خبرگزاری شبستان: در وسعت جهانی که غربی ها آن را "جهان سوم " نامیده اند، بجز ایران، حتی یک کشور و یا انقلاب دیگر وجود ندارد که بعد از تاسیس نظام حکومتی، در برابر ضرورت "توسعه اقتصادی" لزوما متوجه به جناح غرب زدگان و وابستگان به تفکر اجنبی نشده باشد. متن زیر گزیده ای از کتاب "آغازی بر یک پایان" پیرامون دلایل به دام نیفتادن ایران در گرداب شیطان است.
گرداب شیطان
از میان عواملی که ما را تا به امروز از خطر لغزیدن در گرداب شیطان محفوظ داشتهاند، دو عامل، یکی درونی و دیگری بیرونی، بیشتر از سایرین دارای اهمیت هستند:
1. رهبری حضرت امام خمینی (ره). معرفت کامل و شامل حضرت ایشان نسبت به اسلام، حتیالمقدور نقص عدم تدوین اصول را جبران میکرد و اجازه نمیداد که این معضل اساسی خود را نمایان سازد. ما اصول مدونی در زمینه فلسفه سیاسی اسلام، سیاست خارجی و داخلی و دیگر علوم انسانی از اقتصاد گرفته تا جامعهشناسی نداشتهایم؛ ما اصول مدونی در نظام حکومتی اسلام وظایف و اختیارات مقام ولایت و حدود آن، نسبت آن با قوای سهگانه و دیگر اجزا و نسبت اجزا با یکدیگر و با کل نظام.... نداشتهایم و قس علی هذا. حضرت امام (ره) خود همه راه را به تنهایی پیموده بود و حالا بازگشته بود تا امت را نیز با خود به معراج برد، او سالهای سال در چگونگی تشکیل حکومت اسلامی در قرن بیستم اندیشیده بود، قابلیتها را سنجیده بود، فطرت ناس را شناخته بود و به امدادهای غیبی پشتیبان انسانهای مجاهد و متقی و مرتضی و متوکل امیدی به حق بسته بود. حضرت امام (ره) در شیوه حکومت، بر سیره و سنت اجداد طاهرین خویش باقی بود و کار را بر قابلیتها و عقل و اختیار اصحاب و امت خویش استوار کرده بود و هرگز آنان را به ما لایطاق تکلیف نمیفرمود؛ اگر نه، منظر حرکت تاریخی ما به تقصیل در برابر ابصار قلوب ایشان گشوده بود.
2. جنگ تحمیلی. جنگی با این وسعت که بر ما تحمیل شد هرگز اجازه نداد که یوتوپیای توسعهیافتگی افق آرمانی حرکت ما را بپوشاند و اگرچه جنگ فقط یک عامل بیرونی است و نمیتواند در عرض عامل رهبری حضرت امام (ره) قرار گیرد اما به هر تقدیر نباید که ضرورتهای تاریخی را از نظر دور داشت.
در جهان امروز هرگز فرصت و رخصت آنکه شما الفاظ را آنچنان که نظام فکریتان اقتضا دارد معنا کنید، وجود ندارد؛ نظام آموزشی و فرهنگ واحد جهانی هرگز این اجازه را به شما نمیدهد. هنوز کلمه بازسازی از دهان شما خارج نشده، آقایان پژوهشگران محترم، انسیکلوپدیها و سایر کتابهای مرجع را گشودهاند و دهها صفحه در مفهوم بازسازی نوشتهاند. بگویید آموزش و ببینید اصلا پبش از آنکه فرصت یابید تا این لفظ را به معنای تعلیم و تربیت قرآنی بازگردانید، آقایان پژوهشگران همان بلا را بک بار دیگر بر سر شما آوردهاند؛ میگویید توسعه و باز هم شیوههای عملی کار نیز کاملا مدونشده موجود است و هنوز بسم الله نگفته دهها سناریو از جانب آقایان سرازیر میشود که همه رسیدن به یوتوپیای موهم توسعهیافتگی را به شما نشان میدهد و البته به شهادت تاریخ بلادیده جهان سوم، این همه جز در باغ سبز هیچ نیست و حتی یک نمونه تاریخی وجود ندارد که کشوری غیر اروپایی باشد در عین حفاظت از گوهر و ذات خویش به توسعهیافتگی یا دموکراسی رسیده باشد.
تذکری که در کتاب نامه سرگشاده به سر آمدن جهان سوم وجود دارد نیز همین است. نویسنده این کتاب، احمد بابا میسکه، رهبر جنبش ضد استعمار در موریتانی، عضو سابق جبهه پولیساریو و سفیر پیشین موریتانی در سازمان ملل است.
او مینویسد: جوامع انسانی در سراسر تاریخ طولانیشان سرنوشتهای گوناگونی داشتهاند و فرهنگها و تمدنهای گوناگونی نیز متقابل و اختلاط و مزج و ترکیب پدید آوردهاند.
مصیبت این است که اکنون بر همه این تمدنها، یک تمدن از میان آنها چیره شده تو خفهشان میکند. همه جوامع انسانی غیر اروپایی به عیان میبینند که سرچشمه حیات و قریحهشان خشکیده و تا عمق وجود مورد تجاوز قرار گرفتهاند.
هر کشور هر چه در مبارزه با وابستگی مستقیم کامیابتر میشود، بیشتر به سوی تجددخواهی گام برمیدارند و بیشتر در لجه نفی و انکار گوهر و ذات خویش و انهدام تمدنش فرو میرود.
او میگوید تمدن حاکم، فرهنگ را تا حد فولکور تنزل داده است و در معنای این سخن نیز باید درست تامل کرد تا آنجا که وقتی در سخنان خود احمد بابامیسکه نیز دقت کنی میبینی که او نیز نتوانسته است خود را سیطره فرهنگی آن نظام ارزشی جهانی که به طبع فرهنگ جهانی غرب بر همه اذهان حاکم گشته است نجات بخشد؛ میبینی که او نیز در تقدس دموکراسی و توسعهیافتگی تردیدی ندارد و فقط فریاد و فغانش از آن است که چرا هیچ کشور جهان سومی نمیتواند وابستگی به غرب به این دو هدف مقدس دست پیدا کند! و البته این حد از خود آگاهی را نیز باید در میان روشنفکران جهان سوم مغتنم دانست. روشنفکران جهان سوم و خصوصا روشنفکران مسلمان ایرانی به معنایی که خود در ذهن خویش برای دموکراسی تراشیدهاند عشق میورزند، حال آنکه در نزد غربیها دموکراسی هرگز بدین مفهوم نیست. در نزد روشنفکران ما چه بسا دموکراسی با ولایتفقیه نیز جمع میگردد، حال آنکه اصلا دموکراسی یعنی ولایت مردم و این مفهوم صراحتا با تئوکراسی که حکومت خداست، معارضه دارد. در دموکراسی حق قانونگذاری اصالتا به مردم به مثابه مصداق جمعی بشر باز میگردد و این معنا با حکومت اسلامی که حق قانونگذاری را به خدا و خبرگان و فقها در استنباط و استخراج احکام خدا باز میگرداند، قابل جمع نیست و البته اگر لفظ دموکراتیک را از سر مساحمه مردمی ترجمه کنیم، آنگاه میتوان اظهار داشت ولایتفقیه حکومتی دموکراتیک است اما واقعا جای این پرسش وجود دارد که چرا ما باید تن به مسامحه بسپاریم و الفاظ را از شان و معنای حقیقی و نفسالامری خویش خارج کنیم و در محلهایی نامتناسب به کار بریم؟ چه ضرورتی ما را به این کار وامیدارد؟
لفظ دموکراسی را فقط از باب مثال ذکر کردیم و اگر نه این حقیقت درباره سایر ارزشها موجود در نظام واحد جهانی و حتی درباره خود تمدن غربی هم وجود دارد. روشنفکران ما دل به خیالی واهی سپردهاند و خودساخته را میپرستند. آنها اگر با ذات تمدن غرب شهودی بیواسطه پیدا کند و ماهیت آن را بیپرده ببیند خواهند دید که این بهشت جز سرابی موهوم هیچ نیست. بعد از ارتحال امام (ره) و تمامشدن جنگ و آغاز دوران بازسازی، ما اکنون در وضع تاریخی خاصی قرار گرفتهایم که کاملا بیسابقه است.
بنابراین گزارش، کتاب آغازی بر یک پایان به قلم شهید سید مرتضی آوینی از سوی انتشارات ساقی روانه بازار نشر شده است.
پایان پیام/
نظر شما