چهارمین فصل جهاد: دفاع از ارزشها
اشاره: رهبر معظم انقلاب در تاریخ 5 بهمن 1384 طی سخنانی در آستانه ماه محرم، سه عنصر اساسی را در حادثه عاشورا بیان کردند: «عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت و عنصر عاطفه». ایشان در توضیح عنصر منطق و عقل اشاره کردند که «وقتى شرایط وجود داشت و متناسب بود، وظیفهی مسلمان، "اقدام" است؛ این اقدام خطر داشته باشد در عالىترین مراحل، یا نداشته باشد.»
آیتالله مصباح یزدی در تاریخ 13 بهمن 1384 و در دیدار با گروهی از پیشکوستان انقلاب اسلامی با اشاره به این سخن رهبر انقلاب، به بیان توضیحاتی درباره «شرایط مناسب برای اقدام» پرداختند. این گفتار خواندنی و عبرت آموز از پیش چشمانتان می گذرد؛ باشد بصیرت افزای امت اسلام، ان شاء الله.
انقلاب اسلامى ایران را باید جلوهاى از خورشید عاشورا دانست. هرچه درباره عظمت این انقلاب و عظمت نعمتهایى که خداى متعال در سایه آن به ملت ما و به مردم جهان عطا فرموده فکر کنیم، کم است. یکى از نکتههایى که خوب است به آن توجه شود، این است: بهترین درسى که مىتوانیم از حادثه عاشورا براى براى ادامه انقلاب بگیریم، چیست؟
چند روز پیش (5 بهمن 1384) رهبر معظم انقلاب، بحث جامع، عمیق و پرمعنایى را مطرح نموده و از جمله فرمودند درس مهمى که از عاشورا مىگیریم این است که انسان همیشه آماده انجام تکلیف باشد؛ هرچند تکلیف اقتضا کند که خطرهاى بزرگى را تحمل کند. در تعبیر ایشان این جمله نیز بود: هنگامى که شرایط اقتضا کند، باید به کارهاى خطرناک هم اقدام کرد؛ اما مجالى نبود که ایشان توضیح دهند منظور از شرایط مناسب چیست؟ اگر خدا توفیق دهد، مىخواهم این کلمه را مقدارى توضیح دهم.
شرایط جهاد
مىدانیم که امام حسین(ع) یک حرکت استثنائى را در تاریخ انجام داد و حتى در نقاطى که از علائم و آثار دین چیزى به چشم نمىخورد، نام سیدالشهداء و نام عاشورا باقى است. این چیزى نیست که احتیاج به توضیح داشته باشد. سؤال این است که امام حسین(ع) در چه شرایطى اقدام به چنین کارى کرد که رهبر معظم انقلاب فرمودند در شرایط مناسب، بر هر مسلمانى واجب است چنین اقدامى انجام دهد؛ خواه بىخطر انجام بگیرد و خواه با خطرهایى توأم باشد؛ حتى خطرى که جان و ناموس را تهدید کند.
در اسلام جهاد بارها اتفاق افتاده بود. در زمان پیغمبر اکرم(ص) جنگهاى زیادى اتفاق افتاد و شهداى زیادى تقدیم اسلام شد. اما حرکت امام حسین(ع) چه ویژگى دارد که آنها نداشتند؟ ممکن است تصور شود که آن جنگها با کفار و مشرکین بود اما جنگ سیدالشهداء با منافقین داخلى بود. ولى مىدانیم که جنگ با منافقین داخلى هم منحصر به سیدالشهداء نبود. امیرالمؤمنین هم جنگهایى با قاسطین و مارقین و ناکثین داشت. امام حسن(ع) هم با همان قوم جنگید.
از طرف دیگر، در هر جنگى، خطرهای زیادی هست. در جنگ که نان و حلوا تقسیم نمىکنند. کسى که پا به عرصه جنگ مىگذارد، جانش را کف دست گرفته است. بنابراین، اصل خطر کردن هم اختصاص به سیدالشهداء ندارد و هر که وارد میدان جنگی شود، باید چنین کند. باز هم این سؤال مطرح میشود: شرایطى که ایجاب مىکرد چنین فداکارى بزرگی انجام بگیرد، چه بود؟ چرا اگر در زمان ما هم اتفاق افتاد، باید همان کار انجام بگیرد؟
در جهادی که با کفار و مشرکین انجام مىگیرد، تناسبى بین مجاهدین و رزمندگان اسلام با طرف مقابل و دشمنان در نظر گرفته مىشود. اگر عِده و عُده کفار و مشرکین خیلى زیاد باشد و مسلمانها در حال ضعف باشند- نه نیروى انسانى قابل توجهى داشته باشند و نه نیروى نظامى چندانی و نه وضع اقتصادىِ مناسبی- اقدام به جنگ نخواهد شد. این همان شرایطى است که سالها پیغمبر اکرم با مشرکین داشتند و با معاهده و پیمان عدم تعرض، سپرى کردند و اقدام به جنگ و جهاد نکردند. زیرا مسلمانها در آن شرایط براى جنگ آمادگى نداشتند. اقدام به جنگ همان بود و فاتحه خواندن براى اسلام، همان! اثرى از اسلام باقى نمىنماند.
البته در ابتداى امر و در جنگهایى که اتفاق مىافتاد، حتى اگر جمعیت کفار ده برابر مسلمانها بود، مسلمانان از جنگیدن ابا نمىکردند: «إِنْ یکنْ مِنْکمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ». (انفال؛ 65) اما آن شور و هیجان کمکم و با مشکلاتى که براى مسلمانها فراهم شده و آنها را از خانه و کاشانهشان بیرون رانده بودند، فروکش کرد. «الْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْکمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکمْ ضَعْفاً». (انفال؛ 66) قرآن میگوید: حالا که کار شما به ضعف گراییده، خدا هم به شما تخفیف مىدهد. اگر جمعیت کفار و مشرکین دو برابر شما بودند، مىبایست بجنگید اما اگر بیشتر بودند، جنگ واجب نیست.
در هیچ جهاد حساب شدهاى، معقول نیست که عده کمى بدون ساز و برگ جنگى و با شکم گرسنه در برابر جمعیت فراوانى اقدام به جنگ کنند؛ اما در واقعه عاشورا سیدالشهداء با خانواده و فرزندان و برادر و چند نفر از اصحابش، براى جنگیدن ماندند. گفتهاند در مقابل آنها سى تا صد و بیست هزار نفر بودند. یعنی هفتاد نفر در مقابل سى هزار نفر! اگر با مقیاس ده برابر هم محاسبه کنیم، هفتاد نفر باید در مقابل هفتصد نفر بجنگند، نه در مقابل سى هزار نفر! این چه حسابى است؟ با کدام منطق جور درمىآید؟ آیا در باب جهاد، هیچگونه جهادى داریم که نباید این مقایسه در آن انجام بگیرد؟ یعنی در هر شرایطى حتی اگر دشمن دهها و صدها و هزارها برابر هم باشد، باز هم باید اقدام به جنگ کرد؟
انواع جهاد
تا آنجا که بنده با فقه اسلامى آشنا هستم، در انواع جهادى که در کتابهاى فقهى ذکر شده، چنین جهادى نیست. در باب جهاد در فقه، یک جهاد ابتدایى با مشرکین داریم که براى رفع موانع دعوت به اسلام است. اگر بعد از اینکه حقانیت اسلام برای کفار اثبات شد، عناد ورزیدند و زیر بار حق نرفتند، امام معصوم در صورتی که صلاح بداند، دستور جهاد مىدهد. قِسم دیگر جهاد، جهاد با اهل بَغىْ است؛ یعنی کسانى که در داخل حکومت اسلامى سر به شورش برمىدارند و مىخواهند نظم و انتظام جامعه اسلامى را به هم بزنند و مصالح مسلمین را به خطر بیاندازند.
یک قِسم جهاد هم جهاد دفاعی است. اگر کسى به کشورهاى اسلامى حمله کرد و کیان اسلام به خطر افتاد، همه مسلمانها باید سعى کنند آن خطر را برطرف کنند. اینگونه جهاد که در کتابهاى فقهى مورد بحث قرار گرفته در جایى مطرح است که به کشور اسلامى حمله شود و اراضى و اموال و املاک و اعراض و نفوس مسلمانها به خطر بیافتد؛ شبیه جنگى که هشت سال بر ما تحمیل شد.
اما جا دارد قِسم دیگرى نیز بر باب جهاد بیافزاییم که جهاد برای دفاع از ارزشهاى اسلامى است. اگر دفاع مصطلح، دفاع از خاک و جان و مال و ناموس مسلمانهاست، یک قسم دفاع هم دفاع از دین مسلمانهاست. گاهی خطرى متوجه مسلمانها میشود که شاید خاکشان محفوظ باشد و ابتدائاً متعرض جان و مال آنها نشوند اما قصد دشمن این است که دین مردم را از آنها بگیرد. آیا در اینجا نیز باید عکسالعملى نشان داد؟ این عکسالعمل چگونه خواهد بود و چه شرایطى دارد؟
دفاع از ارزشها
وقتى دشمن به کشور اسلامى حمله مىکند و وطن اسلامى به خطر مىافتد، خاکی که میهن اسلامى نامیده مىشود با خاک یک وجب آن طرفتر، فرقى ندارد. چون این مرزها قراردادى است. ارزش خاک میهن اسلامی در این است که مال مسلمانهاست و نباید به خطر بیافتد. اهمیت دفاع تا پاى جان در چنین مواردی براى این است که اینها مربوط به مسلمانهاست. احترام مسلمانها به چیست؟ به اسلامشان. اگر مسلمان در مقابل کافر احترام دارد، به خاطر دینش یعنی اسلام است. بنابراین در دفاع از جان و مال و ناموس مردم نیز، در واقع این اسلام است که با واسطه به آن دفاع، ارزش بخشیده است. یعنى احترام جان و مال و آبروی مسلمانها بالعرض است و احترام بالذات، مال اسلام است.
حال اگر خود اسلام به خطر افتاد، اسلام عزیزتر است یا مسلمان و خاکى که به واسطه و به برکت اسلام عزت پیدا کرده است؟ بدیهى است این ارزش مربوط به خود اسلام است و دیگران اگر ارزشى پیدا کردهاند، به خاطر انتساب به اسلام است. وقتی دفاع از کسانى که بالعرض احترام پیدا کردهاند واجب است، احترام چیزى که ارزش بالذات دارد، چگونه است؟ آیا دفاع از چنین گوهرى که ارزشبخش به جانها و مالها و ناموسها و سرزمینهاست، واجب نیست؟
در روایات زیادى وارد شده که اگر خطرى متوجه جانت شد، مالت را فداى جان کن. اگر به دشمنى که به تو حمله کرده مالى بدهى، دست از جانت بر مىدارد، مالت را فداى جانت کن! اما اگر خطرى متوجه دینت شد، امر دائر است بین اینکه جان بدهى یا دین بدهى؛ با اسلام بمیرى یا با کفر زنده باشى. اینجاست که فرمود: «اجعل نفسک دون دینک»؛ بمیر با اما با دین بمان و جانت را فداى دین کن!
اگر خطرى متوجه دین شد دیگر آن شرایط جهاد، مطرح نیست. باید هرطور شده، این خطر را دفع کرد. اگر با مال ممکن است، با مال؛ اگر با بیان مقدور است، با بیان؛ اگر با سیاست است، با سیاست، با قراداد و... باید هر کارى مىشود، کرد تا خطر از دین رفع گردد. گاهی هم این خطر رفع نمىشود جز با خون. اگر خون ما خطر را از دین رفع مىکند، باید خون داد و افتخار کرد. اینجا دیگر محاسبات و معادلات مطرح نیست.
دفاع با تدبیر
البته دفع خطر همیشه با جان دادن نیست. باید راههاى مختلف را بررسى کرد؛ از هر راهى ممکن است، باید خطر را دفع کرد. آخرین کار همان است که سیدالشهدا کرد. متأسفانه ما تاریخ زندگانی امام حسین(ع) را درست نخوانده و تبیین نکردهایم. فقط تاریخ ده روز عاشورا را میدانیم. سیدالشهدا قبل از واقعه محرم چگونه زندگى مىکرد؟ چه کارهایى انجام مىداد؟ اشتغالات و دغدغههایش چه بود؟ از تاریخ زندگى امام حسین(ع)، آن اندازه که در زمان امیرالمؤمنین گذشته تا حدودى روشن است. در زمان امام حسن(ع) هم ایشان در رکاب برادرش و مطیع فرمان او بود. اما بعد از شهادت امام حسن(ع) تا واقعه عاشورا، امام حسین(ع) چه کار مىکرد؟
اگر بخواهم به تعبیر امروزی عرض کنم، بزرگترین کار امام حسین(ع) در این دهسال، «کادرسازى» بود. تبلیغ، روشنگرى و افشاگرى بود. خطرها را براى مردم تبیین مىکرد؛ خواه در سخنرانىهاى عمومى مانند مِنا و در ایام حج و خواه به صورت خصوصى و محرمانه با اشخاصى که مؤثر بودند. ایشان نامه مىنوشت، دعوت مىکرد و جلسات خصوصى با خواص داشت. از بخشی از محتوای این جلسات که به بیرون درز کرده و باقى مانده، معلوم است که امام حسین(ع) در این زمینه چه مىکردهاند. اگر این فعالیتها در آن دوران نبود، امام حسین(ع) موفق نمىشد حرکت خود را در روز عاشورا انجام بدهد و این برکات بر آن مترتب نمیشد.
قضیه تنها این نبود که امام حسین(ع) شهید شود و تمام! حرکتهای فراوانی به دنبال این قضیه اتفاق افتاد. توابین پیدا شدند. کسان دیگرى از گوشه و کنار قیام کردند و این نهضت کم و بیش ادامه پیدا کرد تا موجى در سراسر کشورهاى اسلامى به وجود آورد و بالاخره حکومت بنىامیه و بنىمروان را ساقط کرد...
به هرحال امام حسین(ع) ابتدا اقداماتى کرد که اگر نکرده بود، شهادت ایشان هم به نتیجه نهایى نمىرسید. چون زمینه بهرهبردارى از آن فراهم نشده بود. سیدالشهداء ابتدا روشنگرى و افشاگرى کرد. مردم صدر اسلام مثل برخی از مردم زمان ما خیلى عمیق نبودند. پیغمبر اکرم در طول بیست و سه سال على را جانشین خودش تعیین کرد. بعد هم در حجة الوداع جمعیت عظیمی با آن تمهیدات در غدیر خم جمع شد و ایشان دست على را بلند کرد و گفت «من کنت مولاه فهذا على مولاه». هفتاد روز از این جریان گذشت و پیغمبر از دنیا رفت. مسلمانها جمع شدند تا براى پیغمبر جانشین تعیین کنند!
امیرالمؤمنین با دیگران محاجه میکرد که مگر پیغمبر در غدیر و پیش از آن مرا از طرف خدا تعیین نکرد؟ گفتند: تو هنوز جوانى، نوبت تو هم مىرسد! ایشان گفت: پیامبر از شما برای من بیعت گرفت و اتمام حجت کرد. گفتند: دیر آمدى؛ ما دیگر بیعت کردهایم! اینجا امیرالمؤمنین باید چه کند؟ شمشیر بکشد؟ اگر چنین مىشد، مدعیان کشته مىشدند و از میدان در مىرفتند اما آیا براى اسلام هم فایدهاى داشت؟ خون دلهایى که على خورد، همان تدبیرى بود که براى بقاى اسلام کرد. خطر آن روز را با تدبیر بیست و پنج سالهاش دفع کرد. حتى وقتى مسلمانها علیه خلیفه سوم جمع شدند و تصمیم بر کشتن او گرفتند، امیرالمؤمنین توسط امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مشک آب برایش فرستاد. چون آب را به روی خلیفه بسته بودند و نمىگذاشتند آب بخورد. اینها همان تدبیرهایى است که ایشان براى بقاى اسلام کرد، تا به روزى رسید که مردم او را شناختند و حاضر شدند حمایتش کنند.
این کارها به آسانى انجام نمىگیرد. در نهجالبلاغه مىبینید على در زمان حکومتش- یعنی بیست و پنج سال پس از رحلت پیغمبر- از این مىنالد که کسانى عالِمنما بر کرسى فتوا و قضاوت تکیه زدهاند و بر خلاف «ما أنزل اللّه» حکم مىکنند. اینها چه کسانى بودند؟ کفار و مشرکین بودند؟ نه؛ همینهایى بودند که در رکاب پیامبر در جنگها شرکت داشتند. مگر آنهایى که شمشیر بر روى على کشیدند که بودند؟ برخی از بزرگان صحابه پیغمبر بودند. بازگو کردن اینها در قرآن و حدیث و تاریخ، براى این است که ما از گذشته، براى حال و آیندهمان عبرت بگیریم.
هشدار قرآنی
در هیچ مکتب سیاسی، توصیه نمىشود که رهبر یک جامعه به مردم بگوید: احتمال دارد شما از مرامتان دست بردارید و روزی مخالف من و اهدافم شوید. ظاهراً این خلاف سیاست است. رهبران همیشه باید مردم را تشویق کنند و به آنها دلگرمى بدهند و امیدوارشان کنند. رهبر باید بگوید شما همه پایدار خواهید ماند و خدمت خواهید کرد. قاعده عقلایى بشری در تدبیر جامعه و سیاستمدارى همین است. اما قرآن مىفرماید: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ؛ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکمْ وَ مَن ینقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ اللّهَ شَیئًا وَ سَیجْزِی اللّهُ الشَّاکرِینَ». (آلعمران؛ 144)
قرآن به جاى اینکه به مردم نوید دهد که روز به روز بر جمعیت شما افزوده مىشود و اسلام رونق پیدا مىکند و چنین و چنان خواهد شد، مىگوید پیغمبرتان از دنیا خواهد رفت، همانگونه که دیگران رفتند. آیا بعد از پیغمبر شما از دین خدا برمیگردید؟ آیا عقبگرد خواهید کرد؟ این هشداری است نسبت به اینکه چنین خطرى آینده جامعه اسلامى را تهدید مىکند. چنین نیست که اگر کسانى یکسال، دو سال، ده سال و یا بیشتر ایمان آوردند و مبارزه کردند، زندان رفتند و در جنگها جانباز شدند، دیگر بیمه شوند و خطرى آنها را تهدید نکند. انسان تا زنده است و نفس مىکشد، خطر انحراف برایش هست. شیطان همیشه هست و دست از سر آدمیزاد برنمىدارد. گذشته درخشان یکسال و دهسال قبل، هیچ ضمانتى براى آینده ایجاد نمیکند. همچنان که براى برخی اصحاب پیغمبر ضمانت نشد.
چگونگی دفاع
همچنان که بعد از رحلت پیغمبر، خطر انحراف در جامعه وجود داشت، بعد از رحلت امام(ره) هم خطر انحراف در جامعه ما وجود داشته و خواهد داشت. اما نکته دوم این است که اقدام برای جلوگیرى از این انحراف و مبارزه با آن در فرض تحقق بر همه مسلمانها واجب است.
حال شیوه اقدام چیست؟ اول: بیان مثبت، تبلیغ واقعیت اسلام و نشان دادن راه صحیح. باید به مردم گفت: حقیقت اسلام این است، اشتباه نکنید. این آیه قرآن است، آن کلام پیغمبر و فرمایش ائمه اطهار است. امروز هم نص فرمودههای امام راحل در صحیفه نور مضبوط است. براى همه واجب است اول خودشان بدانند و بعد به دیگران هم بگویند. ولى این کافى نیست. چون شیطان شُبهههایى را ایجاد مىکند که در اذهان افراد ساده مؤثر واقع مىشود. باید شبههافکنها را معرفى کرد، شبهاتشان را پاسخ گفت و ماسکها را از چهرههاى منافقین برداشت. نه تنها منافقین رسمى که از دین برگشتهاند، بلکه کسانى را هم که دچار انحراف شده و میتوانند فتنهاى براى جامعه اسلامى ایجاد کنند، باید افشاگرى کرد و به جامعه معرفى نمود تا مردم فریب نخورند.
پس وظیفه دوم، افشاگرى منافقین است. ولی اگر مشکل با افشاگرى هم حل نشد چه کنیم؟ اگر چهره منافقین آنچنان اشتباهانگیز و غلط انداز بود که با این کارها نمیشد مشکل را حل کرد چه؟ میدانیم بسیاری از اصحاب پیغمبر دور معاویه جمع شده و حدیث جعل مىکردند تا دربار معاویه را رونق ببخشند. معاویه هم براى آنها هدایایى مىفرستاد و صلههایى مىداد. وقتى مردم شاعرانى را که شعر مىگفتند و راویانى را که حدیث جعل مىکردند و اصحابى را که با حضور در دربار معاویه او را تأیید مىکردند، میدیدند، دیگر جایى براى این باقى نمىماند که بگویند جانشین پیغمبر فرد دیگرى است. برای همین وقتى خبر شهادت على در مسجد کوفه و در حال نماز به اهل شام رسید، گفتند مگر على نماز هم مىخواند؟
امام حسین(ع) هم با نسل جوانى از مسلمانها مواجه بود که بیشتر آنها پیغمبر را ندیده بودند. بیشتر مردم آن روز از وقتى چشم باز کردند، با حکومت خلفاى ثلاث مواجه بودند و آنها را جانشین پیغمبر مىدانستند. معاویه هم یکى از شخصیتهاى برجسته زمان حکومت خفلا بود و از طرف آنها حکومت شام را داشت. او آدم سادهاى نبود و انواع وسایل تبلیغ آن وقت را در اختیار داشت و مردم را فریب مىداد. بعد هم با هدایا و عطایای خود چنان دیگران را پایبند کرده بود که کسى جرأت مخالفت نداشت.
