پرده برداری از راز یک سرقت با پوتین!

پوتین‌ها را بردم و یک یک در آن جای پا امتحان کردم، یک پوتین کاملا با آن منطبق شد، فهمیدم که جای پای کیست، کمی بیشتر آن اطراف را گشتم، زمین شخم‌خورده‌ای آنجا بود که دیدم نقطه‌ای در خاکش با بقیه جاها یکسان نیست.

خبرگزاری شبستان: مردان، تنها نقش آفرینان صحنه های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیستند؛ نقش زنان نیز در پیروزی انقلاب اسلامی و حفظ دستاوردها و پیشبرد اهداف آن، نقشی اساسی و چشمیر است. مرضیه حدیدچی معروف به دباغ از جمله زنان مسلمان و پیشرو در مبارزه است که آگاهانه و معتقدانه پای به میدان نبرد گذاشت. متن زیر گزیده ای از کتاب "خاطرات مرضیه حدیدچی" است که منتشر می کنیم.

جای پای پوتین

شب اولی که چهار نفر از برادران پاسدار را در کنار درجه‌داران و ژاندارم‌های پاسگاه همدان تهران گذاشتم، حادثه جالبی روی داد.

در آن شب من در حال شام‌خوردن بودم که برادران از پاسگاه با بی‌سیم تماس گرفتند و گفتند از تفتیش و بازرسی اتومبیلی به رانندگی جوانی یک قبضه کلت کمری کالیبر 45 با 50 فشنگ به علاوه مقداری تریاک به دست آوردند. گفتم جوان و ماشین و محموله مکشوفه را نگه دارید تا من بیایم. وقتی به آنجا رسیدم، جوان را که دیدم گمان کردم که او نظامی است، از این رو خواستم برای بازجویی و تعیین هویت به بازداشتگاه سپاه منتقل شود. فشنگ و اسلحه را داخل پارچه‌ای گذاشتم و به دست یکی از برادران پاسدار سپردم و از او خواستم که آن را در آسایشگاه نگه دارد تا صبح صورت‌جلسه‌ای برایش تهیه شود، بعد از پاسگاه بیرون آمدم.

ساعت 4 صبح در ماشین گشت‌زنی در سطح شهر بودم، دوباره صدای بی‌سیم بلند شد، بچه‌ها از پاسگاه خبر دادند که اتفاقی افتاده است و باید به آنجا بروم. سریع با خودرو دور زده به آن طرف رفتم. زمانی که به پاسگاه رسیدم دیدم آن برادری که دیشب دستمال اسلحه و فشنگ را گرفته بود، گریه می‌کند. پرسیدم که چه شده؟ چرا گریه می‌کنی؟ گفت: دستمال مفقود شده است. خب، خیلی جای حرف و سخن و عتاب نبود، مگر می‌شود در پاسگاه چیزی گم شود، برادر پاسدار گفت که پس از پایان رسیدن پاسش خوابیده است و وقتی بیدار شد، دیده که قفل در کمدش شکسته و دستمال هم ناپدید شده است، به او گفتم گریه نکن، مهم نیست، نگران نباش پیدایش می‌کنیم، بیدار باش بزن و همه را جمع کن. گفت: آخر خوابیده‌اند. گفتم: غلط کرده‌اند، همه را بیدار کن، همه را صدا بزن سپاهی و ژندارم را اینجا بیاور. این جملات را خیلی محکم و بدون تردید و بدون مقدمه دستور دادم.

وقتی همه جمع شدند گفتم: من به همه شما تا ساعت 7 صبح فرصت می‌دهم تا کلت و فشنگ‌ها را پیدا کنید، در غیر این صورت کسی از اینجا نباید خارج شود. اگر این دستمال پیدا نشود، همه را از همین جا با یک ماشین مستقیم می‌فرستم تهران، پیش آقای قدوسی (مسئول دادستانی کل انقلاب)، می‌دانستم که همه آنها از آقای قدوسی خیلی می‌ترسند و بعد گفتم: حالا بروید بخوابید.

هنوز هوا تاریک بود، آمدم بیرون و با کمک نور چراغ قوه‌ای به جست‌وجوی اطراف ساختمان که خاکی بود، پرداختم جای پای تازه پوتینی یافتم، به داخل ساختمان برگشتم و دوباره همه را بیدار کردم و خواستم که پوتین‌هایشان را دربیاورند. پوتین‌ها را بردم و یک یک در آن جای پا امتحان کردم، یک پوتین کاملا با آن منطبق شد، فهمیدم که جای پای کیست، کمی بیشتر آن اطراف را گشتم، زمین شخم‌خورده‌ای آنجا بود که دیدم نقطه‌ای در خاکش با بقیه جاها یکسان نیست و دست‌خورده و زیر و رو شده است. خاک را کنار زدم و دستمال حاوی کلت و فشنگ را پیدا کردم و بدون سر و صدا رفتم و گل جای پوتین را هم درآورده و داخل دستمالی دیگر گذاشتم. صبح که آفتاب زد با نماینده ولی‌فقیه، نماینده ژاندارمری و نماینده شهربانی تماس گرفتم و خواستم که به آنجا بیایند، آنها خواستند که من به شهر بروم که نپذیرفتم و موضوع را سربسته اطلاع دادم و آنها هم آمدند. وقتی ایشان آمدند و جریان را شنیدند و با مدارک مستند دستمال کلت و فشنگ و دستمال گل جا پای پوتین مواجه شدند خواستند مجرم معرفی شود. فرد خاطی را صدا زدم که بیاید و پوتین را هم از پا درآورد، همه از کارم انگشت به دهان مانده بودند، پوتین را گرفتم و در جای پای پوتین قرار دادم. دیگر اما واگری پذیرفته نبود، صورت‌جلسه تنظیم شد و فرد خاطی دستگیر و روانه دادسرای نظامی تهران شد.

این واقعه و ماجرا خیلی زود خبرش در محافل رسمی و غیررسمی همدان پخش شد که بازتاب خوبی داشت و برخی که ناخالصی در کارها و روابط‌شان وجود داشت حساب کار خود را کردند و جمع و جور شدند.

 بنابراین گزارش کتاب خاطرات مرضیه  حدیدچی(دباغ ) به قلم محسن کاظمی از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شده است.  

پایان پیام/

 

کد خبر 331898

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha