به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان در تبریز، افرادی که، پس از انقلاب 57 و در طی انفجار افسار گسیختۀ جمعیتی در طول دهۀ شصت شمسی زاده شدند؛ به «نسل دهۀ 60» معروفند. اگر این عنوان را به عنوان یک «دال» [مفهوم مرکزی] در نظر بگیریم، میتوانیم مدلولهای [مفاهیمی وابسته به دال]* همچون آموزش نامناسب و ناکافی، کنکورهای میلیونی، بیکاری و بیآیندگی، برای آن برشماریم. این مدلولها به خوبی شرایطی را که اکثریت این نسل با آن روبرو بوده، هستند و خواهند بود، ترسیم مینماید. گفتیم اکثریت این نسل و نه تمامیت ان، چرا که در هر پدیدۀ انسانی و این جهانی قطعاً استثناء وجود دارد.
معروف است و اخیراً هم بسیار شنیدهایم که این نسل، یکی از اصلی ترین مشکلات کشور هستند. هر موضع و هر مقطعی که این نسل به آن میرسند در چشم بهم زدنی به یک کابوس برای دولت و ملت بدل میشود. مدارس چند شیفته، کنکورهای با نزدیک به دو میلیون شرکت کننده برای تصاحب نیم میلیون صندلی، بحران کار و عدم جذب در بازار کار(که البته محصول اموزش بیهدف و غیرکاربردی این نسل بود)، بحران مسکن، بحران ازدواج، بحران سالمندی و دست آخر بحران قبر برای تدفین این نسل نه چندان «زندگی کرده».
نسل دهۀ 60، که میتوانست همچون نسل بعد از جنگ جهانی دوم در زاپن و نسل بعد از جنگ دو کره در کره جنوبی، بدل به موتور توسعۀ بیمانندی شود؛ عملاً در سایه بیتوجهی، شعارزدگی و بیبرنامگی حاکم بر تصمیمگیران و بر جامعه (به شکل مشخص در خانوادهها) تبدیل به یک «شکاف اجتماعی چند شاخه» فعال گشت که، نه میداند با خود چه کند؟ و نه چاره سازان چارهی بهر آن میاندیشند.
حالِ این نسل همچون «پیشرانِ[موتور] لوکومتیوی»ست، که بیتوجه و نگهداری به حال خود رها شده است و اشعۀآفتاب و رگبارِ بارانِ شداید آن را میسوزانند و میپوکانند. خوب چه باید کرد؟ آیا باید به این بیحالی و سستی مالوف تسلیم شد؟ و یا باید آستینی بالا زد و فکری به حال این «پیشرانِ» مفید، امّا رها شده کرد؟ باید باور داشت و امید که میتوان تغییری ایجاد کرد و کاری صورت داد. «ناامیدی؛ افیونِ ملتهاست».
چه باید کرد؟ باید چشم به اقصی نقاط جهان بیاندازیم و ببینیم که آنان چه کردهاند؟ ببینیم چگونه میتوان چنین استعداد و توانی را ،با نگرش میهندوستانه، آزاد ساخت؟ باید این نخوتِ «هنر نزدِ ایرانیان است و بس» را به کناری بنیهیم و از دیگران بیاموزیم. در این راه میتوانیم از تجارب کشورهایی نزمین خورده و امّا برخاسته»ی چون زاپن، کره جنوبی، فنلاند، سوئد و آلمان بسیار بیاموزیم. به شرط اینکه دغدغه برای «تغییر» در اندیشهمان جای گیرد و امید در قلوبمان.
روزی که تصمیم بگیریم به جای بازگشت به آنچه خیال میکنیم؛ بودهایم و داشتهایم، و در حقیقت نه بودهایم و نه داشتهایم، اراده کنیم که به آنچه «میخواهیم باشیم و داشته باشیم» برسیم و آنگاه به «نیروی انسانی»مان، نه چون لشکری بیچهره و بیگذشته و آینده، بلکه همچون انسانهای صاحبِ حقِ حیات، خوشبختی، رفاه، کرامت و آزادی بنگریم؛ در آن «لحظۀ سعد»، که باید باور کنیم نمیآید بلکه باید بوجودش بیاورم، است که میتوانیم بدل به یک «فسانه و اسطوره» در جهان شویم. چنانکه پیش از ما شدهاند.
رسیدن به آن جایگاه محصول «عقلانیت»، «آموختن از دیگران»، «وانهادانِ نخوت ما میدانیم» و «احترام به انسان و حیات اوست». عجیب آنجاست که شرع و عرف ما هر دو موافق این سخن هستند و ما در چنین «طور سینای» سرگردانیم و آنانی که مذهب و تاریخشان، به شکل مطلق، ضد انسانیت و عقلانیت است، قرنهاست که خود را به وضعیت مطلوب رساندهاند، و ما با تمام داشتههایمان، باورهایمان و سنتهایمان، گیج و زولیده و غوغا زده صرفاً بهتآلود نگاه میکنیم سیر تاریخ را.
*فرض بفرمائید که ما، ژاپن را به عنوان «دال» برمیگزینیم. حال چه چیزهای از عنوان ژاپن در ذهنمان پدیدار میشود؟ توسعه، ثروت، تکنولوژی و..... این موارد همان «مدلولِ» دال ما هستند.
حسین کتابی، دانشجوی دکترای علوم سیاسی
نظر شما