خبرگزاری شبستان: اگر ما ادله مختلفی که در بحث ضرورت تحول علم به صورت عام مطرح بود را مدنظر قرار دهیم، در مرحله بعد می توانیم به این پرسش پاسخ دهیم که در جهان اسلام و به طور خاص در ایران اسلامی چگونه باید از ضرورت تحول در علوم انسانی دفاع کرد که تصور نشود این بحث یک بحث صرفا ایدئولوژیک و سیاسی است. به نظر می رسد کسانی که در حوزه تحول علوم انسانی در حال فعالیت هستند، باید نشان دهند که نظریه های کنونی که در عرصه علوم انسانی وجود دارد، یک نظام منطقی منسجمی ندارد یا شواهد تجربی را به خوبی نمیتواند تبیین کنند یا نظریه های کارآمد نیستند و...
به خصوص وقتی ما در عرصه تحلیل مسائل داخلی کشور خودمان، که به هر حال یک سابقه فرهنگی و تاریخی خاصی دارد و یک قسمت عمده آن به جنبه اسلامیت کشور ما برمیگردد، وقتی می خواهیم نظریههای علوم انسانی غربی را برای تحلیل پدیدههای مشاهدتی به کار بگیریم، احساس میکنیم که دچار مشکل می شویم و نظریهها نمیتوانند شواهد تجربی را به خوبی تبیین کند.
ما همچنین به لحاظ مبانی فلسفی و بخصوص انسان شناسی با برخی از نظریه های علوم انسانی غربی مشکل داریم. برای مثال ما معتقدیم که انسان مختار است؛ یعنی ادله کلامی قوی ای داریم که نشان میدهد انسان مختار است. به تبع این ادله ما نمیتوانیم از آن دسته نظریههای علوم انسانی غربی ای که انسان را موجودی مجبور می دانند برای تحلیل پدیدههای انسانی و اجتماعی خودمان استفاده کنیم. یک مشکل دیگری هم که در حوزه علوم انسانی غربی وجود دارد که به تبع آن بحث ضرورت تحول علوم انسانی در ایران پس از انقلاب به طور جدی مطرح شده است، بحث ناکارآمدی آن نظریه هاست. همان طور که گفته شد یکی از اهدافی که علوم انسانی دنبال میکند، حل مسائل و رفع مشکلات فردی و اجتماعی است و در این جا نیز ما به خوبی احساس میکنیم که نظریه های غربی موجود از عهده رفع مشکلات و پاسخ به نیازهای فردی و جمعی جامعه اسلامی برنمیآید. به طور مثال در حوزه اقتصاد هدف نظریههای غربی افزایش بهره وری صرف است، در حالی که ما تنها بخشی از فعالیتهای اقتصادیمان برای کسب درآمد است، اما مطابق باورهای دینی ای که داریم باید زندگی مان و از جمله زندگی اقتصادی مان را به گونهای برنامهریزی و مدیریت کنیم که نسبت به پروردگار تقرب پیدا کنیم. پس در فعالیتهای اقتصادی که در جامعه اسلامی، هدف اصلی سود اقتصادی بیشتر نیست، هدف اصلی تقرب پروردگار است، ولی برای این که امورات زندگی هم بگذرد فعالیت اقتصادی و بحث سود و زیان هم مطرح میشود. وقتی ما یک تفاوت اساسی و مبنایی در هدف زندگی خودمان داشته باشیم به تبع علوم انسانی مناسب ما که باید این اهداف را محقق کند نیز تفاوت بنیادی با علوم انسانی غربی پیدا خواهد کرد.
در حوزه سلامت روانی به عنوان یکی از شاخههای علوم انسانی، اگر هدف ما این باشد که فقط خوش باشیم، روانشناسی کنونی ممکن است بتواند یک تحلیلهایی برای این قضیه ارائه دهد. ولی وقتی ما میآییم نظریههای غربی را در حوزه روانشناسی، رواندرمانی و مشاوره در جامعه خودمان پیاده میکنیم، احساس میکنیم نتیجه نمیدهد، چرا؟ چون مراجعین که میآیند پیش یک مشاور یا درمانگر برای برطرف کردن مسائل خود فقط به دنبال این نیستند که خوش باشند. آنها یک سری گرایشات دینی هم دارند و هدفشان در زندگی یک هدف متعالی است و با این اهدافی که علوم انسانی غربی مدنظر دارد، هیچ وقت راضی نمیشود. به همین دلیل راهکارهایی که در چارچوب نظریه های غربی ارائه میشود، نمی تواند چنین مراجعی را راضی کند. این ها در مجموع مسائلی است که ضرورت تحول در علوم انسانی را در جامعه ایرانی اسلامی ما موجه می سازد.
*نوشته شده توسط سید محمدتقی موحد ابطحی، عضو گروه فلسفه علوم انسانی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
پایان پیام/
نظر شما