اوست و به او قرض نمىدهم، ولى او همین که سراغش آمدم و از او خواستم به من مىبخشد و این گونه با چوبکارى ادبم مىکند و این گونه شرمسارم مىسازد.
أَلُحَمُدلِلّهِ الَّذى أُنادیِهِ کُلَّما شِئتُ لِحاجَتى وَ أَخْلُو بِهِ حَیْثُ شِئْتُ لِسِرِّى؛
سپاس او را که همراه من است و هر وقت خواستم صدایش مىزنم، براى نیازهایم و با او خلوت مىکنم، هر جا خواستم، به خاطر رازهایم، بدون این که همراهى و واسطهاى بخواهم.
انسان گاهى حرفهایى دارد که با زبانش هم بیگانه است. وقتى بر زبان مىآورد، سرد مىشود و بىمزه مىشود.
انسان رازهایى دارد که جز با نگاه و توجه و خلوتش نمىتواند بیان کند و هیچ رابطهاى نمىتواند در این میان میاندارى کند؛ و اوست که در هر کجا، در این خلوت آماده است، آن هم بدون شفیع، نیازها را تأمین مىکند و اوست که کمبودها را مىرساند.
اگر دیگران را بخوانم جوابم نمی دهند
أَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لاأَدْعُو غَیْرَه وَ لَوْ دَعَوتُ غَیْرَهُ لَمْیَسْتَجِبْ لى دُعائى؛
سپاس براى او که جز او را نمىخوانم، که آن ها مرا براى خود مىخواهند و اگر در بحرانى و در تنگنایى، آن ها را بخوانم، جوابم نمىدهند. این خلق یا نمىشنوند و یا جواب نمىدهند و حتى اگر تمام هستى هم در دست آن ها باشد، توانایى دادنش را ندارند؛ قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبّى إذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاق وَ کانَ الانْسانُ قَتُوراً؛ اگر شما تمام دارایى خدا را داشتید، بخل مىورزیدید، به خاطر ترس از انفاق. انسان سختگیر است و این سختگیرى به خاطر محدودیت او است، هر چند دارایى نامحدود داشته باشد.
پس این خلق که اگر بخوانمشان جوابم را نمىدهند، چرا بت من باشند و چرا تکیه گاه من؟!
راستى که امام در این جمله بر آنچه ما را به ضعف اعصاب و فشار خون انداخته، چگونه تصرف مىکند و چگونه آن همه رنج را به حمد و سپاس تبدیل مىکند و آن همه ضربه و تنهایى و محرومیت را لطفى مىشناسد و از آن بهرهبردارى مىکند که تو با خودت تصمیم بگیرى که؛ لا أَدْعُو غَیْرَه؛ جز او را نمىخوانم که در خواندن محرومیت است.
وَ الْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لا أَرْجُو غَیْرَهُ وَ لَوْ رَجَوتُ غَیْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجآئى؛ و نه تنها غیر او را نمىخوانم، از غیر او نمىخواهم، که حتى به غیر او امید هم نمىبندم؛ که امیدها هرز مىروند و به جایى نمىرسانند.
چقدر انسان براى ساختن خانه و درو کشتزار و انبار خرمنش، به این و آن امید بسته و حتى از پیش برایشان کار کرده و آن ها کنارش گذاشتهاند و در سر بزنگاه رهایش کردهاند و امیدهایش را هرز دادهاند.
أَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى وَکَلَنى اِلَیْهِ فَأَکْرَمَنى؛
سپاس براى او که مرا به خودش واگذار کرد و اکرامم کرد و به دیگران حوالهام نداد که خوارم کنند و اهانتم کنند.
سپاس او را که با این که از من بی نیاز است مرا دوست دارد
أَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى تَحَبَّب اِلَىَّ وَ هُوَ غَنِىٌّ عَنى؛
سپاس براى او که این همه محبت را در لحظهاى به من روا مىدارد که از من بىنیاز است. از من چیزى نمىگیرد. این من هستم که در کنار او به امن و به نور و به حیات مىرسم. اگر او مرا به خویش مىخوانَد، براى همین دادنهاست و اگر مرا از غیر خودش ضربه مىزند، به خاطر همین رهانیدنهاست.
وَ أَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى یَحْلُمُ عَنّى؛
اوست که با بىنیازی اش به من محبت مىکند و با تمام محبتهایش بر او عصیان مىکنم و او چشم مىپوشد و حلم مىورزد که شاید بازگردم و در راه بیایم.
فَرَبّى أَحْمَدُ شَىءٍ عِنْدى وَ أَحَقُّ بِحَمْدى؛
پس با این همه لطف و دعوت و اجابت و عنایت و محبت و حلم، او بهترین محبوب است و از هر چیزى نزد من ستودهتر و لایقتر است؛ وَ هُوَ أَحَقُّ بِحَمْدى؛ او به ستایش من سزاوارتر است. اوست که مرا به خود خوانده و مرا از غیر خویش جدا کرده و بین من و بتهایم فاصله انداخته و حائل شده و مرا ادب کرده؛ در حالى که دیگران دعوت و خواستهى مرا و امید و رجاء مرا به جایى نگرفتهاند و به چیزى نخریدهاند و فقط منافع خویش را از من خواستار بودهاند و کشتزار خود را از من آبیارى مىکردهاند.
5. قصد
تاکنون مراحلى طى شد؛ تو از تنهایى و وحشت و حیرت به ستایش و حمد، به مرحلهى انتخاب و تصمیم رسیدهاى و این است که مىبینى راهها چگونه در این جا به وسعت مىرسند و ادامه مىیابند و چگونه امیدها سرشار مىشوند و چگونه کمکها مىرسند و...
اینها را مىبینى و از این یافتهها با خود او مىگویى:
چشمه های امیدی که به سوی تو می آیند سرشارند
أَللّهُمَّ إِنّى أَجِدُ سُبُلَ الْمَطالِب...
و در این گفتن تو با خودت ذکر و یادآورى دارى و با او تشکر و سپاس، و براى دیگران درس و تعلیم.
خدایا! من مىبینم و مىیابم که راههاى خواستههایى که به سوى تو کشیده شدهاند، چقدر وسیع است و مىبینم که چشمههاى امیدى که به تو راه یافته چقدر سرشار است، در حالى که امیدهاى دیگر خشکیده و خواستههاى دیگر به بنبست نشسته.
مىبینم که کمک خواستن از لطف تو، براى آن ها که به تو امید بستهاند، آزاد است و درهاى دعا و خواستن از تو براى آن ها که به فریاد رسیدهاند، باز است. مىتوانند از تو بخواهند و از تو بگیرند، پس از آن که از دیگران با یک دنیا امید شکست خوردند، تو درها را نمىبندى که چرا رفتى. و تو دست خودت را عقب نمىکشى، که برو، برو از همانها بگیر.
وقتى درها بسته مىشود و امیدها مىشکند، خانهى تو باز است و کمک تو آزاد؛ و نه تنها آزاد که تو در انتظار خواستنشان هستى.
مىدانم که تو منتظر امیدوارها هستى و در جایگاه اجابت نشستهاى که به آن ها کمک کنى و تو در کمین گرفتارها هستى که از آن ها دستگیرى کنى.
و مىدانم که در این دستگیرى تو و در این پناه آوردن به جایگاه لطف و عنایت تو و واگذار کردن و خشنود شدن از حکم تو، جبران شکستهایى است که من از بخیلها خوردهام و راه چاره براى بنبستهایى است که من از دنیاطلبها دیدهام.
آن ها که با وظیفهها و حکمها و قضاها حرکت مىکنند، دیگر بنبستى نخواهند داشت و ترس و حزنى به دل راه نخواهند داد، که تنهایى در راه وحشت ندارد.
مهاجر به سوی تو راهی کوتاه در پیش دارد
من مىدانم که پس از این همه شکست و تنهایى و همراه این همه بنبست و درگیرى، کسى که راه تو را در پیش گرفت و به سوى تو کوچ کرد، زود به تو مىرسد و راهش نزدیک است؛ أَنَّ الرّاحِلَ اِلَیْکَ قَریبُ الْمَسافَة. و فقط این راه براى آن هایى است که کوچ کردهاند و مهاجر هستند نه مسافر. رفتهاند که بروند نه این که دوباره بازگردند.
و مىدانم که تو در پرده نرفتهاى، که حتى پردهها را دریدهاى.
تو در پردهى فرو نمىروى، این آرزوهاى خام و این کارهاى بىحساب ماست که حجاب ما شده و مانع دیدار و سنگ راه.
پس از آن شناخت دقیق و عمیق، من حتى خودم را با تو شناختهام و پس از شروع تو، شروع کردهام. انسان به این وجدانها - أَجِدُ سُبُلَ الْمَطالِبِ - و این آگاهىها - أَعْلَمُ - مىرسد و با این یافتها و بینشهاست که با تمام نیازها و طلبهایش راه مىافتد.
وَ قَدْ قَصَدْتُ اِلَیْکَ بِطَلِبَتى وَ تَوَجَّهُت اِلَیُکَ بِحاجَتى؛
من با این همه طلب قصد تو کردهام و با این همه نیاز رو به تو آوردهام، در حالى که فقط بر تو تکیه دارم و بر دعوت تو و شروع تو چشم دوختهام و به نداى تو که مرا به خویش مىخواندى توسل جستهام.
نظر شما