نینوا، سرزمینی که قافله آل رسول (ص) در آن توقف کرد

حسین (ع) بعد از شنیدن نام کربلا، مشتی از خاک آن را گرفت و بو کرد و گفت: به خدا قسم این همان سرزمینی است که جبرییل به رسول خدا (ص) گفت که من در آن کشته می‌شوم.

خبرگزاری شبستان: ماجرای شهادت راهبر و چراغ هدایت انسان ها، امام حسین (ع) بسیار گفته شده است و بسیاری از جان ها با مرور این حوادث و گریه بر اباعبدالله الحسین (ع)، طهارت یافته و علم آموخته و عبرت اندوخته اند. ولی شاید شنیدن این ماجرای شورانگیز و حکمت آموز، از زبان مورخی محقق چون علامه "سید مرتضی عسگری"بهره دیگری داشته باشد. در کتاب " مقتل الحسین علیه السلام" نقل و بررسی حوادث منجر به عاشورا را از لحظه مرگ معاویه و جانشینی یزید بن معاویه آغاز می کند و سپس ماجرای عدم بیعت امام (ع)، دعوت مردم کوفه، پیمان شکنی آنان، ماجرای حربن یزید ریاحی، حوادث شب عاشورا و ظهر عاشور و سرانجام حرکت پیامبر گونه امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) پس از حادثه ظهر عاشورا را با دقت علمی بسیار، نقل و بررسی می کند.

 

توقف قافله آل رسول (ص) در سرزمین کربلا

ابو مخنف نقل می‌کند که صبح که فرا رسید امام (ع) پیاده شد و نماز گذارد و با شتاب سوار شد و یاران‌اش را به سمت چپ کشید تا از سپاه حر جدا شوند، چرا که حر بن یزید می‌آمد و راه‌شان را تغییر می‌داد و آنها راه حر را تغییر می‌دادند و هر گاه می‌خواست آنها را به سوی کوفه ببرد به شدت امتناع می‌کردند و پیوسته حرکت می‌کردند تا به نینوا رسیدند، سرزمینی که حسین (ع) در آن توقف کرد.

نقل می‌کند که ناگهان دیدند سواری مسلح و کمان‌دار از کوفه می‌آید. همگی منتظر او شدند و چون به آنها رسید به حر بن یزید و یاران‌اش سلام کرد و بر حسین (ع) و یاران‌اش سلام نکرد. سپس نامه عبیدالله بین زیاد را به حر داد که در آن آمده بود: اما بعد، نامه‌ام که به تو رسید و فرستاده‌ام را که دیدی، حسین را متوقف کن و جز در وادی خشک و بی‌آب و علف و بی در و دیوار متوقف‌اش نکن. من به فرستاده‌ام دستور دادم همراه تو باشد و از تو جدا نگردد تا وقتی که فرمانم را اجرا کنی و او خبرش را به من برساند. والسلام

نقل می‌کند که حر نامه را خواند و به آنها گفت: این نامه امیر عبیدالله بن زیاد است. به من دستور داده است، تا در همان مکانی که نامه‌اش به من می‌رسد، شما را متوقف کنم و این فرستاده اوست که فرمان‌اش داده از من جدا نشود تا دستورش را اجرا کنم.

در این هنگام یزید بن زیاد کندی، متوجه فرستاده ابن زیاد که از قبیله کنده بود، شد و جلوی او ایستاد و گفت: تو مالک بن نسیری؟

گفت: آری!

گفت: مادرت بر تو بگرید! این چه نامه‌ای است که آورده‌ای!؟

او گفت: چه آورده‌ام! امام‌ام را اطاعت کردم و به بیعت‌ام وفا کردم.

یزید به او گفت: پروردگارت را نافرمانی کردی و امامت را اطاعت کردی تا نابود شوی!؟ ننگ و نار به‌دست آورده‌ای.

خدای عزوجل می‌فرماید: آنها را امامانی قرار دادیم که به جهنم فرا می‌خوانند و روز قیامت یاری نمی‌شوند و امام تو چنین است.