معاویه ادعا داشت که خلیفه پیغمبر است و در بخشى از اراضى کشورهاى اسلامى، حکومت مستقل تشکیل داده و در آنجا دستگاه سلطنت داشت. سیدالشهداء در زمان معاویه، ده سال این وضع را تحمل کرد و لشگرکشى نکرد. ده سال خون دل خورد و تک تک با کسانى که به آنها امید داشت در گوشه و کنار نشست و ارشادشان کرد. ولى اینها با آن ابزارى که در دست معاویه بود، برابری نمىکرد. زمان یزید که فرا رسید، امام(ع) جز این راهى ندید که با شهادت خود، چهره بنىامیه را افشا کند. دیگر صحبت جنگ و جهاد نبود تا بگوییم چند نفر با چند نفر مىجنگند؛ یا بگوئیم وقتى امام دید آنها سى هزار نفر هستند، چرا اقدام به جنگ کرد؟ شهادت ایشان ابزارى بود براى افشاگرى. این یک نوع دیگر جهاد است براى حفظ ارزشها و حفظ دین؛ نه حفظ مسلمین و دینداران و اموال و متعلقات آنها. این جهاد براى پایداری اصل دین است. بنابراین اگر روزى آمد و در شرایطى و در گوشهاى چهره منافقین و دشمنان اسلام را جز با کشته شدن نمىتوان افشا کرد، باید چنین کارى کرد.
دین در خطر
معنای خطر برای دین چیست؟ آیا کسانى که در مقابل امام حسین(ع) مىجنگیدند، مىگفتند ما خدا را قبول نداریم؟ یا خدا دو تا و سه تا و هزار تاست؟ نه؛ آنها هم مىگفتند «أشهد أن لااله الا الله و أشهد أن محمد رسول الله». آیا مىگفتند دین منسوخ شده است و باید آن را یک امر تاریخى و متعلق به زمان گذشته تلقى کرد؟ نه؛ علناً چنین چیزى نمىگفتند. بلکه مىگفتند ما مىخواهیم حکومت اسلامى برپا کنیم و جانشین و خلیفه رسولالله باشیم.
امام(ره) در آغاز نهضت خود فرمود: من اعلام خطر مىکنم. اى مشهد، اى قم، اى نجف و... من براى اسلام احساس خطر مىکنم. این یعنى چه؟ امام از چه مىترسید؟ مىترسید که در رادیو یا مأذنهها به جاى «أشهد أن لا إله إلا اللّه» بگویند خدا دو تا است؟ جز تعطیلی احکام، چه خطری اسلام را تهدید مىکرد؟ مگر شاه مىگفت خدا دو تا است؟ مگر هر سال در کاخهایش مراسم عزادارى برگزار نمىکرد؟ از کاخ گلستان مراسم عزادارى مستقیم پخش مىشد! مگر مىگفت مخالف سیدالشهداست؟ نه؛ چند تا حکم بود که به دستور آمریکا باید آنها را اجرا میکرد اما خلاف اسلام بود. فریاد امام برای همین بلند شد و گفت اعلام خطر مىکنم.
اگر روزگارى- که خدا نیاورد چنین روزى را- بنا بر این گذاشته شد که احکام اسلام به هر بهانهاى یا با هر قرائت نوینى تعطیل شود یا بگویند تاریخ اجراى این احکام دیگر گذشته و با حقوق بشر و آزادی سازگار نیست و... باید همان کارى را کرد که امام کرد. امام درسى را که از امام حسین(ع) فرا گرفته بود، عملى کرد.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر نشر و حفظ آثار آیت الله العظمی خامنه ای (مدّ ظلّه العالی)
نظر شما