نقل می‌کند که حر، حسین (ع) و یاران‌اش را تحت فشار گذاشت، تا در آن مکان بی‌آب و آبادانی توقف کند.

آنها گفتند: بگذار در این آبادی یعنی نینوا یا غاضریه یا آبادی دیگری یعنی شفیه پیاده شویم.

او گفت: نه! به خدا قسم نمی‌توانم. این مرد آمده تا مراقب من باشد.

زهیر بن قین گفت: یا بن رسول الله! جنگ با اینها خیلی آسان‌تر از جنگ با کسانی است که خواهند آمد. به جان خودم قسم که در آینده با سپاهی روبرو می‌شویم که توان مقابله با آن را نداریم.

حسین (ع) به او گفت: من آغازکننده جگ نخواهم بود.

در کتاب اخبارالطوال آمده است که زهیر گفت: در اینجا نزدیک ما قریه‌ای است با موانع طبیعی و در محاصره فرات که تنها از یک راه قابل دسترسی است.

حسین (ع) گفت: نام آن قریه چیست؟

گفت: عقر

حسین (ع) گفت: از عقر به خدا پناه می‌بریم.

حسین (ع) به حر گفت: کمی به جلوتر می‌رویم و پیاده می‌شویم.

و رفتند تا به کربلا رسیدند. آن‌گاه حر و سپاه‌اش پیش روی حسین (ع) ایستادند و مانع حرکت‌شان شدند و حر گفت: در همین مکان پیاده شو که فرات نزدیک توست.

حسین (ع) گفت: نام این مکان چیست؟

گفتند: کربلا

امام (ع) فرمود: سرزمینی که دارای سختی و مشکلات است. پدرم هنگام رفتن به صفین از این مکان گذشت و من همراه‌اش بودم که ایستاد و درباره آن سؤال کرد و چون نام‌اش را شنید، فرمود اینجا محل توقف کاروان‌شان است. اینجا ریزش‌گاه خون‌هایشان است و چون درباره آن سوال کردند، فرمود گران‌مایگانی از آل بیت محمد (ص) در اینجا توقف می‌کنند.

و بعد مشتی از خاک آن را گرفت و بو کرد و گفت: به خدا قسم این همان سرزمینی است که جبرییل به رسول خدا (ص) گفت که من در آن کشته می‌شوم.

این موضوع را ام سلمه به من خبر داد و گفت: جبرییل نزد رسول خدا بود و تو با من بودی و و گریستی، پیامبر فرمود: پسرم را آزاد بگذار. من رهایت کردم و او تو را گرفت و بر دامن نهاد.

جبرییل گفت: دوستش داری؟

فرمود: آری.

جبرییل گفت: امت‌ات‌ به‌زودی او را می‌کشند. اگر می‌خواهی خاک سرزمینی را که در آن کشته می‌شود به تو نشان می‌دهم.

فرمود: آری، می‌خواهم.

جبرییل بالش را بر زمین کربلا گستراند و آن را به پیامبر نشان داد.

در روایاتی دیگر نقل شده است هنگامی که حسین بن علی (ع) محاصره شد، پرسید: نام این سرزمین چیست؟

گفته شد: کربلا

گفت: چه راست گفت پیامبر خدا، حقا که اینجا سرزمین کرب و بلا است!

مورخان می‌گویند سپس دستور داد بارها را زمین بگذارند و آن در روز چهارشنبه اول محرم یا پنج‌شنبه دوم محرم سال 61 هجری بود.

هنگامی که در کربلا توقف کرد، به محمد بن حنفیه و گروهی از بنی هاشم نوشت: اما بعد گویا دنیا هرگز نبوده است و گویا آخرت همواره ثابت است.

 

بنابراین گزارش، کتاب مقتل الحسین (ع) به قلم مرحوم علامه سید مرتضی عسگری به همراه مقدمه ای از استاد محمد علی جاودان به رشته تحریر در آمده است.

 

پایان پیام/


 

کد خبر 309987

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha